واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: هفته دفاع مقدس، رويايي كه به حقيقت پيوست تا خفتگان را بيدار كند
ياد و خاطره شاهدان پاك باخته دشت عشق چون خورشيدي تابناك بر آسمان انقلاب اسلامي مي درخشد.
شهيد، خوشبوترين گل شكفته بوستان هستي و شهادت زيباترين نردبان ملكوت آسمان است.
از شهيدان اين آغازهاي تمام ناشدني، رازها آغاز مي شود ، رازهاي گفتني و زاويه هاي ناگشودني، راز چگونه زندگي كردن و اسرار چگونه دل كندن از بستر خاكي.
هفته دفاع مقدس بهانه اي است تا دوباره ياد و خاطرات شهيدان هشت سال جنگ نابرابر در دلها زنده شود ، آنهايي كه از جان ارزشمند خود گذشتند تا نهال انقلاب اسلامي شاداب و با طراوت به حيات خود ادامه دهد.
استان شهيد پرور يزد در طول سال هاي دفاع مقدس حدود چهار هزار شهيد والاـ مقام تقديم انقلاب اسلامي كرده است.
بسياري از پدران،مادران و همسران شهيد پيش از آنكه عزيزانشان شربت شهادت بنوشند درعالم رويا به آنها گفته شده بود كه عزيزشان شهيد مي شود،روياهايي كه به حقيقت پيوست تا خفتگان را بيدار كنند.
در اينجا از زبان هريك از بازماندگان شهدا درباره عزيران آسماني شان نكاتي چند بيان مي شود.
* يزد/ شهيد عباسعلي سلطاني گرفرامرزي به روايت پدر شهيد: امام جمعه در نماز اعلام كرد،يكشنبه شهيد داريم، وقتي به دلم مراجعه كردم انگار يكي به من گفت فرزند تو هم هست.
روز موعود اين كبوتر خونين بال را بدرقه كردم و سپس او را در خواب ديدم كه با دو بال از طرف مقابل به سوي خانه آمد، با تعجب گفتم چرا اين طور به خانه مي آيي و او گفت دلم نمي خواهد از پله ها بيايم در حالي كه مي توانم از آسمان اين طور به خانه برسم.
* ابركوه/ شهيد اكبر سالاري پناه به روايت مادر شهيد: در مراسم هفتم اكبر، عمه شهيد را ديدم كه صورتش گل انداخته بود و قفسه سينه اش بشدت بالا و پايين مي رفت وقتي علت را پرسيديم گفت: زماني كه وسايل پذيرايي را شستم صدايي شنيدم كه گفت عمه جان زحمت كشيده ايد بدهيد من خودم ببرم و وسايل را از دست من گرفت.
پدر شهيد كه شاهد گفتگوي من و خواهرش بود،گفت: همان شبي كه اكبر دفن شد در عالم خواب،دودسته گل به من داد و گفت:يكي براي شما و ديگري براي مادرم و براي عمه هم هفته ديگر مي آورم و اينجا بود كه فهميدم چرا حال عمه در مراسم هفت اكبر منقلب شد.
*اردكان/ شهيد محمدرضا ميرزايي به روايت همسرش: دو سال قبل از شهادت محمد رضا در خواب ديدم كه امام خميني (ره ) سوار بر اسب سفيدي به سمت منزل ما آمدند و گفتند: آمده ام تا به حرفهايت گوش كنم.
گفتم آقا، كمي ناراحتم چون محمدرضا دوست دارد هميشه در جبهه باشد، امام جوابي ندادند و مقداري نقل و شيريني از جيب خود درآوردند و به من تعارف كردند و گفتند شوهر تو طلبيده شده و شهيدخواهد شد اما تا دو سال ديگر هيچ اتفاقي نمي افتد و سپس سوار اسب خود شده و از منزل خارج شدند و پس از دو سال خود را در كسوت همسر شهيد ديدم.
* بافق/ شهيد حسين جلالي به روايت پدر شهيد: قبل از آنكه جنازه حسين را بياورند شبي در خواب ديدم كه وارد خانه شد اما به من نزديك نشد و در دو متري اتاق ايستاد.
اندكي در خود فرو رفتم كه علت دوري او از من چيست تا آنكه پيكر پاكش را آوردند و تابوت او را در همان محلي به زمين گذاشتند كه من در خواب ديدم و از همان جا به گلزار شهدا منتقل كردند و من حكمت اين فاصله را دريافتم.
* طبس/ شهيد عليرضا سنگچولي به روايت مادر شهيد: مدتي بود از فرزندم خبري نداشتم، هرشب اخبار جنگ را گوش مي دادم اما از آمدنش خبري نبود.
شبي درخواب ديدم در يك بيابان سرگردان هستم از دور چادري ديدم كه به نظر مي رسيد كسي در آن زندگي مي كند داخل چادر شده و از سيدي پرسيدم شما از عليرضا خبري داريد؟ او گفت:مطمئن باش كه او اسير نيست شهيد شده است.
فردا به همه سفارش كردم كه خود را براي عزاداري و خاكسپاري آماده كنند و همگان ازاينكه اين همه با اطمينان خبر شهادت عليرضا را زودتر مي دادم ابراز تعجب مي كردند اما چند روز بعد جنازه عليرضا را آوردند.
*** يك رزمنده هشت سال دفاع مقدس نيز در گفت وگو با خبرنگار ما حضور درميادين جنگ با دشمنان اسلام در طول دفاع مقدس را خاطره انگيز، تاريخ ساز و سرمشقي گويا از درس ايثار، حماسه و شهادت توصيف كرد.
"احمدعلي زارع زاده" اضافه كرد: ذكر خاطرات تلخ و شيرين دوران دفاع مقدس سندي زنده از اوج وفاداري جوانان مخلص به اسلام،انقلاب،ولايت فقيه و پاسداري از مكتب است.
وي خاطره مربوط به شهيد مهدي ابراهيمي نسب كه پس از گذشت سالها همچنان زنده، درس آموز و فراموش ناشدني است را يكي از بهترين خاطرات خود در طول هشت سال دفاع مقدس اعلام كرد.
وي گفت: ساعت چهار بعد از ظهر روز 18 فرودين سال 1361 قبل از عمليات "كربلاي10"در منطقه عمومي شلمچه درموقعيت بنه (محل پشتيباني نيروهاي رزمنده تيپ 18 الغدير يزد) به چادر مسوول محور خط مقدم به نام جانباز پاسدار حاج سيد مهدي فرهنگ دوست مراجعه كردم.
زارع زاده گفت: در آن جا، شهيد مهدي ابراهيمي نسب را كه به عنوان پيك مسوول محور ايفاي نقش مي كرد ديدم كه در حال نماز ظهر و عصر بود.
پس از سلام نماز با وي احوالپرسي كردم و جوياي حالش شدم كه قرار بود ساعت 10 شب همان روز عليه نيروهاي صدامي عملياتي دراين محور توسط تيپ18 الغدير و چندين يگان ديگر انجام شود.
وي گفت:ابراهيمي به من گفت كه امشب شهيد خواهم شد و من گفتم شما بر چه مبنايي اينگونه پيش بيني مي كنيد كه وي اظهار داشت من مدتي پيش شهيد سيد جلال حسيني مهريزي را كه از دوستان صميمي ام است در خواب ديدم و وي گفت چرا پيش من نمي آيي كه من در جواب گفتم ،من همسر و فرزند دارم و جدايي از آنها برايم خيلي سخت و دشوار است كه در مقابل شهيد حسيني در جوابم گفت: زن و بچه را رها كن چون اينجا آنقدر خوشايند و جذاب است كه قابل توصيف نيست.
من هم بنا بر اصرار دوست صميمي ام قول دادم هر چه زودتر به او ملحق شوم و لذا من يقين دارم كه در اين عمليات شهيد مي شوم.
زارع زاده در ادامه ذكر اين خاطره افزود: بنده در عمليات كربلاي 10 به انجام وظيفه مشغول بودم و اولين شهيدي كه قايق به اين اسكله منتقل كرد پيكير مطهر شهيد بسيجي مهدي ابراهيمي مهريزي بود.
او اظهار داشت:بدين ترتيب من كه حرف هاي اين شهيد عزيز را شوخي تلقي كرده بودم متوجه شدم چقدر از فضاي حاكم بر قلب و وجود اين شهيد و معنويت حاكم بر وي دور و غافل بوده ام.
اين فرمانده هشت سال دفاع مقدس در پايان ذكر اين خاطره يادآور شد: هدف من از بيان اين خاطره واقعي تبيين اين نكته است كه رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس بزرگترين سرمايه شان معرفت و معنويت به خدا بود.
وي گفت: رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس با دست خالي و تنها با سلاح ايمان و معنويت توانستند بر همه قدرت هاي شيطاني پيروز شوند.
ك/4 650/1027/543 شماره 181 ساعت 12:16 تمام
يکشنبه 31 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 67]