واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: انديشه - من خود شاهدي بر تغييرات اسلام هستم
انديشه - من خود شاهدي بر تغييرات اسلام هستم
ترجمه:عليمحمد طباطبايي:اصلاحطلب برجسته اسلامي و محقق ادبيات نصر حامد ابوزيد بر اين باور است كه آزادي فردي پيششرط ضروري براي ايمان ديني است. از اينرو هر انساني اين اجازه را دارد كه دين خود را انتخاب كند. ارهارد برون از طرف نشريه قنطره با او به گفتوگو نشسته است.
پرسش از نسبت و تلقي مسلمانان با خشونت هنوز هم يكي از دلمشغوليهاي مهم در غرب است. شما اخيرا اظهارنظر كرده بوديد كه توسلجويي متفكرين مسلمان به سورههاي قرآن در همين رابطه بهطور كامل راه به خطا ميبرد...
البته قرآن گاهي زباني بسيار مقتدرانه را براي برانگيختن مسلمانان به نبرد مورد استفاده قرار داده است. محققان ميبايست اين پرسش را پاسخ دهند كه چرا قرآن چنين زبان ترغيبكننده و قاطعي را در اين مورد به كار برده است. در اين خصوص آنچه تعيينكننده است شرايط و زمينههاي عملي است: عربهايي كه به محمد (ص) ايمان آورده بودند ميبايست متقاعد شوند كه بايد به جنگ اقوام و خويشان خودشان بروند و براي انجام چنين امري ايجاد ترديد در آنها نسبت به سنتهاي پيش از اسلام ضروري بود. براي اعراب جنگيدن با قبيله خودشان ممنوع بود. ليكن ظهور محمد (ص) تعداد بسيار زيادي از قبايل گوناگون را به دور او جمع نمود. هنگامي كه زمان آن فرا رسيد تا آنها از جامعه جديد خود دفاع كنند، تهديد اصلي از جانب قبيلههاي خود آنها ميآمد. در اينجاست كه ميتوان لحن مصالحهناپذير قرآن را درك كرد. اسلام در ميانه يك امپراتوري جهاني متولد نشده، بلكه از دل جهان سنتهاي قبيلهاي، قواعد قبيلهاي و قوانين مشركانه بيرون آمده است. روابط خوني و پيوندهاي قبيلگي نميتوانست جامعه جديد را متحد نگه دارد، زيرا مسلمانان نخستين از قبايل بسيار گوناگوني به دور هم جمع شده بودند و اكنون قسم جديدي از قبيله را به وجود ميآوردند، قبيلهاي كه از همان آغاز در وضعيت نزاع آشكار با ديگر قبايل قرار گرفته بود. آنها ميبايست از خود دفاع كنند و تمامي اين قبيل مسائل است كه قرآن را شكل داده. قرآن محصولي از تاثيرات تكويني خودش است. به همين دليل است كه نميتوانيم قرآن را بدون شناخت زمينههاي تاريخي ظهور اسلام درك كنيم. اين مردم از يك رهبر ديني جديد براي جنگيدن پيروي نميكردند. آنها هر كدام به نوعي از نظام قبيلگي بيرون افتاده اما در نهايت مجبور به جنگ بودند.
شما در دفعات متعدد به تفسير قرآن توسط يوحناي دمشقي (John of Damascus) استناد كردهايد. اين روحاني برجسته كه در همان دوران آغازين گسترش اسلام به نقاط ديگر جهان ميزيسته به تعدادي از موارد در اسلام اشاره ميكند كه آنها را با هم متناقض ميداند. اين متكلم مسيحي از قرن هشتم امروز در رابطه با شرح و تفسير قرآن چه چيز مهمي دارد كه به ما بگويد؟
اولين درسي كه من از نخستين قرائت خود از اين تحليل تحريكآميز قرآن درك كردم اين بود: اين يك مباحثه مجادلهبرانگيز قرن هشتمي است، اما نوعي كه با اين وجود بسيار پرثمر بود، زيرا اولين متكلمين اسلامي پرسشهاي مطرح شده توسط يوحناي دمشقي را به عنوان يك چالش و نه تهديد مينگريستند. ربط منطقي تمامي اين چالشهاي تحريكآميز براي من در درون گفتمان ضداسلامي در روزگار خود ما از قبيل كاريكاتورهاي محمد(ص) يا فيلمهايي چون «فتنه» يا «تسليم» اين است كه من نيز هميشه تلاش ميكنم تا مسلمانان ديگر را تشويق كنم كه آنها نيز اين موارد را به عنوان چالش بنگرند. در هر حال هيچ چيز نميتواند حقيقتا تمدنهاي بزرگ را كه براي قرنها دوام آورده و طي آن به ايجاد نظامهاي سياسي متفاوت پرداختهاند تهديد كند ـ از نظام قبيلگي تا امپراتوري، و از ملتـكشورها گرفته تا نظام جهاني. يوحناي دمشقي نميخواست متكلمين اسلامي را براي انجام كارهاي بزرگتري تحريك كند. تمامي آنچه او در نظر داشت نشان دادن رابطه ميان جهان اسلامي و غيراسلامي بود، رابطهاي كه ژرفتر و تاريخيتر بود از آنچه ما ميانديشيم. مفهوم دو جهان جدا از هم در حقيقت مفهومي اشتباه است. چنين جهانهايي هرگز وجود نداشته است.
