محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827880013
نويسنده: حامد فرمند نظري بر جايگاه مولانا به عنوان ميراث معنوي ايرانيان
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: حامد فرمند نظري بر جايگاه مولانا به عنوان ميراث معنوي ايرانيان
خبرگزاري فارس: مولانا جلال الدين محمد، شاعر پارسي گوي قرن هفتم هجري قمري، به يمن انديشه هاي بشري اش، ميراثي جهاني محسوب مي شود. نقش مولانا در فهم افكار عرفاني و معنوي و فهم جهان اسلام، مانند نقش شكسپير در فهم غرب و البته برجسته تر از آن است.
آنچه او بر جا گذاشت
آهنگ پتك و سندان در زير سقف بلند بازار قونيه پيچيده بود. جلال الدين محمد و جمعي از مريدانش از بازار مي گذشتند.
همهمه زركوبان و كوبيدن هايشان بر زرها، محمد را به خروشي در دم واداشت. او كه در يك لحظه، خود، بازاريان، مريدان و عابران را از ياد برده بود، به سماع و چرخ مشغول شد. مريدان نيز بر گردش به سماع آمدند. صلاح الدين زركوب، پير بازاري كه از ديرباز مريد شيخ ديروز و مولاناي امروز بود، به شاگردان اش امر كرد: «تا مولانا سماع مي كند دست از ضربه وامگيريد و اگر زر تلف شود باكي نيست.» (1)
اين حكايت، روايت هر روزه جلال الدين محمد بلخي، پس از ديدار نه چندان بلندش با شمس الدين محمد بن ملك داد تبريزي بود. از روزي كه شمس تبريزي، درويش تاجر نما، به قونيه وارد شد، واعظ پرطرفدار شهر و فقيه معروف ارض روم، وعظ و خطابه را كناري نهاد. جلال الدين محمد كه به احترام پدرش، بهاء ولد و به دليل شخصيت پرهيبتش خداوندگار خوانده مي شد، درويش گمنام را خداي خويش خواند و كتاب و درس را وانهاد و به رباب و رقص رو آورد.
ميراث جنجال برانگيز او هم براي آنان كه پس از او يا بعدتر، پس از پسرش سلطان ولد، خود را مريد او خوانده و بر خويش مولويه نام نهادند، بيش از هر چيز سماع بود و صوفي گري، چرخ زني بود و درويشي.
در سماع خداوندگار، با همه بي آدابي، انديشه اي حاكم بود كه آن را از نمايشي ظاهري و حركاتي صرفا موزون و آهنگين دور مي ساخت. «دست كه مي افشاند از هر چه تعلق هاي دنيوي بود اظهار بي نيازي مي كرد، پاي كه بر زمين مي كوفت، خودي خود را زير پا لگدكوب مي كرد، جهيدنش در آن حال، رمز شوق و دست افشاندنش، نشانه اي از ذوق وصال بود.» (2) آيا رقص و چرخ نسل هاي بعد هم، چنين رمزآلود و از سر تدبير بود و هست؟
اگر پاسخ به اين سوال، نيازمند تحقيقي جامع و البته زمان بر باشد، لااقل مي توان ملامت فقيهان عصر بر رفتار مولانا و ناخشنودي عالمان فعلي از چنين برنامه هايي را در خور تامل يافت. امروزه اگر گروهي رسمي و در محفلي عمومي دست به چنين حركاتي مي زند، حاصلش لذتي آني براي تماشاگران و خستگي لحظه اي براي بازيگران است. نوع نگاه ما به اين حركات البته با نوع نگاه هم دوره اي هاي مولانا يكسان نيست.
