واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ناگفتههايي از دفاع مقدس
زندگي با همه قدرت و زيباييهايش در شهر جريان داشت، كه ناگهان باران گلوله از زمين و هوا بر سر ساكنان مظلوم و بي دفاع شهر باريدن گرفت.
صدام به صورت ناگهاني و غيرمترقبه، فرمان حمله گسترده نيروهايش به ايران را صادر كرده و ارتش تا بن دندان مسلح اش را به شهرهاي مرزي كشورمان، گسيل داشته بود. با روشن شدن ابعاد وسيع فجايع بعثيان متجاوز به خاك جمهوري اسلامي ايران، نيروهاي مردمي از سراسر كشور متشكل و بسيج شدند و به جوانان رزمنده شهرهاي مرزي پيوستند. آنچه ميخوانيد، روايت يكي از سرداران دفاع مقدس از آغازين روزهاي جنگ تحميلي است كه در گفت و گو با گزارشگر اطلاعات بيان شده است .
سردار زين العابدين احمدي، فرمانده سابق گروه توپخانه 61 محرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، هنگامي كه جنگ آغاز شد، طلبهاي بود كه براي گذراندن اوقات فراغت تابستان، از حوزه علميه قم به زادگاهش بابل عزيمت كرده بود و وقتي دانست كه دشمن به خوزستان حمله ور شده است، به اهواز شتافت و به نيروهاي مدافع شهرهاي مرزي پيوست.
از بابل تا اهواز
سردار احمدي در مورد نخستين روزهاي جنگ تحميلي و چگونگي حضورش در جبههها ميگويد:
- اوايل مهر 1359 پس از آن كه شنيدم بعثيها به ايران حمله كردهاند، از زادگاهم بابل به قم بازگشتم و از طريق بسيج اين شهر، همراه شماري از دوستان طلبه، به تهران اعزام شديم و به سازمان دفاع ملي ارتش، كه آن زمان بسيج زير نظر آن فعاليت داشت، پيوستيم.
حدود يك ماه در پادگان معروف به واقع در جاده كرج، توسط ژاندارمري آموزش مقدماتي نظامي ديديم وآن گاه 12 آبان ماه 1359 و يك روز قبل از محاصره آبادان، وارد اهواز شديم. در ستاد جنگ مستقر دراهواز، به دو نفر به دليل گذراندن دورههاي آموزش رزمي پيش از انقلاب، ماموريت دادند ما را به شمال آبادان انتقال دهند. اما آمادگي روحي و رواني لازم را نداشتند، كه بعدها فهميديم همقطارانشان در تهران به آنان گفته بودند اگر اسيرعراقيها شويد، سرتان را ميبرند و چشمهايتان را هم از كاسه در ميآورند! اين بود كه خيلي ترسيده بودند و خدا خدا ميكردند كه به جبهه نروند.
ما 264 طلبه اعزامي از قم، در مدرسه پروين اعتصامي اهواز مستقر بوديم. آن روزها نيروهايي كه وارد اهواز ميشدند، در مدارس اين شهر اسكان مييافتند.
مسئولان ما كه ذكرشان رفت، ميگفتند شما آمادگي رزم را نداريد و كافي است بوي باروت به دماغ تان بخورد، تا جبههها را رها كنيد و بازگرديد! ما هم براي آن كه نشان دهيم چه قدر مصمم هستيم كه در جبههها حاضر شويم، طوماري نوشتيم و با زدن سوزن به انگشت سبابه خود، با خون مان آن را امضاء كرديم. در طومار يادشده نوشته شده بود:
اين را هم با تاسف بايد بگويم كه از 264 طلبهاي كه آن روز در اهواز با هم بوديم، امروز كمتر از 10 نفر زندهاند و بقيه در جبههها به شهادت رسيدند.
از طلبههايي كه به اهواز رفته بوديم، كساني كه سن و سالي داشتند خودشان را به جبهههاي غرب و جنوب رساندند و مشغول عمليات رزمي شدند. اما به بقيه ما كه نيروهاي جوان و نوجوان بوديم، گفتند كه فقط به صورت سازمان يافته ميتوانيم وارد جنگ شويم.
