واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: سفر به قبله
... دل توي دلم نبود، سوار اتوبوس شديم تا بريم به سمت مسجدالحرام، شهر مكه درست وسط كوه ها بود. وقتي به مسجدالحرام رسيديم بايد از در ورودي صفا و مروه وارد مي شديم، نفسم به شماره افتاده بود ... قلبم به شدت مي تپيد ... تمام بدنم مي لرزيد ... هر قدمي كه بر مي داشتم، احساس مي كردم كه ديگه ناي رفتن ندارم ... بالاخره به در منتهي به كعبه رسيديم ... روحاني كاروانمون گفت: سرهاتون رو بيندازين پايين! اما من دلم طاقت نياورد و زير چشمي نگاهي به كعبه انداختم ... واي خداي من ... چه عظمتي ... واقعا زبانم از بيان احساساتم قاصر است ... بدون لحظه اي تأمل اشك هام سرازير شد و ناخودآگاه به سجده افتادم ... چقدر شرمنده و خجالت زده شدم ... دلم مي خواست تا آخر عمرم در مقابل عظمت خدا سجده مي كردم ...
... خدايا تو از همه كس به من نزديك تر بودي اما من تو رو فراموش كردم ... منو ببخش ... منو به خاطر تمام گناه هايي كه كردم، ببخش ... هر چقدر به مغزم فشار مي آوردم، آرزوهايم يادم نمي اومد ... دلم با تموم وجود مي لرزيد ... دوست نداشتم كه سر از سجده بردارم اما بايد بلند مي شدم و براي طواف مي رفتم ... تا به حال گرد همه چيز چرخيده بودم اما اين گشتن و چرخيدن كلي تفاوت داشت... دور اول طواف اون قدر محو تماشاي كعبه شدم كه از كاروان عقب موندم ... وقتي كه طواف مي كردم زير لب دعاي مكارم الاخلاق امام سجاد رو مي خوندم و خدا خدا مي كردم كه دورهاي طواف رو فراموش نكنم ... با انگشتام دورهاي طواف رو مي شمردم ... خدايا كمكم كن كه به خوبي بتونم اعمالم رو انجام بدم ... دور هفتم طواف براي اونايي كه برام كلي زحمت كشيدن كه تا پامو توي اين سرزمين مقدس بذارم دعا كردم ... وقتي كه دور هفتم طواف تموم شد، براي خوندن نماز طواف پشت مقام ابراهيم قامت بستم ... واي خدا من هچ وقت توي عمرم اين قدر با آرامش نماز نخونده بودم ... نماز خوندن اون هم رو به روي كعبه يه چيز ديگه است ... بعد از خوندن نماز با بچه هاي كاروان براي پيمودن سعي صفا و مروه به سمت كوه صفا رفتيم البته از كوه خبري نبود، كوه ها رو صاف كرده بودن ... از طرف صفا به مروه به راه افتاديم، چقدر سخت بود رفتن در اين مسير با پاي برهنه ... تشنه ام شده بود اما وقتي ياد هاجر مادر حضرت اسماعيل افتادم كه با چه سختي اين مسير رو 7 بار رفت و اومد از خودم خجالت كشيدم ... بعد از سعي صفا و مروه، نوبت به عمل تقصير رسيد، بايد كمي از موها و ناخن هامون رو كوتاه مي كرديم ... تشنگي امونم رو بريده بود با چند تا از بچه ها رفتيم و آب زمزم خورديم بعد باقي اعمالمون رو انجام داديم ... ديگه نزديك ظهر بود كه طواف نساء انجام داديم و بالاخره اعمالمون تموم شد ... خدا كنه كه اعمالمون قبول حق واقع شده باشه ... خسته شده بودم اما اين خستگي واقعا به دلم نشست ... به هتل رفتيم و از شدت خستگي ديگه نمي تونستم روي پاهام وايستم ...
دومين روزي كه در مكه بوديم با بچه هاي كاروان ساعت 3:30بعد از نيمه شب بود براي رفتن به مسجدالحرام آماده شديم ... وقتي به در اصلي رو به روي كعبه رسيديم، حلقه بزرگي بر در مسجد بود، ناخودآگاه به در كوبيدم و بعد وارد شدم ... وقتي نماز شب مي خوندم دلم مي خواست به جاي دعا كردن 40 مؤمن براي همه آدما دعا كنم ... روز پنج شنبه بود و به نيت تمام درگذشتگان طواف مستحبي انجام دادم ... بعد به هتل برگشتيم مي گفتن ظهرها مسجدالحرام خلوته، ... با يكي از بچه ها قرار گذاشتيم كه براي نماز عصر به مسجدالحرام بريم ... به مسجدالحرام كه رسيديم بايد مسير بين در ورودي به مسجد تا در اصلي ورودي به كعبه رو با پاي برهنه مي رفتيم اون هم سر ظهر واقعا سخت بود ... اما خلوت بودن مسجدالحرام برام لذت بخش بود و حسابي تونستم زيارت كنم، به نيت مامان و بابام طواف كردم و نماز طواف خوندم ... بعد از طواف نزديك كعبه رفتم و با دستام پرده مشكي كعبه رو لمس كردم، چه احساس قشنگي بود ... دلم مي خواست برم زير ناودون طلا و نماز بخونم اما نمي ذاشتن كه خانومي بره اون جا و نماز بخونه ...
شنبه 6 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 218]