واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: شعري به نام «شهريار»
سرشت و سرنوشت شهريار، بيش از هر چيزي با دو مقولة ازلي و ابدي گره خورده است: عشق و شعر. امروزه كمتر كسي در شاعر عاشق يا عاشق و شاعر بودن سيدمحمدحسين بهجتتبريزي متخلص به شهريار ترديد روا ميدارد. در باب عشق و شعر شهريار نميتوان از تقدم و تأخر اين دو مقوله به همديگر سخن نگفت. بنابراين اين پرسش كه در وجود اين شاعر عشقپيشه و اين عاشق شعرمحور، كدام يك از اين دو مقوله مقدم بوده است، پاسخ خويش را ميطلبد. ممكن است عدهاي را گمان بر اين باشد كه شهريار از كودكي خويش شاعر بود و اين كه نخستين شعر و سرودة وي ريشه به 4 سالگي وي ميرساند، نشان از شاعرزاده شدن اين عاشق مينمايد. اين سخن به لحاظ منطقي بياشكال است اما از آن كه رو كه شعر خود زادة عشق است، پس بايد دست كم در باب برخي شاعران عشق را اصل و شعر را تداوم اين اصل به حساب بياوريم و شهريار بيگمان چنين است.
به نظر ميرسد، عشق عنصري از عناصر وجودي شهريار نيست بلكه هويتي است كه ذات او را شكل داده است. هم از اين روست كه از پس ايام آمدن و در كنار پيشينياني چون سعدي و حافظ ايستادنش قابل شرح و بسط است و هم از اين روست كه ميتواند مشتركات شهريار با يلان ادب پارسي انديشيد. با حذف عشق، چه بسا شعر شهريار هرگز قابل مقايسه با گرم گفتارهاي اسطورهاي شاعراني چون عطار و مولانا و سعدي و حافظ و حتي صائب نباشد ولي آنگاه كه روح عشق در كالبد شعر وي دميده ميشود، كلامش از حدود و قوارههاي سخن و سرودههايي عادي فراتر ميرود و به بلندا و برينگاه اوج برميدارد. كوتاه سخن اينكه: در ذهن و زبان شعري شهريار، عشق مفهومي قابل اعتنا و درخور كشف است. چه بسا استوارترين و زيباترين غزلها و حتي ابيات شهريار، آن دسته از سرودههاي وي است كه از عشق برآمده و از عشق گفته و بر عشق شده است. چه دليلي رساتر از تكبيتي كه اينك بر سنگ مزار وي حك شده است:
نقش مزار من كنيد اين دو سخن كه شهريار
با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان
با درنگي گذرا در آغاز و پايان زندگي و سرنوشت شهريار كه يكي از دلپذيرترين و شنيدنيترين داستانهاي روزگار خود و پس از خود تواند بود، اين گفتار ميتواند اساسي و بنيادين تلقي شود كه زندگي و مرگ شهريار در سلوكي معنادار سپري شد كه آينهگردان آن عشق بود و بس!
براي حقيقتداري اين موضوع ميتوان دلايلي خدشهناپذير اقامه كرد و اين فرض را مسلم انگاشت كه: شهريار با اينكه دير و دور از قافله عاشقان تراز اول ادب پارسي، پا به عرصة نهاد، ولي به پاس بهرهمندي از عشق اصيل و بيبديل به كارواني پيوست كه سلسلهداري آن با حافظ شيرازي است، با عشقي عالمگير و سخني درفشان و روحي ناميرا. بيجهت نبود كه همواره خويش را درسآموز مكتب حافظ ميدانست. جالب است كه بخش قابل توجهي از غزليات جاندار ديوان شهريار، استقبالهاي لطيفي است كه از برخي غزليات استاد سخن و عشق حافظ به عمل آورده است.
بيترديد بررسي و پژوهش در ميزان بهرهمندي لفظي و معنايي شهريار از طرز و اسلوب و مفهوم و محتواي مكتب حافظ ميتواند در شناساندن زمينههاي شعري وي براي معاصران و آيندگان موثر بيفتد. ميتوان حدس زد كه در چنين پژوهشي اعماق شعري شهريار عيان خواهد شد و ميزان نوآوري و توانمنديهاي او در بيان اطوار عشق و زندگي به زبان نو و در زمانة جديد بيشتر نمايان خواهد شد؛ چيزي كه بعد از ملكالشعراء بهار پرچمداري آن برعهدة شهريار بود و چه بسا تا مدتهايي مديد نيز بر دوش وي باشد.اما در سخن از شهريار، نميتوان از منــظومه جهـــاني او «حيدر بابايه سلام» جداگانه سخن نگفت. درســت است كه شهريار شاعري ذواللسانين و ملي اسـت ولي حق اين است كه منظومة حيدربابا، نمونهاي بيبديل و بيتكرار در آفاق ادب ملل جهان است كه با عاطفهاي توصيفناپذير و زباني فطري اين قدرت و قابليت را دار است كه با حجم اندك خويش در مرتبهاي از والاترين مرتبههاي سخن بشري در طول هزاران سال سخن و شعر بايستد.
بلندا و سرشاري هيچ اثري، مجوز اغراق نيست. از اين رو، روشن است كه در سخن از منظومه تركي شهريار نبايد وارد وادي اغراق شد. با اين حال، چيزي كه براي هر پژوهشگري ميتواند مسلم به شمار آيد، اين است كه: منظومة حيدربابا، به احتمال زياد مهمترين منظومهاي است كه تا امروز در پيرامون عوالم كودكي و خاطرات نوجواني و به ديگر سخن «روزگاران» گذشته توسط يك شاعر به قلم آمده است.
اين مجال براي بسط سخن در باب ويژگيهاي حيدربابا و روح ناب اين سرودة لبريز از فطرت و عصمت كافي به نظر نميرسد، از اين رو، اين قلم بيش از اين نميگويد كه: شهريار به حسب حيدرباباي خويش، خود شعري است ژرف و شورانگيز كه پيوند خويش با عشق را با گفتارهايي كه مقداري از آنها در ذهن و زبانها جاري است، به زيبايي تثبيت كرده است.
به حكم پيوند جاودانه شعر با عشق بايد گفت: شهريار شعري است جاري به سمت عشق كه با گذشت زمان و به كنار رفتن پردههايي كه روزگار همواره بر جمال حقيقت ميآويزد، جان و اندرون خويش را بيشتر نمايان خواهد كرد. فراموش نكنيم كه شهريار در شهودي شعري، خود را همدرس مجنون معرفي كرده است.
اين سخن در سرودهاي از اشعار آذري شهريار به زيبايي آمده است كه اين نويسنده به ترجمة آن اكتفا ميكند:
من و مجنون در مدرسة عشق هم كلاس بوديم. من مصحف (قرآن) را ختم كردم ولي او در «والليل» (=كنايه از ليلي، مأخوذ از سورة والليل) متوقف ماند.
روزي خبر رسيد كه «والليل» گويان سر به كوه و بيابان گذاشته و در اوج جواني پير شده است.روزي ديگر خبر رسيد كه: با «والليل» گويي خويش رخت از جهان بركشيد، در حالي كه ولولهاي در جهان افكنده بود.
پنجشنبه 28 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]