واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - نيچه، زايش تراژدي و ضرورت رخداد حقيقت
انديشه - نيچه، زايش تراژدي و ضرورت رخداد حقيقت
امين حاميخواه:اكنون، ديگر مدتهاست كه نيچه در ايران به كالايي فانتزي با گردشهاي مالي و معنايي گوناگون بدل گشته است. امر خيالي، همانگونه كه لاكان شرح ميدهد واكنشي به فقدان تصوير (The image) است و هر چه شدت فقدان وخيمتر باشد فرآيند توليد تصاوير جنونآميزتر است. بنابراين فقدان فهم تاريخي و انضمامي تفكر در ايران به توليد تركيبي تصاوير ارتجاعي و سانتي مانتاليستي از نيچه و آثار او انجاميد.
اين فرافكني جنونآميز از سويي در استحاله زرتشت (zoroaster) استعاري نيچه در فيض عظماي زرتشت، پيامبر ايراني، در آثار و سخنرانيهاي برخي از آكادميسينهاي ايراني كه ماخولياي يكي شدن با ابژه ميل از دست رفته خود (نظير فلسفه اشراق و ايران باستان) را دارند (غافل از آنكه در سراسر آثار نيچه تنها دو بار نام ايران آمده است)* نمود يافت و از سوي ديگر امكانهاي زيباييشناسانه و آفرينشگرانه مفاهيمي چون «خواست قدرت» و «بازگشت جاودانه» سر از كلبيمسلكي، عرفان بازيهاي پستمدرن و روابط دروغين رومانسوار ناشي از سركوب تاريخي ابژه ميل در آورد. دو رقمي شدن دفعات انتشار آثار نيچه و حرص فراوان ناشران و دستاندركاران عرصه وزين فرهنگ براي انتشار هر آن چيزي كه در ارتباط با ابعاد معنايي و كالايي نام «نيچه» است (نظير انتشار گزينگويههايي از او در قالب كتابهاي جيبي با عناويني چون «آنچه مردان بايد بدانند») بهخوبي شكافهاي دروغين اقبال به آثار او را برملا ميسازد.
استحاله و اضمحلال مفهوم «حقيقت» در آثار نيچه عمدتا به دليل سرشت بسيار استعاري آثار او صورت پذيرفت. اين اضمحلال در قرن بيستم به دو شكل عيان گشت: نابودي حقيقت در نازيسم با همبسته كردن آن به سودمندي كه در صورتبندي نهايي آن يعني «قدرت» نمود يافت و تباهي مضاعف آن در پست مدرنيسم و تكثر حقيقت و زوال آن در اشكال زباني و بازيهاي تفسيري عيان گشت. اينجاست كه بازنگريستن و ارائه تفسيري خلاقانه از رخداد حقيقت در انديشه نيچه ضرورتي تاريخي مييابد كه كتاب اخير «آلنكا زوپانچيچ» تحت عنوان («كوتاهترين سايه: فلسفه دو نيچه» انتشارات زون 2003) نمونه متاخر آن است. زوپانچيچ با خوانشي راديكال از سويههاي متفاوت رخداد حقيقت در انديشه نيچه و پيوند زدن آن با امر واقعي لاكان، سعي در آن دارد تا از دست رفتن معناي نمادين حقيقت (نظير مرگ متافيزيك و مرگ خداي مسيحي) را با تقابل ديالكتيكي امر نمادينـ امر واقعي تفسير كند.
حقيقت، امر ناممكني است كه امر نمادين آن را حذف ميكند غافل از آنكه خود را در خلأها و شكافهاي امر نمادين برجسته ميسازد. بنابراين تفسير لاكاني نمودهاي حقيقت در «بازگشت جاودانه» نيچه به كاركردهاي آن در برجسته ساختن شكافها و حفرههاي امر نمادين ميپردازد.
حقيقت امري ناممكن در خود نيست (برخلاف تفسيرهاي ليوتاري و دريدايي) بلكه اطلاقهاي ناممكن بودن رخداد حقيقت را امر نمادين برجسته ساخته است.
حقيقت به مثابه امر ناممكن، نابهنگام و در زماني نامناسب صاعقهوار روي در تيرگي ميكشد. به همين دليل است كه رخداد حقيقت توأم با حيرتزدگي است (با اين تفسير، راقم سطور، وسوسه ميشود كه خوانشي لاكاني از تعريف ارسطويي و كليشهاي فلسفه مبني بر توأم با حيرت بودن رخداد فلسفيدن در برابر پديدارهاي متناقض و غريب ارائه كند.) رخداد حقيقت ميتواند در تداوم رخداد زيباييشناسانه «بازگشت جاودانه» و «خواست قدرت» قرار گيرد. شجاعت يافتن زيباييشناسانه با «سرمستي و شور ديونيزي» خود اين بار از آگاهي صرف در ميگذرد و شكاف دروني امر واقعي با امر نمادين و در واقع شكاف دروني هر انساني را با كاركردهاي نمادينش برجسته ميسازد. حقيقت معطوف به جسارت در برجستهساختن شكافهاي امر نمادين، با حقيقت معطوف به رخداد سياست پيوند ميخورد و از حلقه مفقوده تقابل نيچهاي تخنه (صنعت)ـ پوئسيس (آفرينش) كه در ابتدا آدورنو آن را برجسته ساخته بود در ميگذرد. آدورنو اين دو مفهوم را در تقابل يكديگر نميديد بلكه آن را سنتزي ميدانست كه ديالكتيك روشنگري با كنار گذاشتن فرونسيس (كنش سياسي) آن را ميسازد تا حاكميت و اقتدار پيچيده خويش را حفظ كند. عيان ساختن شكافهاي امر نمادين در حضور نابهنگام امر واقعي، رخداد حقيقت را به شكل رخدادي سياسي بر ميسازد كه توأم با كنشهاي غيركاركردي زيباييشناختي در عرصه گردش سرمايه است. اما پيش شرطهاي اتخاذ چنين تفسيري از رخداد حقيقت در انديشه نيچه، درك انضمامي و تاريخي آثار او در زمانه خود و همبسته كردن تداعي و تاثيرات آن با وضعيت مشخص روزگار ماست. در اين ميان انتخاب «زايش تراژدي از درون روح موسيقي» دلايل مشخص تاريخي خود را دارد. ترجمه مبهم و لاجرم داراي اهداف تجاري آن كه بحران تفكر و فقدان فهم تاريخي را برجسته ميسازد از سويي و اهميت غيرقابل انكار مضامين «زايش تراژدي» بهعنوان اثري كه دهليز و گرانيگاه درگيري فلسفي نيچه با سويههاي سلبي و ايجابي يونان باستان، فيلولوژي و كساني چون شوپنهاور و واگنر است از سويي ديگر، بررسي و ارجاع مشخص به متن اصل و سعي در همبسته كردن مضامين آن را با رخداد حقيقت ضروري ميسازد.
پينوشت:
* در«سراسر چنين گفت زرتشت» نيز تنها يكبار به زرتشت، پيامبر ايراني (Zaratusra) اشاره ميشود. (نك. بخش يكم: درباره هزار و يك غايت) كه اتفاقا در تقابل كامل با تلقي نيچه از زرتشت است. زرتشت ايراني پايهگذار تقابل نيك و بد است در حالي كه زرتشت استعاري نيچه ارزشهاي خود را در فراسوي نيك و بد ميجويد.
دوشنبه 8 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1657]