واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: روایت جالب آزیتا حاجیان از مادر شدنش!!
روزی که مادر شدموقتی به او زنگ می زنی، صدای مهربان مادرانه اش که به جای صدای پیغام گیر می گوید: «تنها صداست که می ماند»، نظرت را جلب می کند. به جز صدای پر از محبتش، چهره اش هم مملو از صفا و خونگرمی است. او یک مادر موفق است، زنی که همیشه از زندگی اش راضی است و برایش تلاش زیادی کرده، او آزیتا حاجیان است... چند سالتان بود که ازدواج کردید؟من بیست و دو سالم تازه تمام شده بود که ازدواج کردم، سال 1358. آن زمان سن ازدواج خیلی پایین بود، بعد از انقلاب معمولا همه در سن های پایین تر از بیست سال ازدواج می کردند چون آن زمان ارزش ها عوض شده بود، مردم همه چیز را در سطح نمی دیدند، چشم و هم چشمی های گمراه کننده مطلقا وجود نداشت. مردم زندگی را سخت نمی گرفتند. بحث جهاز آنچنانی، لباس عروس فلان مدلی، جشن عروسی پر از تجملات و... به جرأت می توانم بگویم که نبود. یعنی مردم ارزش هایی را پیدا کرده بودند که خیلی عمیق تر و درست تر بود. تفکر مردم بهتر شده و زندگی خیلی راحت شده بود. مردم خیلی عمیق تر به اطراف و جامعه نگاه می کردند. این نگاه سطحی که الان و شاید روزهای قبل از آن تاریخ وجود داشت، در آن سال ها از بین رفته بود. جوان ها در سن پایین خیلی راحت ازدواج می کردند؛ با هم می رفتند محضر و بدون برگزاری عروسی های آنچنانی، با دو حلقه ساده، می رفتند سر زندگی مشترکشان، من خیلی آن شرایط را دوست داشتم. ازدواج شما هم ساده بود؟بله، من هم خیلی ساده زندگی ام را شروع کردم، با میل خودمان عروسی نگرفتیم، مادرم خیلی اصرار داشت حتما جشن عروسی بگیریم اما ما با این قضیه مخالفت کردیم، لباس عروسی نپوشیدم و مهریه ام دوازده سکه بود که تازه خود من گفته بودم پنج سکه اما عاقد گفت: «خانم جان پنج سکه خیلی کم است، حداقل بگو دوازده سکه.» آن موقع سکه خیلی ارزان بود.چند سالتان بود که اولین فرزندتان یعنی مهرآوه به دنیا آمد؟بیست و سه سالم بود یعنی یک سال بعد از ازدواجم، من عاشق بچه بودم. به همین انگیزه هم ازدواج کردم و خوشبختانه خیلی زود هم بچه دار شدم. البته اولش یک خرده می ترسیدم چون مهرآوه خیلی کوچولو بود و فقط دو کیلو و هفتصد و پنجاه گرم وزن داشت. یک فسقلی به تمام معنا! نگهداری از بچه خیلی کار سختی است. مادرم در مراقبت و نگهداری از مهرآوه به من خیلی کمک کرد و او خیلی شیرین بود. وقتی ملیکا به دنیا آمد، بزرگ تر شده بودم، تجربه بزرگ کردن مهرآوه را داشتم و شرایط زندگی مان هم بهتر شده بود، در نتیجه بزرگ شدن او را بیشتر لمس کردم اما نه به اندازه بعضی از مامان ها و الان خیلی دلم می خواهد نوه دار شوم چون نوه سختی های نگهدار ی اش با مامانش است و شیرینی هایش برای مامان بزرگش (با خنده).شما در ازدواج ملیکا چقدر دخالت کردید؟خدا را شکر داماد خوبی نصیبم شده، او پسر با مسوولیتی است و نسبت به هم سن و سال هایش با مطالعه و باسواد. هنگام ازدواج آنها من تا آنجا که می توانستم همراهی شان کردم ولی در یک مورد خیلی دخالت کردم که به خاطر این کار مهرآوه و ملیکا من را متهم می کنند که من هم می پذیرم و می گویم باشه، قبول و هنوز هم به کاری که کردم، اعتقاد دارم. اجازه هست بدانیم قصه این دخالت چه بود؟