واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: معماى پليسى جنايت در برج ۱۹ طبقه
[خسرو مبشر]
«يوسف» كليد را در قفل در حياط خانه چرخاند و وارد شد. او اغلب اوقات براى ديدار با پدرش ـ مهندس بازنشسته ـ مى آمد. معمولاً پس از سركشى آشپزخانه و يخچال فريزر هم پاى درد دل پدر مى نشست. آن روز حدود ساعت شش بعدازظهر بود كه وارد برج ۱۹ طبقه آفتاب شد اما برعكس هميشه صداى راديو نمى آمد. وقتى از راهرو گذشت و وارد اتاق پذيرايى شد چند ثانيه بعد وحشت زده بيرون دويد. آنچه را ديده بود باور نمى كرد. همان موقع با صداى بلند از همسايه ها كمك خواست. چند دقيقه بعد هم همسايه ها خودشان را به طبقه نهم مجتمع مسكونى رساندند. اكبر ـ سرايدار مجتمع ـ سراسيمه به طرف يوسف رفت. چند تن از همسايه ها دورش حلقه زده بودند. يوسف بشدت گريه مى كرد و با صداى بغض آلود مى گفت: «پدرم را كشتند.»
ساعت ۶ و ۴۵ دقيقه عصر تلفن همراه سرگرد على اشترى به صدا درآمد. او وقتى وارد خانه مهندس ـ مقتول ـ شد از همان ابتدا پى برد جنايت با انگيزه سرقت بوده است، همه كشوها و كمدها به هم ريخته بودند، وقتى وارد اتاق پذيرايى شد، جسد خون آلود هوشنگ را ديد. نحوه افتادن جسد در صحنه جنايت گوياى آن بود كه قاتل يا عاملان جنايت قربانى را از پشت سر غافلگير كرده اند. پزشك جنايى نيز پس از معاينه جسد اعلام كرد او با ۹ ضربه كارد از پشت سر به قتل رسيده است.در اين مدت سرگرد اشترى نيز اتاق ها را بازرسى مى كرد تا اين كه در آشپزخانه با كاردى كه تازه شسته شده بود روبه رو شد. مأموران تشخيص هويت نيز يك ته سيگار خارجى در سطل زباله به دست آوردند. قفل ها سالم بودند، به نظر نمى رسيد كسى به زور وارد خانه شده باشد و اين حكايت از آن داشت كه عامل يا عاملان جنايت آشنا بوده اند. سرگرد در نخستين مرحله بازجويى سراغ سرايدار برج رفت.
چه كسى آخرين بار به ديدن مهندس ـ مقتول ـ آمده بود
پسرش يوسف. البته چند نفر ديگر نيز آمده بودند. مثلاً يك خانم ميانسال به نام «هنگامه» كه هر از گاهى به ديدن آقاى مهندس مى آمد. فكر مى كنم قصد ازدواج با هم را داشتند.
مگر آقاى مهندس همسر نداشت
نه، چند سال پيش همسرش براثر بيمارى قلبى فوت كرد. بعد از مرگ او، آقاى مهندس هم افسرده شد. دخترش پريسا نيز براى ادامه تحصيل به انگليس رفت و پسرش ـ يوسف ـ نيز بعد از ازدواج خانه مستقلى گرفت. اما هر از گاهى براى ديدن پدرش مى آمد. البته آقاى مهندس با داشتن ثروت بسيار، با همه قطع رابطه كرده بود. ولى هنگامه خانم به ديدنش مى آمد و اين مسئله يوسف را بسيار ناراحت مى كرد. حتى وى چند بار از من خواست آن زن را به داخل مجتمع راه ندهم.
آخرين بار چه وقت مهندس هوشنگ را ديدى
او پيرمرد گوشه گيرى بود و كارى به كسى نداشت. اغلب اوقات صبح هاى زود يا شب ها كه براى قدم زدن از خانه خارج مى شد او را مى ديدم. ساعت پنج عصر امروز نيز براى ديدنش به آپارتمانش رفتم و زنگ زدم اما جوابى نداد. تصورم اين بود كه وقتى در اتاق سرايدارى نبودم بيرون رفته است. بنابراين به محل كارم برگشتم. اما ۴۵ دقيقه بعد هنگامه خانم را ديدم كه با عجله از مجتمع بيرون رفت. مقابل مجتمع هم يك خودروى سوارى مدل بالا ايستاده بود كه مردى هم داخل آن منتظر بود. 20 دقيقه بعد سوار بر آسانسور به طبقه نهم رفتم و زنگ در خانه مهندس را زدم اما جوابى نشنيدم و به اتاقم برگشتم كه پس از دقايقى يوسف وارد مجتمع شد و با آسانسور به طبقه بالا رفت. هنوز چند دقيقه اى نگذشته بود كه صداى فرياد او را شنيدم. وقتى خودم را به بالا رساندم همسايه ها دورش بودند. همان موقع به درخواست يوسف با پليس ۱۱۰ تماس گرفتم.
فكر مى كنى چه كسى هوشنگ را به قتل رسانده است
دقيقاً نمى دانم. چون ايشان با كسى دشمنى نداشت. اما مطمئنم او را به خاطر سرقت كشته اند، چون آقاى مهندس اشياى قيمتى بسيارى در خانه داشت.در ادامه يوسف در حالى كه بشدت گريه مى كرد با صداى بغض آلود به سرگرد گفت: پدرم مردى مهربان و خوش قلب بود و به همه كمك مى كرد. هر چند پس از مرگ مادرم افسرده شده بود ولى با اين حال به نيازمندان مى رسيد.
آخرين ملاقات شما با پدرتان چه موقعى بود
من مرتب به او سر مى زدم. امروز هم ساعت شش عصر طبق معمول براى ديدن پدرم وارد مجتمع مسكونى شدم. اكبرآقا در اتاق سرايدارى بود. چند دقيقه اى با او صحبت كردم. سپس با آسانسور بالا رفتم. چند بار زنگ آپارتمان پدرم را زدم اما جوابى نشنيدم. فكر كردم پدرم صداى زنگ را نمى شنود بنابراين با كليد يدكى در را باز كردم. به محض ورود چند بار او را صدا زدم اما باز هم جوابى نشنيدم. وارد اتاق پذيرايى كه شدم ناگهان با جسد خونين پدرم كه كف اتاق افتاده بود، روبه رو شدم. بلافاصله وحشت زده از آپارتمان بيرون آمدم و از همسايه ها كمك خواستم.
آيا چيزى از خانه پدرتان سرقت شده است
به طور دقيق نمى دانم. چون با ديدن جسد پدرم شوكه شده و بلافاصله بيرون آمدم. البته پدرم اشياى عتيقه زيادى داشت. در گاوصندوق هم پول زياد و چند قطعه برليان و سكه هاى طلا بود. نمى دانم قاتل يا قاتلان آنها را سرقت كرده اند يا نه
هنگامه كيست و با پدرتان چه ارتباطى داشت
هنگامه خانم، دوست صميمى مادرم بود و هر از گاهى به خانه ما مى آمد. با اين حال پس از مرگ مادرم او ارتباط خود را با خانواده ما قطع نكرد. تا اين كه تازگى ها شايعه ازدواج او با پدرم بر سر زبان ها افتاد كه من با اين موضوع بشدت مخالفت كردم و حتى يكى دوبار با پدرم در اين باره درگير شدم و گفتم اين زن مطلقه قصد دارد اموال ما را تصاحب كند. پدرم گفت: به هيچ عنوان قصد ازدواج با او را ندارد. ولى هنگامه تلاش مى كرد پدرم را متقاعد كند تا با هم ازدواج كنند و صاحب دارايى اش بشود. او مى دانست كه من مخالف اين وصلت هستم.
وقتى وارد خانه شدى چه كار كردى
به آرامى در را باز كردم و چند بار پدرم را صدا زدم. اما جوابى نشنيدم. راديوى پدرم برخلاف روزهاى قبل خاموش بود. ابتدا به آشپزخانه رفتم. سپس از راهرو عبور كرده و وارد اتاق پذيرايى شدم كه با آن صحنه وحشتناك روبه رو شدم.
شما به چيزى دست نزديد
خير، اين قدر ترسيده بودم كه وحشت زده آپارتمان را ترك كردم.
نظافت خانه پدرتان را چه كسى انجام مى داد
خريدها را اكبرآقا ـ سرايدار ـ و نظافت خانه را «بى بى» خانم كه يك زن سالخورده است انجام مى داد. بعضى وقت ها هم هنگامه براى خودشيرينى برخى كارها را انجام مى داد.
سه روز بعد
سرگرد در دفتر كارش سرگرم بررسى پرونده قتل مهندس هوشنگ بود كه در باز شد و هنگامه همراه يكى از مأموران وارد اتاق شد. او بدون مقدمه به سرگرد گفت: به خدا من قاتل نيستم و نمى دانم چه كسى هوشنگ را كشته، ما قصد داشتيم با هم ازدواج كنيم. اما پسرش مخالف بود. حتى يوسف چند بار به خاطر همين مسئله با من درگير شده بود و براى منصرف كردن من پيشنهاد رشوه ميليونى داده بود تا با پدرش قطع رابطه كنم كه نپذيرفتم.
اگر قاتل نيستيد، چرا پس از قتل مهندس فرار كرديد
من فرار نكردم. بلكه آپارتمان خود را با نظر آن مرحوم فروخته و چند روزى در خانه خواهرم بودم. چون قرار بود همين هفته با هم ازدواج كنيم. يوسف هم اين موضوع را مى دانست.
آخرين بار كى با مهندس ملاقات داشتيد
حدود ساعت پنج عصر مهندس تلفنى با من تماس گرفت و خواست براى يك كار مهم نزد او بروم. من هم خودم را به آنجا رساندم و به او گفتم آپارتمان را فروخته ام و به طور موقت نزد خواهرم زندگى مى كنم. در همان چند دقيقه براى مهندس ميوه آوردم و از آينده زندگى مان با هم صحبت كرديم. او از بچه هايش دلخور بود و با ناراحتى گفت: «دختر و پسرم وقتى فهميدند كه قصد ازدواج دارم برخورد تندى كرده اند.» دخترش او را ترك كرده بود اما يوسف هر از گاهى به ديدنش مى آمد و به بهانه هاى مختلف از او پول مى گرفت.يوسف از زمانى كه فهميد پدرش قصد ازدواج با من را دارد با او بدرفتارى مى كرد.
چرا با عجله آپارتمان را ترك كردى
خواهرم با من تماس گرفت و گفت حال مادرم به هم خورده و نياز به كمك دارد كه به توصيه مهندس آپارتمان را ترك كردم. به همين خاطر نيز طى سه روز نتوانستم با او تماس بگيرم تا اين كه توسط مأموران دستگير شدم.
وقتى وارد مجتمع مسكونى شديد موضوع مشكوكى نديديد
نه، تا آنجا كه يادم مى آيد، وقتى وارد مجتمع شدم از مقابل اتاق سرايدار ـ اكبرآقا ـ رد شدم. خواستم با او احوالپرسى كنم كه با ديدن من گوشى تلفن را برداشت و مشغول صحبت شد.
چه موقعى متوجه قتل مهندس شديد
امروز يكى از مأموران به من گفت كه باور نكردم. بلافاصله با يوسف تماس گرفتم. او با عصبانيت پس از فحاشى مرا قاتل پدرش خواند. در حالى كه هيچگونه دخالتى در اين ماجرا نداشتم. چرا كه در اين سه روز گرفتار مادرم بودم.
شما چرا از همسرتان جدا شديد
او مشكل اخلاقى داشت و نمى توانستيم با هم زندگى كنيم.
از چه موقع متوجه شديد مهندس به شما علاقه مند است
حدود دوسال پيش، اما پس از مرگ همسرش كه دوست صميمى ام بود. او علاقه خود را ابراز كرد و به من پيشنهاد ازدواج داد. ابتدا قبول نكردم. ولى پس از چند ماه وقتى ديدم كسى نيست از او پرستارى كند، قبول كردم. ضمناً به او گفتم مراقب دارايى هايش باشد چون بعضى ها نقشه كشيده اند كه اموالش را از دستش بيرون بياورند.چون شنيده بودم دختر و پسرش قصد دارند اموال او را بفروشند و مهندس را هم به خانه سالمندان ببرند.
در روز حادثه يك مرد با خودروى سوارى منتظر شما بود، در اين باره توضيح دهيد
او برادرم بود كه پس از تلفن خواهرم براى بردن من آمده بود. هرگز هم وارد آپارتمان نشد.
شما با كارد آشپزخانه براى مهندس ميوه پوست كنديد و بعد آن را شستيد
بله. من كارد و ظرف هاى كثيف را شستم.
اگر عجله داشتيد، چه لزومى داشت ظرف ها را بشوييد
نمى خواستم ظروف كثيف در آشپزخانه بماند.
سرگرد اشترى پس از بازجويى از هنگامه بار ديگر پرونده قتل مهندس را به دقت مطالعه كرد. سپس با لبخندى عامل يا عاملان جنايت را شناسايى و دستور بازداشت آنها را صادر كرد.
خوانندگان عزيز با ذكر سه دليل براى ما بنويسيد عامل يا عاملان قتل چه كسانى هستند. نامه هاى خود را به نشانى تهران ـ خيابان خرمشهر پلاك ۲۱۲ گروه حوادث يا صندوق پستى ۵۲۸۸ـ ۱۵۸۷۵ ارسال نماييد. روى پاكت حتماً عنوان معماى پليسى ذكر شود.
پنجشنبه 4 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 404]