تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام مى‏گيرد و تصويب آن در شب بيست ويكم و تنفيذ آن در شب بي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826681654




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خيانت‌هاي داخلي، جاده را براي تجاوز بعثي‌ها صاف كرد


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: خيانت‌هاي داخلي، جاده را براي تجاوز بعثي‌ها صاف كرد


* اشاره: دوم مهر 1359 سومين روز تجاوز بعثي‌ها به كشور ماست و روز اسارت «سيدعلي اكبر مصطفوي» فرمانده لايقي كه روزهاي پاياني شهريور 1359 را در مرزهاي جنوب و غرب حضور داشته و خاطراتش ذخيره‌اي گرانبها از آن روزهاست. مصطفوي كه نيروي ارتش بوده، به سپاه مأمور مي‌شود و سپاهي مي‌ماند و همان روزهاي ابتدايي تجاوز بعثي‌ها را تجربه مي‌كند و بعد هم 10 سال اسارت سخت و جانفرسا به نامش رقم مي‌خورد. اسارتي كه اگر براي مصطفوي با جنبه‌هاي معنوي‌اش همراه نبود، بسيار ملال‌آور مي‌گذشت.

او تمام سالهاي اسارت را به خاطر رضاي خدا تحمل كرد و حتي به قول خودش لمس كرد.

مصطفوي كه اينك با درجه سرتيپ دومي بازنشسته شده است، جانباز هفتاد درصد سپاه و پنجاه درصد بنياد است و آزاده ممتاز به حساب مي‌آيد.

گپ تلفني ما را بخوانيد با او كه بخشي از همين روزها را در شهريور 1359 به تصوير كشيده است. آن هم از مرزهاي جنوب و غرب.

***

*احوال شما؟

ـ دعاگوي شما هستيم. خوشحاليم كه صداي شما را مي‌شنويم، زحمت مي‌كشيد براي دفاع مقدس.

*لطف داريد، انجام وظيفه مي‌كنيم. چه خبر؟

ـ خبر تازه‌اي نيست. جاي شما سبز، يك ماه پيش به اتفاق پسرها و دامادم رفتيم قله دماوند را فتح كرديم.

*ماشاالله، پس كوهنوردي هم مي‌كنيد؟

ـ بله، البته سال 81 هم موفق به اين كار شده بوديم.

*پس نتيجه مي‌گيريم كه خانه‌نشين نشده‌ايد؟

ـ نه، خانه‌نشيني كار خوبي نيست. سودي ندارد. من تحرك دارم. باز هم جاي شما سبز، قله را كه زديم، دو ركعت نماز شكر هم خوانديم.

*بگذريم. زنگ زدم كه براي ما از روزهاي آخر شهريور 1359 حرف بزنيد.

ـ ما كه چيزي نيستيم.

ما قطره‌اي بوديم از دريايي كه رفت به مقابله با متجاوزين بعثي.

*سلامت باشيد. شكسته نفسي مي‌فرماييد. در سال 1359 مثل اين روزها كجا بوديد؟

ـ بيست و سوم شهريور بود كه از تهران رفتيم كرمانشاه كه از آنجا برويم كردستان.

*از كجا؟

ـ از پادگان ولي‌عصر تهران.

*تحت چه عنواني عازم شديد؟

ـ فرماندهي عمليات گردان سوم پادگان ولي‌عصر با من بود.

*رسيديد كرمانشاه؟

ـ بله، آنجا كه رسيديم، افرادي را ديديم و از ايشان شنيديم كه جا به جايي ادوات نظامي بعثي‌ها را در مرز به چشم خودشان ديده بودند و به ما گفتند.

*خب؟

ـ همين، عراقي‌ها با تمام قوا در مرزها مستقر شده بودند و علائمي از تجاوز آنها به كشور ما به چشم مي‌خورد.

در حالي كه مردم ما در شهرها از اين موضوع باخبر نبودند.

حتي خود من هم كه يك نظامي بودم تا قبل از اين كه برسم كرمانشاه، مثل بقيه مردم در بي‌خبري به سر مي‌بردم.

البته ما نگراني‌هايي داشتيم. حتي اين نگراني را در جلسه‌اي كه با بني‌صدر هم داشتيم به او منتقل كرديم، اما نمي‌دانستيم موضوع به آن گستردگي است.

*جلسه‌تان با بني‌صدر كي بود؟

ـ در مرداد 1359، به همراه مرحوم ظهيرنژاد و آقارحيم صفوي و شهيد صياد شيرازي و ابوشريف.

در كاخ رياست جمهوري با او نشست داشتيم و حتي تند هم حرف زديم با او.

*خب، از كرمانشاه و زمزمه‌هاي تجاوز بعثي‌ها مي‌گفتيد.

ـ بله، وقتي آن وضعيت را ديديم، با آقارحيم و شهيد صياد حرف زديم و اينها گردان تحت فرماندهي مرا مأمور كردند كه به قصرشيرين بروم.

*پذيرفتيد؟

ـ بله، ما براي رضاي خدا و دفاع از كشور رفته بوديم. مهم همين بود.

*خب؟

ـ آقا رحيم و صياد شيرازي گفتند: چي كم داري؟ گفتم: ما سه چهار تا خمپاره‌انداز 120 داريم اما مهمات كم داريم.

گفتند: ضروري‌ترها را بگو! گفتم: دو تا بي‌سيم بدهيد، نيروها را هم بايد به سرعت آموزش بدهم.

*چيزي رسيد؟

ـ نه، فقط يك بي‌سيم رسيد. وقتي رفتيم قصرشيرين خودمان گشتيم داخل شهر تا مهمات پيدا كنيم.

*قصرشيرين چه وضعيتي داشت؟

ـ خالي از سكنه بود. مردم شهر را تخليه كرده بودند.

كار ما هم اين بود كه به جز جنگيدن با بعثي‌ها بگرديم دنبال مهمات.

*چيزي هم پيدا كرديد؟

ـ نه خيلي، يك جايي را كه انبار مهمات بود پيدا كرديم، اما سربازي كه نگهباني مي‌داد مانع شد.

برايش حرف زدم و از غافلگير شدن مردم و خيانت‌هاي داخلي گفتم و بالاخره راضي شد كه ما مهمات را برداريم؛ هرچند مهمات قابل توجهي نبود.

*از خيانت‌هاي داخلي چه مي‌دانستيد؟

ـ ببين، من يقين دارم كه افرادي در داخل كشور ما شرايط را براي حمله لشكر بعثي‌ها آماده كرده بودند.

*مصداق خاصي هم هست كه نام ببريد؟

ـ در حد يك گپ تلفني نمي‌گنجد، اما همين را بدانيد كه وقتي ما در ارتفاعات غرب قصرشيرين نفوذ كرديم و به طرف نيروهاي بعثي تاختيم، وقتي برگشتيم ديديم انبوهي از تانك‌هاي عراقي پشت سر ما هستند.

اول فكر كرديم نيروهاي خود ما هستند، اما نزديكتر كه شديم و پرچم‌هاشان را كه ديديم، فهميديم عراقي هستند.

*و فهميديد كه اسارت‌تان شروع شد؟

ـ چاره‌اي غير از اين نداشتيم، ما چند تن بوديم و آنها انبوهي تانك. ما بي‌مهمات و آنها لبريز از تجهيزات.

خدايي بود كه من تجربه حضور در كردستان را داشتم و به نيروها گفته بودم كه لباس خاكي بپوشند تا عنوان سپاهي‌شان را دشمن متوجه نشود.

*خب؟

ـ به سرعت مدارك و اسنادي را كه داشتيم معدوم كرديم و من حتي كلت كمري‌ام را انداختم دور و به عنوان سرباز اسير شديم. من حتي خودم را ماشين‌نويس معرفي كردم.

*موضوع اسارت 10 ساله شما هم كه خودش مثنوي هفتاد من كاغذ است و در اين مقال نمي‌گنجد. پس به ناچار، حرف آخر را بفرماييد!

ـ تمام دغدغه من و تمامي آنهايي كه علاقه‌مند به نظام جمهوري اسلامي ايران هستند اين است كه هر پيشرفتي قرار است داشته باشيم حتماً اين پيشرفت‌ها بايد با ارزش‌ها و آرمان‌هاي امام و شهيدان منطبق باشد.

و البته يك حرف آخر ديگر.

*در خدمتم، بفرماييد.

ـ اين را كه مي‌خواهم بگويم به خاطر حس و حال عجيبي است كه نثارم شده بود. من زود اسير شدم و يكسره افسوس مي‌خوردم كه چـرا با آن پيـكر ورزيـده و آماده نتوانستم با متجاوزين بجنگم، لذا خيلي سخت بود.

از شدت ناراحتي با خداي خودم راز و نياز مي‌كردم و با اين كه طبع شعر هم اصلاً ندارم اما اين نجوا بر زبانم جاري شده بود و عرض حالم شده بود.

اي رابط من بين خدا مهدي موعود

اين حال حزين جز به تو با غير چه گويم

عاشق چه كند در قفس بند اسارت

فصل ثمر است عاشق دلسوخته خموش است

يارب بپذير از ما اين حاجت ما را

تا بار دگر بوسه زنم به خاك ميهن

خلاصه كه اين تمامي حس و حال آن روزهاي من بود.

* ممنون، لطف كرديد.




 پنجشنبه 28 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن