واضح آرشیو وب فارسی:حيات: فرازي از وصيتنامه شهيد (22) ؛ملت سربلند ايران: رستگاري شما در پيروي از امام امت است
تهران - حيات
بسم الله الرحمن الرحيم
مي خواهم قلم را با سينه كاغذ آشنا كنم و نقشي از رخ آن زيبا را به اين سينه سفيد منقش كنم امّا قلم را توانايي اين كار نيست ، كاغذ را تحمل اين نقش نيست . مي خواهم امواج خروشان احساس را به مهار(عقل) در زندان تن محبوس كنم . امّا عقل را توان به بند كشيدن دل نيست . تن را قدرت نگهداشتن روح نيست . چشمانم را مي بندم مي خواهم تصويري از آن جمال رعناي يار را در ذهن تصوّر كنم.
امّا تصوير آن جمال زيبا را كسي قادر به تصوّر نيست . مي خواهم مرغ انديشه را از پرواز در آسمان سرخ رنگ عشق باز دارم امّا او را هيچ قيدي قادر به مقيّد ساختن نيست.
اين آسمان خونين را از طيران اين مرغ باز داشتن ثواب نيست . قلم را دوباره به چرخش وا مي دارم . امواج خيره سر احساس به ساحل اطمينان هجوم مي آورند آن يار رعنا تمام قد عشق را به تماشا ايستاده است .
مرغ انديشه به پرواز خويش ادامه مي دهد كاغذ از سياهي قلم نقش مي پذيرد دل زبان گشوده كه : اي نازنين دلبر تو مرا همچو شبنم صبحگاهي پاك خواسته بودي و من روسياه از نوك پا تا فرق سر به گناه آلوده گشتيم . پس مرا ببخش .
اي دوست ، تو از من خواسته بودي به عهد وفا كنم و به سويت بشتابم و من همان شاكر ناداني هستم پس مرا ببخش . ولي بدان من نيز روزي پاك بودم قلبم هنوز از زنگار پاك بود . چشمانم هنوز بر رخي نگاه نكرده بود . دستانم هنوز به ناپاكي آلوده نشده بود.
وجودم پاك بود ، عقلم پاك بود، (آه اي زيباي زيبايان) چه كنم نفس بر من غالب شد و تو خود حال مرا مي بيني ، شيطان را به دوستــي برگزيدم و تو روزگــارم را مي بيني ولـــي هرگــز از روي طغيان سر از فرمانت نپيچيده ام ، هرگز از روي عمد بر خلاف دوستي ام عمل نكرده ام . هرگز !
خود مي داني حتّي آن هنگام كه طعم گناه از دهانم زايل نگشته بود فكر تو آن را تلخ مي كرد كه هرگز گناه لذّت نداشته است خود مي داني همواره پشيمان بوده ام ولي چه كنم كه وجود كثيفم را شيطان مسلّط شده است.
هر گاه خواسته بود سيلي به رخ شيطان زنم اين نفس جلويم را گرفته بود . آري خود مي داني روزگاري پاكترين و صادق ترين بودم . شبها به لبخندي مي خوابيدم و صبح ها به لبخندي ديگر بيدار مي شدم شب و روزم با تو مي گذشت و حالا، رانده از هر جا، مانده از هر چيز، پشيمان از هر كار به درگاهت آمده ام ، مي گفتند تو به اين سرزمين آشنايي . در اينجا دوستان زيادي داري . مي گفتند به اينجا نظري داري و من سر از پا نشناخته به اينجا آمده ام شتاب داشتم تا به اينجا برسم .
پا برهنه، جامه دريده ، چشم گريان ، با تني ريش به اينجا رسيده ام . چشمانم كم سو گشته اند، پاهايم مجروح است. دلم پريشان است ، آيا تو مرا خواهي پذيرفت ؟ آيا براي ديدنت حالي جز اين مي خواهي ؟ آيا براي وصالت مهريه اي بالاتر از اين خواستاري ؟ پس كي بر من ناتوان نظر خواهي افكند. پس كي مرا خواهي پذيرفت . همه خوبانت را قبول كرده اي و من بيچاره بر درگهت نشسته ام كه چه كني . آيا وقتي خوني در بدنم در جريان است روحي در تنم باقي است ، تو مرا مي پذيري حاشا و كلا ! تا دستانم مي جنبد ، قلبم مي تپد تو مرا هرگز قبول نخواهي كرد؟
پس اي شمشيرها مرا در بر گيريد ، اي نامردان جاهل مرا بكشيد ، اي خون فوران كن ، اي تن پاره شو، اي چشم كور شو، بگذار دستانم بكشند، پاهايم قطع شود مغزم پريشان شود،مگر تو اين را نمي خواهي،مگر تو اين را قبول نمي كني ؛ پس تو مي گويي چه كنم ؟
بهاي ديدنت را اين جان ناقابل قرار داده اي ، پس اي خصم مرا بكش . به درگهت انتظار تلخ است ، براي وصالت صبر نتوان كرد مرا در انتظار مگذار، هر كس خواسته است به شيطان پشت پا بزند ، هر كس مي خواهد راه ميان بر را انتخاب كند.
هر كس خواسته است با تو دمساز شود و هر كس خواسته است با تو هم سخن شود به اينجا شتافته است و من از آنها تبعيت كرده ام.آيا مرا هم قبول خواهي كرد؟
هيچ كس وقتي بدن پاره پاره ام را ديد گريه نكند . احدي چشم به جسم بي روحم دوخت گريه نكند . اين تن جز قفس نيست كه اين پوست واستخوان بيش نيست . اين بدن پوسته صدفي بيش نيست ، مرواريدش را تقديم ياركرده امو حقش هم همين است.
بر من قبري نسازيد،مرا از يادها ببريد،من نبودم،مني وجود نداشتـه است مي خواهم همه جز او مرا از ياد ببرند
مي خـواهم تنها باشم و شما مرا از اين تنهايي باز نداريــد،هر كس مي خواهد بهترين راه را انتخاب كند بايد
بيشترين بهاء را بدهد من نيز چنين كرده ام.پس مرا بر اين ناراحت نشويد كه بسيار سود برده ام.
پدر جان از شما مي خواهم در مسجد بعد از نماز حتماً طول عمر امام را از خدا بخواهيد و پيروزي لشكريان اسلام را خواستار شويد و اگر توانستيد به ياد رزمندگـان و امام زمان(عج)و پيروزي نهايي اسلام بعد از نماز(امن يجيب)بخوانيد.
ملّت عزيز ايران از امام امّت پيروي كنيد كه صلاح و پيروزي و رستگاري ما در اين است.
" شهيد محمّدرضا مهر پاك "
پايان پيام
يکشنبه 7 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 234]