آن چه چيزي بود كه باعث شد اسلام به يك تمدن بزرگ تبديل شود؟
شيوهاي كه با ديگر فرهنگها به تشكيل روابط متقابل پرداخت، مبادلات گسترده جهاني فرهنگ كه در اواخر قرن هفتم و آغاز قرن هشتم بنيان نهاده شد و آنچه در واقع از طريق اسپانيا و سيسيل ادامه يافت. كافي است كه فقط فلسفه و دانشپژوهي اسلامي را به خاطر آوريم كه به زبان لاتين ترجمه ميشد. تمدنها مانند امواج هستند ـ يعني بهطور دائم در حركتاند: حركتي كه از آفريقا و عراق باستاني آغاز گرديده و از طريق يونان رفته و به خاورميانه رسيد. در اينجا ما شاهد عصر هلنيسم هستيم، هنگامي كه اسكندر كبير تلاش ميكرد كه حكومت خود را در سرتاسر منطقه بگستراند. و سپس نوبت به تمدن اسلامي رسيد و در نهايت رنسانس و تمدن مدرن غربي آغاز شد. اين نوع از تبادلات كه اهميت ديالوگ ميان تمدنها و اديان را مورد تاكيد قرار ميدهد در قرن هفتم آغاز شد.
شما با اين سخن خود در واقع ادعاهاي متداول منتقدان اسلام را نقض ميكنيد كه معتقد هستند در اسلام هرگز تبادل جدي يا ديالوگ وجود نداشته و اينكه اسلام و فردگرايي با هم ناسازگار هستند...
دقيقا. اين نيز يك استدلال مهم در برابر اين نگرش است كه از ديدگاه يك فرد مسلمان تغيير و پذيرفتن يك دين ديگر غيرممكن است. يك مسلمان ـ مطابق با نظر شايع در ميان مسلمانان ـ هميشه يك مسلمان باقي ميماند، مگر اينكه گورش را گم كند. به باور من دعوت پيامبر از مردم براي پيروي از ايمان ديني او مبتني است بر فرض قبول آزادي انتخاب آنها. مگر نه اينكه انسانهايي كه آزادي انتخاب ندارند نيازي نيز به دعوت شدن ندارند. حق بنيادين هر انسان براي پذيرش يك رهبر روحاني جديد بايد داراي اين تضمين باشد كه وي بتواند در صورت تمايل دوباره ايمان خود را عوض كند.
شما از حركتهاي موجمانند در جريان تاريخ جهان سخن گفتيد و به دورههايي بسيار خلاق و پويا در جهان اسلام اشاره كرديد. ليكن بالاخره زماني در حدود قرن 14 يا 15 ميلادي به نظر ميرسد كه اين سرزندگي ناپديد شده است. به عقيده شما علت آنچه بوده؟
من با اين نظر شما بهطور كامل موافق نيستم. اگر شما انديشه اسلامي قرنهاي ۱۵، ۱۶ و ۱۷ را با پيشرفتهايي در انديشه اسلامي در قرون ۱۸ و ۱۹ مقايسه كنيد يك گوناگوني بسيار بزرگ از انديشهها را كشف خواهيد كرد. مسئله اينجاست كه بعضي تمايل دارند به اينكه بيشتر يك تصوير ساكن از اعراب داشته باشند. آنها حتي قادر به ديدن تفاوتهاي بسيار زياد ميان مكانهاي گوناگوني چون تونس و عربستان سعودي نيستند. براي آنها اسلام يك تماميت ثابت و غيرمتغير است، ادعايي كه به هيچ وجه حقيقت ندارد. در جهان اسلام يك تحول در جريان است، نوعي اصلاحات. اين جريان از پايان قرن ۱۹ آغاز گرديد و در تمامي قرن بيستم ادامه داشت و تمامي اقشار مردم را در بر گرفته است.
اما شما خودتان را نيز به عنوان قرباني اين تغييرات مينگريد.
بله، من يك قرباني هستم. اما در عين حال نيز شاهدي بر اين تغييرات كه در حال شدن است، آنهم بهرغم تمامي رويدادهاي وحشتناكي كه ـ همچون قضيه خودم ـ به وقوع پيوسته است. فيلسوف مشهور عربيـ اسپانيايي ابنرشد در زمان خودش مطرود دانسته شد، با اين وجود انديشههايش در سرتاسر جهان غرب پراكنده شد. آنها از طريق سوريه به زبان لاتين برگردانده شدند و مبناي كليساي آن زمان را تشكيل دادند. ما هميشه بايد به زمينهها توجه كنيم ـ چه محلي و چه جهاني و نبايد فراموش كنيم كه جهان مسيحي نيز انديشمندان بسياري را محكوم كرده است، با اين حال در آنجا نيز يك پويايي دروني به حركت در آمد.
دوشنبه 8 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 168]