تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كمال ادب و مروت در هفت چيز است: عقل، بردبارى، صبر، ملايمت، سكوت، خوش‏اخلاقى و مدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816662556




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چرا مي خواهي مسلمان شوي؟! پشت پرده تشكيلات (خاطرات عضو سابق فرقه بهائيت) - 54


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: چرا مي خواهي مسلمان شوي؟! پشت پرده تشكيلات (خاطرات عضو سابق فرقه بهائيت) - 54
نوشته : سعيد سجادي
اشاره:
پيشتر خوانديم كه فرهاد به منزل خاله مرجان در قروه رفت و در آنجا با همسرش درباره حوادث پيش آمده سخن گفت. قرار شد روز بعد فرهاد در دفتر امام جمعه همدان حاضر شده و رسماً مسلمان شدن خود را اعلام كند. همه اين پيشنهاد را تأييد كردند.ادامه ماجرا:
صبح زود بعد از خوردن صبحانه، طبق برنامه، شوهر خاله مرجان ما را به ترمينال رساند، از آنجا سوار ماشين شديم و به سمت همدان حركت كرديم. بعد از اينكه مرجان و خانواده اش را به منزل خودشان رساندم به اتفاق يكي از دوستانم به نام مهدي كه از زندگي من كاملاً مطلع بود راهي دفتر امام جمعه همدان شديم. به محض ورود تقاضاي ملاقات كرديم، اما گفتند ايشان در همدان نيستند، ولي جانشين دارند كه به جاي ايشان شما مي توانيد با ايشان ملاقات و كار خود را به او بگوييد. بعد از مدتي انتظار به اتاق ايشان رفتيم، ضمن عرض سلام موضوع خود را اينگونه عنوان كردم:
«حاج آقا يكي از دوستان ما خودش و خانواده اش و تمامي بستگانش جزو فرقه بهائيت مي باشند و او تصميم گرفته از اين فرقه جدا شده و به دين مبين اسلام مشرف شود، حال براي رسيدن به اين آرزو بايد چه كارهايي بكند؟»
ايشان بعد از شنيدن حرف هاي ما و ابراز تبريك به ما كه براي چنين امري پاپيش گذاشته ايم فرمودند ايشان الآن كجا هستند جواب داديم كه او ما را به نمايندگي از خودش فرستاده تا شرايط و كارهايي را كه بايد جهت تحقق اين خواسته خود به انجام رساند ما از شما پرسيده و او را مطلع كنيم تا در جلسه آينده مستقيماً خدمت شما برسد. در جواب گفت:
«بايد حتماً آن دوستتان بيايد تا ما با ايشان صحبت كنيم و جواب را به خود ايشان بدهيم شايد خداي نكرده شما در رساندن پيام و حرف هاي ما آن طور كه لازم است به دلايلي قصور كنيد. »
فهميدم كه نمي شود بيش از اين او را سر دو راهي قرار داد. به همين دليل با اظهار شرمندگي و معذرت خواهي خود را معرفي كردم و گفتم: «آن شخص كسي نيست جز خود من كه روبه روي شما نشسته ام. »
اول كمي تعجب كرد، بعد پرسيد:
«پس چرا از اول، خودت را معرفي نكردي؟»
در جواب گفتم:
«حاج آقا دليلش اين بود كه نمي خواستم شما به خاطر رعايت حال من از بازگو كردن تمام شرايط در معذورات قرار بگيريد. »