در مورد مهریه بود که بچه ها به شدت با مهریه مخالف بودند و هروقت صحبت از مهریه می شد، می گفتند: «مامان مگر خرید و فروش است؟» تنها موردی که من کمی اعمال نظر کردم، همین بود که خیلی جدی در مورد آن برخورد کردم. البته نه اینکه مهریه زیادی گفته باشم، مساله این بود که بچه ها می گفتند اصلا هیچی نباید به عنوان مهریه باشد، من هم گفتم از نظر من هم این قضیه معنا و مفهومی ندارد و با تلاش آنها را قانع کردم و دلایلی که برایشان آوردم، کاملا منطقی بود. این دلایلی که برای آنها آوردید با توجه به چیزهایی بود که این روزها می بینید؟تقریبا بله، چون من دیگر یک زن 54 ساله هستم و زندگی های زیادی را دیده ام. به هر حال تجربه های شخصی و چیزهایی که هر کسی در طول زندگی اش با آنها مواجه می شود، تاثیرگذار است. همه اینها به شما یک نگاهی می دهد که فکر می کنی سر یک چیزهایی باید اصرار کنی. به نظر من مهریه همان طور که از اسمش هم معلوم است، نوعی مهر است. اصلا بحث خرید و فروش نیست. مرد اعلام می کند که خانم! مهر شما در قلب من است، دلم نمی خواهد دل تو بلرزد. اگر در زندگی اختلافی پیش بیاید، زن می گوید خیلی خب من یک هم چنین مهری را با خودم دارم حالا سازگاری می کنم چون حقوق من حفظ شده، به من نگاه شده، به من اهمیت داده شده، حالا با یک نگاه و یک زبان اقتصادی، این اول ماجراست. نیاکان ما و سنت های ما وقتی یک چیزی را می گویند، حتما دلیلی دارد، حتما چند نسل فکر پشت آن است. به نظر من زن باید مهریه داشته باشد، البته یک مهر معقول. متاسفانه بعضی از دختر خانم ها این را رعایت نمی کنند.وقتی در زندگی مشکلی پیش بیاید، زن با خودش می گوید این مرد من را دوست داشت یک هزینه ای را قبول کرد تا من را داشته باشد، در نتیجه زیاد احساس پرت بودن نمی کند. به بچه هایم گفتم زمانی آدم ها خیلی هم وفادارند خیلی هم همه چیز عالی است اما در یک برهه ای به دلایل مختلف احساسی، اخلاقی، اقتصادی و... ممکن است مشکلاتی به وجود بیاید که چاره ای جز جدایی نباشد. آن وقت زن که جوانی و عمرش را گذاشته، باید یک پشتیبان مالی داشته باشد، اگر مرد در شرایط خاصی اراده کند که از نظر عاطفی برود سراغ یک نفر دیگر و عواطفش را با یک زن دیگر شریک شود، در جامعه ما مشکلی برای آن مرد ندارد ولی وقتی مهریه وجود داشته باشد، یعنی مرد باید بابت کاری که کرده تاوان بپردازد. وقتی مجبور باشد تاوان بدهد، ممکن است ترمزی بکند و با خودش فکر کند ببیند آیا یک هوسرانی ارزش این را دارد؟نگاه من به مهریه این شکلی است وگرنه خیلی مشخص است وقتی دو نفر با هم نسازند و قرار باشد روزها، ساعت ها و عمرشان را در نگرانی، غصه، دعوا و عدم تفاهم بگذرانند، ترجیح می دهند همه چیزشان را بدهند تا از آن شرایط بد بیرون بیایند. این طوری نیست که فرد بماند و بسوزد تا مهریه اش را بگیرد و اگر کسی او چنین کاری کند، کار غیرعاقلانه ای کرده، چون زن مهریه اش را برای رفاه زندگی می خواهد. اگر قرار باشد کسی را داغان و روح و وجودش را پژمرده کند، دنبال آن رفتن اصلا به درد نمی خورد چون بعدا باید آن پول را خرج دوا درمان کند. مهریه چنین مفهومی برای من دارد که به آن معتقدم و خیلی هم روی آن اصرار کردم و بچه ها هم روی من را زمین نینداختند. دامادم هم با شناختی که از من دارد، می داند منظور من چه بوده است. یک دختر با هزاران امید و آرزو زندگی مشترکش را شروع می کند و هزاران ذهنیت خوب برای خودش دارد، زن ظریف است و بیشتر از مرد عاطفی است پس اگر بحث جدایی پیش بیاید، صدمات جدی تری می خورد، هرچند بعضی از زن ها سعی می کنند به روی خودشان نیاورند و ظاهرسازی می کنند اما در ضمیر ناخودآگاهشان تاثیر می گذارد و از درون ضعیف می شوند. بالاخره نیاکان ما، نسل های گذشته، یک شعوری داشتند که یکسری چیزها را گفته اند. ما حالا می خواهیم همه چیز را دور بریزیم، بهتر است چیزهایی را که در شرایط گوناگون درست به نظر می آیند، حفظ کنیم و چیزهایی را که بوی خرافه می دهند، دور بریزیم.