ارثيه مولوي براي آيندگان، محدود به چنين رفتارهايي نبود. گرچه اهل تصوف از سال ها پيش از مرشدي او قدرت يافته بودند، اما آنها كه امروزه خود را صوفي مي دانند، انديشه خود را به مولانا، شاعر و عارف قرن هفتم هجري قمري نسبت مي دهند. به زعم پژوهندگان، «مسلك تصوف از قرن پنجم به اين طرف عظمت تمام يافته و در بين عوام هم منتشر شده بود و امراء نامدار و سلاطين به مجالس مشايخ تصوف مي رفتند و در كارهاي مهم وساطت آنان را با كمال منت مي پذيرفتند.» (3) از همان هنگام هم تقابل و تضادي آشكار بين معتقدان دل و متعهدان عقل برقرار بود. قائلين به عقل كه به فلاسفه مشهور بودند، تصوف را و اهل دل، عقليون را به بدعت گذاري متهم مي كردند و گاه چنين اتهام هايي تا مرز قتل مخالف پيش مي رفت.
در چنين هنگامه اي مولانا كه «مكرر در دفع ايراد يا رفع توهم مخالفان، خود را به بحث هاي فقيهانه ناچار ديده بود» (4)، در عمل، به مسلك اهل تصوف پهلو مي زد. تصوفي كه «ناظر به ذوق و عمل بود و به علم مجرد و درك وجداني محدود نمي شد.» (5) اما آنچه از انديشه تحول يافته جلال الدين بلخي بر مي آيد، و آنچه در نظم و نثر اين انديشمند پيداست، التزام به بي آدابي و بي ترتيبي است. او كه در مقام شاعري در قيد قافيه و اندازه ابيات نماند، در سلوك صوفيانه نيز «به هيچ آداب و ترتيب خاصي محدود نشد. ... او دنيا را يك خانقاه بزرگ مي شمرد كه شيخ آن حق است و او خود، جز خادم اين خانقاه نيست. ... با اين طرز تلقي كه مولانا از خانقاه عالم داشت، اختلاف ملت ها، اختلاف نظرگاه ها و مذهب ها جز حجابي ظاهري بر چهره يك وحدت مستور محسوب نمي شود.» (6) پس شايد بحث بر سر تفكر ديني و تعلق مذهبي او، فاصله بعيدي با آنچه خود بدان پايبند بود؛ داشته باشد. فاصله اي كه جز با فهم نوع نگاه و پشتوانه رفتاري او قابل درك نخواهد بود.
چنگ بر كفن مرده مولانا
سال 672 ه.ق به نيمه نزديك مي شد. رداي سرخ رنگ بر تن كرده و در بستر به خود مي پيچيد. آثار تب مُحرِقه (تيفوس) در ظاهرش پيدا بود. طبيبان، اگر چه نااميد اما هرازگاه بر بالين اش حاضر مي شدند. فرزند دوم اش، سلطان ولد، او را ترك نمي كرد. طشتي آب، هرازگاه حرارت صورت و پيشاني پير مرد شصت و هفت ساله را مي گرفت. چندي بود كه مريضي او را از پا انداخته بود. پيش از آن كه آثار مرگ بر اندام نحيفش آشكار شود، كلاس درس را ترك گفته و دفتر ششم از كتاب معنوي مثنوي را كه بيش از ده سال پيش آغاز كرده بود، به پايان نرسيده، رها كرده بود. روزها و شب هايي كه چشم انتظار مرگ بود، خاموشي گزيده بود و جز به احوال پرسي هاي مرسوم، كه براي آن هم رمقي نداشت، لب به سخن نمي گشود. اما يك شب، شوق وصال و نياز به خلوتي چند، پيش از در رسيدن مرگ، او را به سرودن آخرين غزلش خطاب به سلطان ولد واداشت:
رو سر بنه به بالين، تنها مرا رها كن ترك من خراب شبگرد مبتلا كن ...
