واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: قاموس لاله ها
« شهيد اسماعيل رستمي »
لاله نورسته اي كه با نسيم سبز باغبان عشق روييد و در آغاز فصل شكوفايي به غنچه سرخ شهادت باز شد.
او از قبيله مردان كوچكي بود كه پيش از « تكليف » به « تشييع » رفتند تا بلوغ را به كمال شهادت به تفسير بنشينند.
نامش اسماعيل بود و زادگاهش روستاي حلب زنجان كه در سال 1345 قدم به سرابستان هستي نهاد و در خانه مردي زحمتكش و زراعت پيشه رشد كرد و پرورش يافت .
اسماعيل سالهاي سبز و خرم خردسالي را در روستاي زادگاهش گذراند و آيات بلند هدايت و رستگاري را نزد بانويي به نام « فضه » فرا گرفت و آنگاه به خاطر نبود مدرسه روانه زنجان شد و در خانه داييش سكني گزيد و سال هاي پرشور و نشاط ابتدايي را با جديت سپري كرد و وارد مدرسه راهنمايي توفيق شد.
وقتي كه آواي رساي ايمان و آزادي از گلدسته هاي فرازمند قيام برخاست و خواب طغيان و ستم را از چشمان ستم پيشگان در ربود اسماعيل پانزدهمين بهار زندگيش را مي گذراند و علي رغم سن و سال كمش در راهپيمايي ها و پخش اعلاميه شركت مي كرد تا به عنوان يك دانش آموز مسلمان نقشي در مبارزه با طاغوت ايفا كند.
پدر و مادر اسماعيل ساكن روستا بودند اما اخبار درگيري ها و ناآرامي هاي شهر به روستاي حلب هم مي رسيد همه جا سخن از انقلاب و درگيري مردم با نيروهاي امنيتي شاه بود. مشهدي زكريا پدر اسماعيل نيز نگران فرزند خويش است و بالاخره تاب نياورده و روانه شهر ميشود تا اسماعيل را به روستا بياورد و او در تاريخ 1357 7 24 روستا را به قصد زنجان ترك مي كند .
همه جاي شهر در تب و تاب قيام مي سوزد و شعارهاي انقلابي مانند اين است شعار ملي خدا قرآن خميني فضاي شهر را پركرده است .
مشهدي زكريا پس از طي خيابانها و كوچه ها به خانه برادرزنش مي رسد و از اسماعيل مي خواهد كه همراه وي روانه روستا شود اما اسماعيل از پدرش مي خواهد كه نگران او نباشد و به روستا برگردد و عصر همان روز مشهدي زكريا شهر را به قصد روستا ترك مي كند و اسماعيل پس از بدرقه پدر به طرف خانه دايي خود راه مي افتد.
چهارراه بالا صحنه درگيري نيروهاي گارد با جوانان انقلابي است . سفير گلوله ها صداي آژير آمبولانسها و دود لاستيكهاي سوخته فضاي شهر را پركرده است .
اسماعيل به نزديكيهاي كوچه باشگاه رسيده است كه ناگهان انگشتي روي ماشه مي لغزد و گلوله اي سينه سرد فضا را مي شكافد و قامت اسماعيل را مي شكند و او تا مي شود و برزمين مي افتد زيرا گلوله خصم سر و گردن او را دريده است و او به جمع لاله هاي سرخ انقلاب مي پيوندد.
همان شب خبر پرواز اسماعيل به گوش روستا مي رسد و پيكر پاك اين شهيد نوجوان انقلاب در ميان استقبال پرشور هم ولايتي هايش كه درپيش جنازه گوسفند قرباني مي كنند به روستاي حلب منتقل شده و به خاك سپرده مي شود تا چون نشان سرخي بر سينه روستا بدرخشد.
نامشان هميشه قرين افتخار و سربلندي باد
سه شنبه 2 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2033]