از اينرو ما را در پايگاه كه در باشگاه گلف اهواز مستقر بود، تحويل سپاه پاسداران دادند، تا آموزشهاي لازم را فرا گيريم.
به طور كلي ميتوان گفت كه نخستين هماهنگيها و آموزشهاي دوران دفاع مقدس از ستاد ياد شده آغاز شد و پايگاه منتظران شهادت، محل اصلي ورود به جبهههاي جنگ بود.
در باشگاه اهواز، كه آن هنگام به پايگاه رزمندگان تبديل شده بود، نيروها در گروههايي سازماندهي و به جبهههايي مانند آبادان و شوش اعزام ميشدند.
مسئول گروه 12 نفره ما شهيد بود و رزمندگان ديگري مانند شهيد حسين خرازي در آن عضويت داشتند. اين گروه رفته رفته توسعه يافت و ابتدا به تيپ امام حسين (ع) و سپس به لشكر امامحسين (ع) تبديل شد.
عمليات فرمانده كل قوا
سرداراحمدي در ادامه خاطراتش از اوايل جنگ تحميلي ميافزايد:
- همزمان با حمله بعثيها به ،گروه ما به اين منطقه اعزام شد تا به ارتشيان در دفاع از منطقه كمك كند. نيروهاي عراقي قصد داشتند پس از استقرار تانكهايشان در منطقه ، به سوي دارخوين پيشروي كنند. در آن منطقه، دشمن خط استقرار ارتشيان را شناسايي كرده بود، اما محل استقرار گروه ما ناشناخته مانده بود و اين موضوع اجازه ميداد از عوارض زمين به خوبي استفاده كنيم.
نقشه عراقيها اين بود كه به نيروهاي ارتش نزديك شوند و سپس عقبه جبهه آنان را محاصره و به سويشان تيراندازي كنند؛ غافل از آن كه ما مراقب اوضاع هستيم و آمادهايم به كمك ارتشيان بشتابيم. وقتي ارتش بعث عراق شبانه به نيروهاي ارتش ايران حمله كرد، دستور اين بود كه تا فرمانده ما شهيد حسين خرازي گلولهاي شليك نكرده است، ما هم تيراندازي نكنيم. يكي از گلوله هاي كه شليك شد، برحسب اتفاق به لولههاي نفت كنار جاده اهواز - آبادان اصابت كرد و حجم زياد آتش، چنان عراقيها را وحشتزده كرد كه از منطقه پا به فرار گذاشتند و گريختند.
اين فرار ارتش عراق در نخستين روزهاي جنگ تحميلي، موجب خير و بركت براي رزمندگان اسلام شد و روحيه پدافندي و دفاعي آنان را به روحيه آفندي و تهاجمي تبديل كرد.
در آن عمليات در برابر تلفات سنگين عراقيها، از نيروهاي ما تنها يك نفر آسيب جزيي ديد، كه او هم برادر جانباز محمود فرشاد، از سپاه اردستان بود، كه هم اكنون در وزارت دفاع سرگرم ادامه خدمت است.
در آن عمليات همچنين تجهيزات و مهمات بسياري به دست رزمندگان اسلام افتاد و در نتيجه ما كه تا آن موقع تنها سلاح سازماني مان تفنگ قديمي بود، براي اولين بار به تجهيزات جديد مسلح شديم و از آنها در عمليات بعدي استفاده كرديم.
خط شير!
سردار احمدي سپس به يكي از خطوط جبههها اشاره ميكند كه به دليل شجاعت رزمندگان اسلام در عمليات انجام گرفته در آن منطقه، در تاريخ دفاعمقدس به نام ثبت شده است:
- هنگامي كه به اعزام شديم، در مجاورت جاده اهواز - آبادان، حفاظت از جاده محمديه - سلمانيه را بر عهده گرفتيم كه به دليل دلاوريهاي رزمندگان اسلام در دفع حمله به اين منطقه، بعدها به شهرت يافت، و اهميت آن هم اين بود كه در تاريخ جنگ تحميلي براي نخستين بار، يك گردان رزمي با تركيب نيروهاي ارتش، سپاه و بسيج به صورت مشترك تشكيل شد و به عمليات رزمي پرداخت.