دليلم را قبول كرد و بار ديگر به خاطر تصميمي كه گرفته بودم به من تبريك گفت و از اينكه من چنين تصميمي را اتخاذ كرده بودم تحسينم كرد، بعد پرسيد اگر ممكن است بگوييد چرا اين تصميم را گرفته اي و چه دلائلي باعث شده كه شما به اين نتيجه برسيد كه بايد مسلمان شويد؟ گفتم حاج آقا من از زمان بچگي وقتي افراد مسلمان را مي ديدم كه چطور بدون هيچ گونه اجباري فرائض ديني خود را انجام مي دهند و اين طور عاشقانه به خدا و پيغمبر و ائمه اطهار عشق مي ورزند، آرزو مي كردم كه اي كاش من هم مسلمان بودم و همانند شماها نسبت به اعتقاد خود ابراز عشق مي كردم، تا اينكه در زمان سربازي داوطلبانه به مناطق جنگي رفتم و بر اثر روابط نزديك با بچه هاي مؤمن و پاك، اشتياق بيشتري نسبت به دين اسلام پيدا كردم، بعد از پايان دورأ جنگ و برگشت از منطقأ جنگي و آشنا شدن من با يك دختر مسلمان، مؤمن و خانواده محترمشان مرا به آرزويي كه از قبل داشتم مشتاق تر كرد حالا جهت ازدواج با اين دختر مسلمان مي خواهم مسلمان شوم. پرسيدند:
«آيا تنها شما از خانواده و بستگان خود چنين تصميمي گرفته ايد؟»
گفتم:
«بله، در ميان خانواده ام تنها من به اسلام گرايش دارم، الآن هم در خدمت شما هستم. »
در آن فضاي روحاني، سخنان اين روحاني براي من از اين نظر جالب بود كه مي خواست بداند دليل گرايش من به اسلام از سر آگاهي و مطالعه است و يا اينكه خداي نكرده از سر لج و لج بازي است؟ و بعد به ياد آوردم عملكرد محفل بهائيان را كه با وعده هاي پوچ مي كوشد جوانان را فريب بدهد. جانشين امام جمعأ شهر همدان گفت:
«پسرم، شما در مرحله نخست بايد در جلسه اي با حضور امام جمعه حاضر شوي و تشهد را بر زبان بياوري. »
گفتم: «من قبلاً در نزد يكي از روحانيون شهر اين كار را كرده ام. . . »
و او جواب داد:
«پسرم كار بسيار خوبي كردي، اما براي اينكه تصميم گرفته اي كه ما هم شاهد و ناظر باشيم، چه بهتر كه در حضور جمع ديگري نيز شهادتين خود را به زبان بياوري. بعد هم مناسب است با ارسال يك كپي شناسنامه و دو قطعه عكس به يكي از جرايد چاپ، تشرف خود را به اسلام در جرايد كثيرالانتشار اعلام نمايي.
ديگر اينكه اگر انشاءالله اسلام آوردي، اسلام احكامي دارد، مثل نماز، روزه، خمس، حج و جهاد كه با مطالعه مي تواني به تدريج با آن آشنا شوي. »
در اين ميان من كه انگار از سر ضعف و انفعال دنبال بهانه مي گشتم پرسيدم:
«حاج آقا حال اگر به فرض، اعلام جهاد عليه بهائيان شد من بايد روبه روي خانواده ام قرار بگيرم؟!»
و آن روحاني پاسخ داد:
«پسرم! در هيچ يك از اديان الهي حرمت نهادن به پدر و مادر و جايگاه رفيع خانواده به اندازأ دين مبين اسلام تأكيد نشده است، بنده احساس مي كنم شما به نوعي به دنبال بهانه هستيد وگرنه در دين اسلام صدها تمهيد و راهكار پيش بيني شده تا فرد تازه مسلمان دچار محظور نشود، آن وقت شما در ميان هزاران مسئله به نكته اي اشاره مي كنيد كه احتمال وقوع آن بسيار اندك است. »
و من كه نمي خواستم نداشتن اعتمادبه نفس خودم را باور كنم، گفتم:
«حاج آقا راستش من توانايي اين را ندارم كه رودرروي خانواده ام بايستم و با آنها جنگ كنم و يا خون آنها را بريزم. »
و او پاسخ داد:
«اسلام دين مهر و صفا و محبت است، اعلام جهاد هم براي زماني است كه تماميت كشور و يا اسلام در خطر باشد. . . اما احساس من اين است كه شما به لحاظ روحي و عقيدتي، هنوز آمادگي لازم را براي پذيرش اسلام نداري. البته من شما را سرزنش نمي كنم، چون جدا شدن از خانواده و در معرض امتحان قرار گرفتن سخت است. »
 سه شنبه 2 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن