واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: نتایج تحقیقات گسترده درباره زندگی مشترک نشان می دهد در موفقیت یا شکست یک زندگی عوامل بسیار متنوع و پیچیده ای نقش دارد؛از خصوصیات و ویژگی های فردی گرفته تا عوامل محیطی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی، در این مطلب به بیان یکی از جذاب ترین ویژگی های شخصیت انسان که روان زنانه و مردانه است، می پردازیم و سپس تاثیر آن را در نگرش به زندگی، موفقیت در ازدواج، محیط های کاری، تربیت فرزندان و... مورد بررسی قرار می دهیم؛به این امید که اطلاعات موجود در آن به خودشناسی بینجامد.
در جامعه امروز بسیاری از ازدواج ها به بن بست می رسد. علت بسیاری از دعواهای زناشویی این است که به جای یک مرد و یک زن، ۲ مرد درمنزل زندگی می کنند. منظور ما جنسیت افراد نیست بلکه ساختار شخصیت آن هاست. در بسیاری از اماکن دیگر نیز وضع به همین ترتیب است.
دکتر شهرام ناصری مشاور و روان پزشک با بیان این مقدمه به خراسان می گوید: مشکل زمانی پیچیده تر می شود که از فرد خواسته می شود زمانی مقتدر و مسلط باشد و زمانی دیگر تابع، احساساتی و منفعل.این تغییر رفتار در انسان بسیار سخت است. درواقع داشتن هر دو ویژگی و به کار گرفتن آن ها در زمان مناسب دشوار است. یکی از دانشمندان بنام حوزه روان شناسی نخستین بار این ویژگی های متضاد در درون افراد را شناسایی و آن ها را تحت عنوان «روان مردانه» و «روان زنانه» دسته بندی کرد. روان زنانه به فرد کمک می کند تابع، مطیع، احساساتی و منفعل باشد و روان مردانه ویژگی هایی چون استقلال، فعالیت، اقتدار و تسلط را در برمی گیرد. این دو روان در زن و مرد وجود دارد و در واقع جمع اضداد در شخصیت انسان است و ترکیب صحیح این دو روان با هم است که انسان را به تکامل می رساند. طبیعت و حکمت خداوند این فرصت را در اختیار انسان قرار داده است که با یکی از این دسته ویژگی ها به دنیا بیاید و دیگری را در خود پرورش دهد. یعنی مرد باشد اما سعی کند برای رسیدن به کمال ویژگی های روان زنانه اش را تقویت کند و بالعکس.
ترکیب دو روان
بنابراین انسان یا با روان مردانه بزرگی زاده می شود یا با روان زنانه بزرگ. تعاملات اجتماعی، ازدواج، کار در جامعه و دیگر فرصت ها این امکان را به فرد می دهد که دومین روان را در وجود خود پرورش دهد. ترکیب این ۲روان است که باعث تکامل می شود. فردی که روان مردانه بزرگی داشته باشد و از ویژگی های روان زنانه بی بهره باشد، به علت نبود احساسات و عواطف به یک موجود آزاردهنده تبدیل می شود. اگر مدیر است قطعا دیکتاتور است و اگر ازدواج کند،همسرش را آزار می دهد. اگر روان زنانه بزرگی داشته باشد و دایم آزار ببیند به یک موجود آزار دیده تبدیل می شود که قادر نیست از حق خودش دفاع کند و همواره مظلوم واقع می شود. روان شناسان به روان زنانه «آنیما» و به روان مردانه«آنیموس» می گوید.
تربیت خانوادگی
وی درباره تاثیر تربیت خانوادگی بر روان غالب و مغلوب در وجود فرد تصریح می کند: این که در فرد چه ویژگی های شخصیتی بارز شود، بستگی زیادی به نحوه تربیت و والد هم جنس او دارد. اگر پسری در یک خانواده پدر سالار به دنیا بیاید به طور قطع وی روان مردانه بزرگی خواهد داشت ولی اگر همین پسر در یک خانواده مادر سالار به دنیا بیاید. روان زنانه غالب تری خواهد داشت. ممکن است این سوءتفاهم پیش بیاید که ویژگی های ذاتی فرد تحت تاثیر قرار می گیرد در صورتی که چنین نیست بلکه تربیت والدین باعث می شود که روان مردانه یا زنانه فرد تحت تاثیر آن چه از والدین دریافت می کند یکی غالب و دیگری مغلوب شود. فرد از ۳تا۵ سالگی تحت تاثیر همانندسازی با والد هم جنس قرار می گیرد و اگر در دوران حساس نوجوانی کانون قدرت تغییر نکند، فرد به الگوبرداری می پردازد. بنابراین تاثیر والدین بر روان زنانه و مردانه فرزندان در ۲ سطح ناخودآگاه (۳تا۵ سالگی) و خودآگاه (دوران نوجوانی) رخ می دهد. به عنوان مثال پسری که در یک خانواده زن سالار بزرگ می شود، ممکن است تابع، مطیع و احساساتی باشد اما در دوران نوجوانی که وارد فرآیند الگوبرداری می شود عصیان می کند و نمی خواهد مطیع و تابع مادر باشد و به دنبال الگوی دیگری از هم جنسان خود است. از آن جا که پدر قدرتمندی در خانه ندارد، عمو، دایی و یا از هر هم جنس قدرتمند دیگری الگو می گیرد تا از تابعیت و فرمان مادر خارج شود.
انکار واقعیت روان مردانه و زنانه
این مشاور خانواده با اشاره به این که نادیده گرفتن روان زنانه در مرد و روان مردانه در زن و غالب و مغلوب شدن یکی از این دو می تواند به سلامت روان فرد لطمه جدی بزند، تاکید می کند: زنده به گور کردن دختران در دوران جاهلیت در واقع نه فقط نابودی نسل زن و انکار زنانگی بلکه دفن روان زنانه مردانی بود که از احساسات و عواطف بویی نبرده بودند. بهتر است بگوییم نادیده گرفتن روان زنانه در زمان حال نیز همین قدر اشتباه است. مردی که با غرور، احساسات و عواطفش را پس می زند از داشتن زندگی سالم محروم خواهد ماند و از رسیدن به کمال بازمی ماند. چنین فردی در زندگی زناشویی به طور قطع با مشکل روبه رو می شود چون یاد نگرفته است احساسات و عواطف خود را پرورش دهد و به جا از آن ها استفاده کند. دسته ای از این افراد براثر سال ها نادیده گرفتن روان زنانه به یک باره احساساتی و پر از عاطفه می شوند و به تفریط رو می آورند. دسته ای دیگر که سال ها مطیع و تابع بوده اند ناگهان عصیان می کنند و می خواهند نشان دهند مرد هستند بنابراین به پرخاشگری و خشونت رو می آورند. به گفته وی افراط و تفریط و نداشتن جایگاه و اهمیت هر ۲ روان زنانه و مردانه در فرد می تواند به شخصیت فرد لطمه شدیدی بزند و مسیر تکامل وی را به تأخیر بیندازد.
وقتی مردی از این شکایت می کند که هرگز از سوی همسرش درک نمی شود در واقع سال ها روان زنانه اش را سرکوب کرده و دچار افراط شده است. او هرگز نتوانسته است آرامش را بیابد چون به ویژگی های روان زنانه احساس بی نیازی کرده، در حالی که از نبود احساسات و عواطف زنانه در وجود خود احساس کمبود داشته است. دسته ای از مردان به نمایش احساسات می پردازند اما در واقع این احساسات را زنانه می پندارند و خود را بی نیاز از آن می دانند. این افراد سرانجام به رنج خواهند افتاد و از تنهایی، اضطراب و نبود همدم شکایت خواهند کرد. در مقابل زنانی هستند که ویژگی های مردانه پررنگ و ویژگی های زنانه ضعیفی دارند. بیشتر این دسته از زنان همسر تابع و مطیعی دارند که تکیه گاه خوبی برای آن ها نیست. این دسته از زنان ممکن است برای تغییر ویژگی های مردانه و به کار گیری احساسات و عواطف مقاومت نشان دهند اما در نهایت از باری که به دوش می کشند اظهار خستگی می کنند و به دنبال تکیه گاهی می گردند که خستگی آن ها را از تن به در کند. در بیشتر مواقع دچار افسردگی می شوند و نمی توانند قبول کنند که نادیده گرفتن ویژگی های زنانه باعث افت کیفیت زندگی آن ها شده است. برای شناسایی روان غالب در افراد آزمون های روان شناسی وجود دارد که «اسپنس» و «بم» معروف ترین آن هاست. پس از پاسخگویی به سوالات این آزمون ها فرد می تواند دریابد کدام روان در وی غالب است و برای رسیدن به تکامل بهتر است ویژگی های کدام روان را در خود تقویت کند. این موضوع به ویژه در زندگی زناشویی مطرح است، زیرا ترکیب ایده آل، ترکیبی از این ۲ روان است که زن و مرد در عین داشتن روان مردانه و زنانه، یکدیگر را تکمیل و کمبودهای هم را جبران کنند.
زیرا اگر ۲ روان مردانه قوی در یک خانواده باشد، دایم مشاجره و دعوا وجود خواهد داشت و اگر ۲ روان زنانه وجود داشته باشد، زندگی به سرعت سرد و یکنواخت خواهد شد چون کسی اقتدار و تسلط کافی برای شیرین تر کردن زندگی ندارد.
این موضوع در دیگر تعاملات اجتماعی نیز صادق است و دلیل بسیاری از پیوندها، دوستی ها و همکاری ها قرار گرفتن مناسب این ۲ روان در کنار یکدیگر است.
این موضوع در تربیت فرزندان هم قابل تسری است. زیرا یک فرزند هم پدر و هم مادر می خواهد. این مشاور با اشاره به این که فقط خداوند است که می تواند محبت مشروط و بی قید و شرط همزمان داشته باشد، اظهار می دارد: محبت مشروط باید از سوی پدر عرضه شود و محبت بی قید و شرط از سوی مادر و فرزندان به هر دو نوع محبت نیاز دارند.
در بیشتر خانواده های ایرانی کودک با پدر و مادری مواجه است که هر دو روان زنانه غالبی دارند و در واقع کودک ۲ مادر دارد. این کودک در محیط منزل با یک محیط و در خارج از منزل با شرایط دیگری رو به رو می شود و اغلب نمی تواند تاب بیاورد. این دسته از کودکان همان کودکان به اصطلاح لوسی هستند که والدین شکایت زیادی از آن ها دارند و قادر به کنترل رفتارهای آن ها نیستند.
منبع:روزنامه خراسان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]