و همچنان كه ابيات غزل را بر زبان جاري مي ساخت، خاطره عشقي كه سال هاي ميان سالي تا پيري، او را به شوقي بي پايان رسانده بود از سر مي گذراند. خاطره روزي كه با همه كبكبه فقاهت و دبدبه زعامت، به ديدار شمس، چندان بي خويش شد كه هيچگاه به جايگاه درس و بحث بازنگشت. خاطره روزهايي كه به دنبال محبوبش، شمس پرنده، تمام شهر را زير و رو كرده بود و بارها به شام براي يافتن نشاني از او سفر كرده بود. خاطره مواجهه با فقيهان و عالمان شهر كه يا از سر حسادت او را رقيب خود مي ديدند يا از روي دلسوزي او را در راه خطا مي يافتند يا راه و رسم او را باعث انحراف مي پنداشتند.
اما اين روزها، از مردم عامي تا علماي عالي، بر بالين او حاضر مي شدند و از خدا براي شيخ خويش طلب شفا مي كردند. رقيبان ديروز، دل نگران حال مولانا بودند و حاكمان سياسي، دست به دامن انواع طبابت ها انداخته بودند تا مگر مراد خود را چندي ديگر زنده نگاه دارند.
در احوال پرسي او نيز تعلق به فرقه و مسلك جايي نداشت. «ائمه مسلمين، احبار يهود و كشيشان نصارا» (7) به يك اندازه در انديشه حال مولانا جلال الدين رومي بودند. اما بالاخره آفتاب پنجمين روز جمادي الآخر آن سال هم غروب كرد و همزمان، جان بي تاب شاعر نامي عصر هم تن فرسوده را رها كرد.
موكب عزا با شوكت و جبروتي شايسته مقام خداوندگار به راه افتاد. آهنگ سرنا و دهل، از هيبت و هيجان روح مهجوري سخن مي گفت كه به وصال رسيده است. مردمان چندان مشتاقانه تن مرده او را تشييع مي كردند كه خاك سپاري او از بامداد تا شام به طول انجاميد. كساني كه «در همه عمر، هرگز فرصت هم جوشي و آشنايي با جان زنده او را پيدا نكرده بودند» (8)، چنان رفتار مي كردند تو گويي جان خويش را از دست هشته اند.
به راستي دست درازي امروز ما هم به دامن مولانا، از جنس چنگ اندازي آن مردمان بر كفن مرده اوست.
مولوي شناسان كه تعداد فارسي زبانان شان به پاي غير پارسيان نمي رسد، سال هاست كه در كار شرح و تفسير كتاب هاي مولوي اند. هر چند «فيه ما فيه»، حاصل مجالس روزانه سال هاي پاياني عمر او و حاوي معارف و حقايق مورد تحقيق او، چندان مورد واكاوي قرار نگرفت، كه مثنوي معنوي او. كتاب اخير كه به اصرار حسام الدين چلبي، كاتب اشعار و تقريرات جلال الدين محمد و سرحلقه ياران وفادار وي به نظم در آمد، سبك و سياق الهي نامه سنايي و مثنويات عطار را دنبال مي كند. رد پاي سنايي و عطار به عنوان دو عارف هم عصر يا نزديك به مولانا اگر در ادبيات اين شاعر ديده مي شود، انديشه و افكار اين عارف را هم تحت تاثير قرار داده بودند. با اين حال استقلال راي و تازگي مفهومي كه در كلام فقيه وارسته بود چندان نمود داشت كه مثنوي او را به كتاب درسي معرفت پژوهان تبديل كرد.
«مجالس سبعه» او هم گر چه مواعظي پر شور را در بر دارد اما چندان از روح بي تاب مولانا خالي است كه اهل تفسير و تعبير را به سوي خود نكشانده. «مكاتيب»، شامل مجموعه مكاتبات مولوي به هم عصران خود و «رباعيات» او هم چندان كه «غزليات شمس» معروفيت يافته، جاي خود را در ميان خوانندگان آثار مولانا باز نكردند. اما به راستي آنان كه به توشيح آثار مولوي مشغول بوده اند، تا چه اندازه افكار و انديشه هاي او را شناخته و تا چه درجه تاثير فكر او بر عمل امروز ما را سنجيده اند؟
ناجي مردمان سرگشته
«تقريبا 15 سال پيش بود كه رابرت بلي، شاعر صاحب نام آمريكايي، مجموعه اي از ترجمه هاي اشعار مولوي را به همكار جوان تر خود «كلمن باركز» سپرد تا آنها را به صورت شعر نوي انگليسي از نو بسرايد. نتيجه كار، خيره كننده بود؛ در كشوري كه برندگان جايزه شعر پوليتزر نمي توانند بيش از ده هزار نسخه از كتابشان را به فروش برسانند، فراتر از دويست و پنجاه هزار نسخه از آثار منظوم مولوي به فروش رفته است و به اين ترتيب اين شاعر ايراني، در ميانه فهرست بيست تايي پر فروش ترين ها در آمريكا قرار گرفت.»
سير صعودي انتشار و فروش ترجمه هاي اشعار مولانا در خارج از ايران از دهه هفتاد تاكنون به شكلي كاملا محسوس ادامه داشته و بعيد بتوان باور كرد فروش اين آثار طي سال جاري ميلادي و سال هاي بعد كاهش چشم گيري پيدا كند.
علت اين موضوع را بسياري از پژوهشگران و مولوي شناسان در نوع زندگي غربيان و نوع نگاه جلال الدين محمد بلخي به زندگي جستجو مي كنند، كلمن باركز، مترجم اشعار مولوي در آمريكا در اين باره معتقد است: «فكر مي كنم همه آدم ها واجد جوهره صدق و جذبه اند. ما همه، آناتي را تجربه كرده ايم كه رنگ و بوي جاودانگي و كيهاني داشته اند. ما نمي توانيم اين تجربيات و آنات را انكار كنيم. اشعار مولوي در برگيرنده همين حالات اند.
نقش او در فهم افكار عرفاني و معنوي و فهم جهان اسلام، مانند نقش شكسپير در فهم غرب و البته برجسته تر از آن است». (10) «كريم زماني»، مولف شرح هفت جلدي مثنوي و معنوي با صراحت بيشتري از «خلا معنوي دنياي غرب» سخن مي گويد و تاكيد مي كند كه اشعار عرفاني اين شاعر مي تواند خلا موجود را پر كند. پس شايد بتوان علت اقبال غير فارسي زبانان نسبت به اشعاري به زبان فارسي و با توجه به روحيات خاص شاعر در خطه شرق را در نظر فريدون كيا، مثنوي شناس، جمع بندي كرد: «مولوي، امروز واقعي ترين نام دنياي ادبي جهان است و اين مساله سه دليل دارد؛ اول آن كه مردم در اشعار مولوي، تمام حالات خود را منعكس مي بينند،... دوم، نقش ناجي بودن مولوي است. امروز مولوي به عنوان بنيان گذار فلسفه تفكر آدمي، ناجي مشكلات و گره گشاي روحيات آدمي است. سوم اين كه فراموش نكنيد كه دنياي غرب، دنياي تجارت و تبليغات است.» (11) گرچه اين محقق، سرگشتگي دنياي غرب را به عنوان سومين عامل استقبال از آثار مولانا معرفي مي كند، اما دلايل نخستين اش براي اين موضوع، كاملا جنبه عام دارند.
شايد جامعه بشري همواره به خصوص زماني كه بيش از هر وقت ديگر در گرداب مسايل شخصي و مادي اش گرفتار شده، به دستاويزي نياز دارد تا بتواند او را فارغ از كشمكش هاي روزانه با بخش ديگري از خودش ارتباط دهد. در چنين شرايطي، هر خواننده و شنونده اي برداشت و ذهنيت خود را از ميراث اين عارف بر خواهد چيد.
هر كس مي تواند اشعار بازمانده از او را باز تفسير كند و لحظاتي خود را به مولانا متصل بداند.
