واضح آرشیو وب فارسی:فارس: /شب قدر در آينه شعر فارسي/3 روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
خبرگزاري فارس: مولانا جلالالدين، شاعر و عارف پارسي زبان قرن هفتم، در شعرهايش توجه ويژهاي به شب قدر، بيدار نشستن و دعا كردن و ديگر آيين اين شب دارد.
به گزارش خبرنگار فارس، مولانا جلالالدين، خالق ديوان شمس، مثنوي، فيه ما فيه و مجالس سبعه در قالبهاي مختلف شعري همچون مثنوي، غزل، رباعي و ترجيعبند به سرودن ابيات بسياري پيرامون شبقدر و قدر دانستن اين شب سروده است.
مولوي در غزلي كه درباره شب قدر سروده است، ميگويد:
امشب عجبست اي جان گر خواب رهي يابد
وان چشم كجا خسپد كو چون تو شهي يابد
اي عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب
كان يار بهانه جو بر تو گنهي يابد
من بنده آن عاشق كو نر بود و صادق
كز چستي و شبخيزي از مه كلهي يابد
در خدمت شه باشد شب همره مه باشد
تا از ملاء اعلا چون مه سپهي يابد
بر زلف شب آن غازي چون دلو رسن بازي
آموخت كه يوسف را در قعر چهي يابد
آن اشتر بيچاره نوميد شدست از جو
ميگردد در خرمن تا مشت كهي يابد
بالش چو نمييابد از اطلس روي تو
باشد ز شب قدرت شال سيهي يابد
زان نعل تو در آتش كردند در اين سودا
تا هر دل سودايي در خود شرهي يابد
امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت كن
تا هر دل اللهي ز الله ولهي يابد
اندر پي خورشيدش شب رو پي اميدش
تا ماه بلند تو با مه شبهي يابد
او در غزلي ديگري ميگويد:
مهمان توام اي جان زنهار مخسب امشب
اي جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روي تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
اي شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
اي سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردي دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
اي باغ خوش خندان بيتو دو جهان زندان
آني تو و صد چندان زنهار مخسب امشب
اين شاعر و عارف قرن هفت، در غزل «شنيدم كاشتري گم شد ز كردي در بياباني» آورده است:
خداوندا در اين منزل برافروز از كرم نوري
كه تا گم كرده خود را بيابد عقل انساني
شب قدر است در جانب چرا قدرش نميداني
تو را ميشورد او هر دم چرا او را نشوراني
تو را ديوانه كردهست او قرار جانت بردهست او
غم جان تو خوردهست او چرا در جانش ننشاني
چو او آب است و تو جويي چرا خود را نميجويي
چو او مشك است و تو بويي چرا خود را نيفشاني
مولانا جلالالدين در دفتر سوم مثنوي ميگويد:
اين سياه و اين سپيد ار قدر يافت
زان شب قدرست كاختروار تافت
قيمت هميان و كيسه از زرست
بي ز زر هميان و كيسه ابترست
او در دفتر دوم مثنوي ميآورد:
حق شب قدرست در شبها نهان
تا كند جان هر شبي را امتحان
نه همه شبها بود قدر اي جوان
نه همه شبها بود خالي از آن
در ميان دلقپوشان يك فقير
امتحان كن وانك حقست آن بگير
مولوي در رباعياتش آورده است:
رويت بينم بدر من آن را دانم
وانجا كه توئي صدر من آن را دانم
وانشب كه ترا بينم اي رونق عيد
از عمر شب قدر من آن را دانم
در رباعي ديگري نيز ميسرايد:
خورشيد و ستارگان و بدر ما اوست
بستان و سراي و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست
عيد رمضان و شب قدر ما اوست
مولانا در غزلي با مطلع «اي يار يگانه چند خسبي» ميگويد:
بشتاب مها كه اين شب قدر
آمد به كرانه چند خسبي
در غزل «مانده شدم از گفتن تا تو بر ما ماني» آورده است:
تو مرد لب قدري ني مرد شب قدري
تو طفل سر خواني ني پير پري خواني
سخت است بلي پندت اما نگذارندت
سيلي زندت آرد استاد دبستاني
او در غزلي ديگر ميآورد:
اگر بگذشت روز اي جان به شب مهمان مستان شو
بر خويشان و بيخويشان شبي تا روز مهمان شو
مرو اي يوسف خوبان ز پيش چشم يعقوبان
شب قدري كن اين شب را چراغ بيت احزان شو
مولانا جلالالدين در غزلي با مطلع «مي بسازد جان و دل را بس عجايب كان صيام» ميگويد:
ليك در هر پنج پنهان كرده قدر صوم را
چون شب قدر مبارك هست خود پنهان صيام
وي در غزل «به گوش دل پنهاني بگفت رحمت كل» ميسرايد:
از اين همه بگذر بيگه آمدست حبيب
شبم يقين شب قدرست قل لليلي طل
چو وحي سر كند از غيب گوش آن سر باش
از آنك اذن من الراس گفت صدر رسل
خالق ديوان غزليات شمس در غزل «درون ظلمتي ميجو صفاتش» چنين ميگويد:
شب قدرست او درياب او را
امان يابي چو برخواني براتش
مولوي در غزل «براي عاشق و دزدست شب فراخ و دراز» آورده است:
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
كه قدر از چو تو بدري بيافت آن اعزاز
در غزل «باز شيري با شكر آميختند» نيز ميآورد:
هم شب قدر آشكارا شد چو عيد
هم فرشته با بشر آميختند
مولانا در غزل «اگر خواب آيدم امشب سزاي ريش خود بيند» ميسرايد:
شب قدرست وصل او شب قبرست هجر او
شب قبر از شب قدرش كرامات و مدد بيند
او در غزل «تا نقش خيال دوست با ماست» ميگويد:
چون در سر زلف يار پيچيم
اندر شب قدر قدر ما راست
مولانا سرانجام در غزل زير همه اين مناسبتها را مبارك ميدارد:
مباركي كه بود در همه عروسيها
در اين عروسي ما باد اي خدا تنها
مباركي شب قدر و ماه روزه و عيد
مباركي ملاقات آدم و حوا
مباركي ملاقات يوسف و يعقوب
مباركي تماشاي جنه المأوي
مباركي دگر كان به گفت درنايد
نثار شادي اولاد شيخ و مهتر ما
به همدمي و خوشي همچو شير باد و عسل
به اختلاط و وفا همچو شكر و حلوا
مباركي تبارك نديم و ساقي باد
بر آنك گويد آمين بر آنك كرد دعا
انتهاي پيام/ش
چهارشنبه 3 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 136]