واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: دوشنبه
الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی می*کنم . امروز می*خوام یه جور کیک درست کنم
که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه*ی کافی نداشتم واسه*ی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ*ها رو توش بزنم .
سه*شنبه
ما تصمیم گرفتیم واسه*ی شام سالاد میوه بخوریم . در روش
تهیه*ی اون نوشته بود « بدون پوشش سرو شود
» (dressing= لباس ، سس*زدن) خب من هم این دستور رو
انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمی*دونم چرا هر دو تاشون وقتی که داشتم
واسه*شون سالاد رو سرو می*کردم اون جور عجیب و شگفت*زده به من نگاه می*کردن.
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسه*ی این کار که می*گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست*وشو کنین.
پس من آب*گرم*کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از این که برنج رو دم کنم . ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه
تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .
پنج*شنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه*ش سالاد درست کنم . خب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم .
تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه
ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این که اونو بخورین . خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی
نیاد اونو بخوره. ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟
نمی*دونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
جمعه
امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه*ی مواد
لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک (beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک)
خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه*ی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.
شنبه
ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه*ی
مراسم روز یک*شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه
جوری آخه می*شه یه مرغ رو واسه یک*شنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد .
قبلا به این نکته تو مزرعه*مون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفش*های خوشگلش ..وای
من فکر می*کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود.
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره*ی 10 به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود.
حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسه*ش
برقصه.
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و
زاری و هی داد می*زد آخه چرا من ؟ چرا من؟
هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه ... مطمئنم ...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]