جاده يا تنها 1200 متر طول داشت، اما براي آن كه رزمندگان اسلام بتوانند خود را از آنجا به خاكريز دشمن برسانند، حدود 6 كيلومتر به صورت مارپيچ، از كنار بوتهزارها كانال زدند كه ارتفاع آن هم به اندازه قد يك نفر بود تا ديده نشوند. در آن عمليات با شكست بعثيها، ادوات جنگي بسياري به دست رزمندگان اسلام افتاد كه از جمله ميتوان به خمپارههاي ساخت بلوك شرق سابق، تيربار و توپ پدافند هوايي اشاره كرد.
يك گردان به اندازه يك تيپ !
به گفته سردار احمدي، پيروزي در عمليات ، زمينههاي مساعدي را براي پيروزي در عمليات را فراهم كرد.
او دراين باره ميگويد:
- در بهار 1360 كه آماده عمليات بزرگ ديگري شده بوديم، يك فرمانده از سوي شوراي عالي دفاع ماموريت يافت ببيند آيا به تعداد كافي نفرات و تجهيزات براي حمله به دشمن را داريم يا نه؟ او از شهيد رضا رضايي، فرمانده ما پرسيد چه تعداد نيرو داريد، كه آن فرمانده شجاع 22 ساله و خوش بيان و سيما با لبخند و اطمينان به نفس زياد پاسخ داد: يك تيپ ... ! زيرا معتقد بود توانايي رزمي گردان ما كه در نزديكي دشمن 6 كيلومتر كانال را براي رسيدن به او حفر كرده بودند، به اندازه يك تيپ وحتي بيشتراست. كندن كانال هم درگرماي طاقت فرساي ارديبهشت و خردادخوزستان، روزها ادامه مييافت، تاسروصداي آن شنيده نشود. زيرادرشب به دليل سكوت حاكم برفضا، امكان پخش صداي كندن كانال ولورفتن برنامه آن، وجود داشت.
علاوه برسختي حفركانال وگرماي هوا،خاك كانال را درگوني ميريختندوپشت سنگرهاخالي ميكردند، زيرا اگرخاك كانال دراطراف آن تخليه ميشد، تغييري در سطح زمين به وجود ميآمدكه براي دشمن قابل ديد و تشخيص بود.
همچنين عرض كانال بايد كم ميبود تا هلي كوپترهاي دشمن ازبالا نتوانندآن را تشخيص دهند، كه اين موضوع هم كندن كانال را دشوارتر ميكرد.
- او ادامه ميدهد: با گذر زمان، توان رزمي گردان ما هر روز بيشتر ميشد و شب 21 خرداد 1360 كه عراقيها حمله كردند، بدون آن كه متوجه كانال حفرشده وحضور رزمندگان ما در آن باشند، ازآن گذشتند و به دام گردان ما كه كمتر از 270 نفربودند و شماري ازآنان را نيز نيروهاي غيررزمي مانند آشپز و رانندگان آمبولانس تشكيل ميدادند، افتادند و شكست خوردند.
اين عمليات همزمان با استيضاح بني صدر درمجلس وخلع يد او از فرماندهي كل قوا بود. به اين ترتيب امام خميني(ره) بارديگرفرماندهي كل قوا را پذيرفتندوبه ميمنت آن، عمليات گردان ما نام گرفت.
درآن عمليات، افراد گردان ما كه كمتراز 270 نفر بودند، حدود 2 برابر خود يعني، 534 نفر از نيروهاي عراقي را به اسارت گرفتند.
پس ازآن شكست دشمن و در شرايطي كه خطوط مقدم جبهه هنوزكاملا تثبيت نشده بود و باقيمانده لشكريان بعثي همچنان مقاومت ميكردند، فرمانده آن لشكردرسنگري مستحكم مستقرشده بودوبه نيروهايش دستور ميداد.
يكي از رزمندگان به نام رضاعسكري - كه پيش ازجنگ راننده تريلي بودودرجبهه رانندگي بابولدوزر را نيزآموخته بود، با انتخاب مسيري توانست خود را به پشت سنگر فرمانده عراقيها برساند، بيل سنگين بولدوزر را بالا ببرد و ناگهان برروي سنگر رها كندكه براثرآن، سنگر فرماندهي نيروهاي دشمن به شدت تكان خوردوكساني كه داخل آن بودند، وحشت زده بيرون آمدند و خود را تسليم كردند. درعمليات تاريخي و به ياد ماندني كساني حضور داشتند كه بسياري از آنان در عمليات بعدي به عنوان فرماندهان و سرداران تاثيرگذار دفاع مقدس، حضور يافتند و از آنجملهاند:
شهيدمصطفي ردانيپور(فرماندهلشكر3صاحبالزمان)، شهيدرضاحبيب اللهي (مسئول عمليات قرارگاه فتح و لشكر 3صاحبالزمان)، شهيد حسين خرازي (فرمانده لشكر 14 امام حسين عليه السلام)، شهيدجواددل آذر
( فرمانده عمليات لشكر17 علي بن ابيطالب عليه السلام قم)، شهيدحسن باقري، شهيدعباس كردآبادي، شهيداحمد فروغي، شهيدرضارضايي وهمچنين عزيزاني مانندسردار رحيم صفوي وسردارغلامعلي رشيد (جانشين رئيس ستادكل نيروهاي مسلح) كه بحمدالله درقيدحيات هستندوبه خدمات ارزشمندشان ادامه ميدهند.
اتحادنيروهاي رزمنده
سرداراحمدي، بابيان اين كه عمليات نخستين گام مهم در راه اتحادتمامي نيروهاي رزمنده اعم از سپاه، ارتش، بسيج وجهاد سازندگي محسوب ميشد، ميگويد:
- به نظرمن اين عمليات غرورآفرين، در پيروزيهاي بعدي رزمندگان اسلام درديگرنبردهاي دوران دفاع مقدس نقش پراهميتي داشت وبه طوركلي اوضاع جبهههاي جنگ تحميلي را به نفع ما متحول كرد.
پس ازآن، نيروهاي دشمن كه اين شكست برايشان بسيارسنگين تمام شد، پس از 2 ماه با يك تيپ مجهزوتكاوربه جنوب دارخوين، منطقهاي مابين سلمانيه و مارن حمله كردندتا مناطقي را كه ازدست داده بودند، پس بگيرند.
آنها با نقشه اي حساب شده، با استفاده از تاريكي شب توانستنددرپشت سنگرهاي ما مستقرشوند تا با غافلگيركردن نگهبانان ماوبه شهادت رساندن آنان، رزمندگان اسلام را غافلگيروبرآنان غلبه كنند.
به اين ترتيب، يك كماندوي قوي هيكل عراقي موفق شدخودرابه جوان لاغراندام بسيجي ما برساند، بايك حركت غافلگيرانه او را به زمين بيندازد و روي دهانش بنشيندتا خفهاش كند، رزمنده بسيجي كه اوضاع بسيارسخت ميديد، ناگهان با دندانهايش كاري كرد كه تكاور عراقي بيهوش شد به زمين افتادوسپس مرد!
مهدي بهرامي، ديگر همرزم ما كه ازآن نزديكي ميگذشت، متوجه نالههاي علي عمرو ونيزجنازه كماندوي عراقي برروي خاكريزشدكه با انتقال اوبه پشت خاكريزها، براثرشجاعت آن برادر بسيجي نقشه دشمن لورفت ورزمندگان اسلام با يورش ناگهاني به نيروهاي دشمن كه منتظربازگشت كماندوي خودنشسته بودند، چنان آنان را به رگبار گلوله بستندكه دشت از جنازههايشان پرشد،واين موفقيت روحيه رزمندگان اسلام را دوچندان كرد.
علي عمرو، بسيجي دلاور هم كه درآن عمليات بامقاومت اش توانست نقشه شوم دشمن را برملا كند، درعمليات ديگري به شهادت رسيدوبه خيل
شهيدان هم رزم اش پيوست.
ادامه دارد
چهارشنبه 3 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]