مي توان ادعا كرد كه مولانا جلال الدين محمد، شاعر پارسي گوي قرن هفتم هجري قمري، به يمن انديشه هاي بشري اش، ميراثي جهاني محسوب مي شود. اما چنين تفكري نمي تواند و نبايد كه موجب بي توجهي كارگزاران سياسي و سياست گذاران فرهنگي نسبت به پيشينه تاريخي و جغرافيايي اين صوفي بلند آوازه شود. «تركيه تلاش هايي براي اثبات فرض مالكيت خود در مورد مولانا داشته است و موفق هم شده مولوي را به عنوان دارايي خود به دنيا عرضه كند. اين روزها با برگزار كردن جشنواره ها، سمپوزيم ها و سمينارهاي متعدد بر اين فرض خود پافشاري مي كند و مولوي را منبع درآمد و افتخار خود مي داند. شايد وقت آن رسيده كه ما نيز سكوت خود را بشكنيم و بدانيم كه بايد نمايندگاني در تمامي مراسم مرتبط با مولوي در هر زمان و در هر جغرافيايي داشته باشيم.» (12) حفظ ميراث مادي اگر به رهانيدن آن از گزند حوادث ايام امكان پذير است، مراقبت از ميراث معنوي جز در به جريان انداختن آن در مسير حوادث روزگاران و قرار دادن آن در متن حيات مردمان صورت نخواهد پذيرفت.
قطعات موسيقي نغمه پردازان، پرده هاي تئاتر نمايش دهندگان و سكانس هاي فيلم كارگردانان، گرچه به صورتي محدود، خون ارثيه هاي معنوي را در شريان هاي جامعه به گردش در خواهد آورد، اما تاثيري عميق هم بر حضور ديگر بار اين يادگارها در ميان نسل هاي گوناگون خواهد گذاشت. همكاري خوانندگان و بازيگراني چون مادونا، دمي مور، بليت دنر و مارتين شين در خلق اثري صوتي با استفاده از ترجمه اشعار مولانا، مي تواند بيان گر اهميت چنين تلاش هايي باشد. تلاش هايي كه هر كدام بر اساس نوع ديدگاه خالقش و بر مبناي نوع نگاه مخاطبش مي تواند زاويه اي از زواياي كشف ناشده ارثيه اي را به نمايش بگذارد كه متعلق به تمامي مردمان است. مردماني كه خود را در روزمرگي زندگي غرق مي بينند. مردماني كه در تمدن صنعتي و فرا صنعتي «در حال اضطراب، كورمال كورمال مي كوشند تا راه گريزي از محاصره شدن در حلقه كور خود بيابند و اين، تنها تعاليم مكتب عرفان است كه شاهراهي براي رهايي انسان مي گشايد.» (13) شاهراهي كه با قدم هاي استوار شيري چون مولانا جلال الدين محمد بلخي (رومي) فراروي گمگشتگان زندگي ماشيني امروز گشوده شده است.
البته حركت در آن نيز جز به تحقيقي بي طرفانه و منصفانه ميسر نخواهد شد. تحقيقي كه با همه تلاش هاي انجام شده، هنوز جاي خالي اش در متون فارسي احساس مي شود.
پيوست
1. زرين كوب، عبدالحسين _ پله پله تا ملاقات خدا _ انتشارات علمي _ چاپ پانزدهم، 1379
2. همان
3. فروزانفر، بديع الزمان _ رساله در تحقيق احوال و زندگاني مولانا جلال الدين محمد مشهور به مولوي _ كتاب فروشي زوار _ چاپ چهارم، 1361
4. زرين كوب، عبدالحسين _ همان
5. همان
6. همان
7. همان
8. همان
9. مجله نشر بين الملل، شماره اول، ارديبهشت 82، الكساندر ياماركس، كريستين سانيس مانيتور، ترجمه آرش بنداريان زاده
10. همان
11. همان
12. همان، گفت و گو با فريدون كيا، مثنوي پژوه
13. همان، به نقل از ميشل دوميراس
..........................................................................
منبع: باشگاه انديشه
دوشنبه 8 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1501]
-
گوناگون
پربازدیدترینها