شما به استقلال مالی زن اعتقاد دارید؟صددرصد. یادم است قبل از ازدواجم، هر وقت در جمع های دخترانه صحبت از ازدواج می شد، همیشه می گفتم فکر اینکه یک مردی با اسب سفید بیاید و شما را ببرد و شما بنشینید در خانه و او برود کار کند، از ذهنتان بیرون کنید. در این زمانه زن همان توانایی هایی را دارد که مرد دارد، منظورم توانایی های جسمی نیست، قابلیت های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... را می گویم که در بعضی موارد زن ها حتی از مردها پیشی گرفته اند. اینکه یک زن فکر کند که مرد بیاید خرجش را بدهد و او برای خودش در خانه بنشیند و غذا درست کند و... در جامعه کنونی اصلا معنا ندارد. زن و مرد باید شانه به شانه هم کار کنند و پول دربیاورند و مراقب زندگی شان باشند. گذشت آن روزهایی که مرد به تنهایی یک خانواده را اداره می کرد. الان خیلی از زن ها درآمدشان بهتر از مردهاست. در دوره شما خانم ها کمتر شاغل بودند، اما شما کار کردید، آن هم در سینما، اطرافیانتان با این موضوع مشکلی نداشتند؟البته زن خانه بودن بیشتر مال دوران مادر من بود، دوره من این موضوع کمی تعدیل شده بود. اوایل که رفتم دانشکده و تئاتر خواندم، اصلا به بازیگری سینما فکر نمی کردم فقط در کارهای دانشجویی دوستانه کار می کردم. من تئاتر را خیلی دوست داشتم چون خیلی با اصالت است و اصلا به این قضیه که یک روزی بازیگر شوم اهمیت نمی دادم. بعدها به طور خیلی اتفاقی یکی از دوستان ما که کارگردان بود، فیلمنامه ای داد که بخوانم و نقش مادر آن فیلم را به من پیشنهاد کرد. من آن را خواندم و دیدم نقش عجوزه خیلی جذاب تر است. گفتم که این نقش را بیشتر دوست دارم اما این دوست کارگردان گفت این نقش را خانم مهین ترابی قرار است بازی کند. بعدا پوست خانم مهین ترابی به لاتکس حساسیت نشان داد و قرار شد هر دو نقش را من بازی کنم. (فیلم دزد عروسک ها). مهرآوه هم خیلی تصادفی برای بازی در آن فیلم انتخاب و اولین کار حرفه ای من در کنار مهرآوه شروع شد. در خانه با او تمرین می کردید؟نه، اصلا نیازی به تمرین نبود. خودش با آقای هنرمند تمرین های شان را انجام می دادند و به من کاری نداشت. متاسفانه اواسط این فیلم، مادر من فوت کرد و شرایط روحی خوبی نداشتم. رابطه شما با مادرتان چطور بود؟من فوق العاده دختر مستقل و سرکشی بودم و مادرم خیلی دوست داشت مرا مثل خودش بار بیاورد اما من می خواستم خودم باشم. نمی خواستم مثل مادرم باشم. به خاطر همین ما همیشه در این مورد کشمکش داشتیم. او می خواست من خیلی شیک و خانمانه رفتار کنم و من بیشتر شبیه پسرها رفتار می کردم چون یک برادر هم داشتم که دو سال از من بزرگ تر بود ورفتار هایش در من خیلی تاثیر می گذاشت. حوصله نداشتم مثل مادرم شیک و خانمانه رفتار کنم. همیشه به او می گفتم مادرجان من خودم هستم لطفا شما هم خودت باش و کاری به کار من نداشته باش.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 326]