تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن چون خشمگين شود، خشمش او را از حق بيرون نبرد و چون خشنود شود، خشنوديش او را به ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821156703




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كنراد و مساله وفاداري ايستادگي براي يك ايده


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: كنراد و مساله وفاداري ايستادگي براي يك ايده
نادر شهريوري (صدقي)

مساله اين نيست كه ايده هاي زيادي داشته باشي اما مهم آن است كه به يك ايده وفادار باشي.
كي يركگور

دشنه تقدير آنگاه فرود مي آيد كه آدمي خود را بيش از هر موقع ديگري، در امان مي بيند، اين رازي است كه نمي شود به كنه آن پي برد، زيرا اگر بشود به كنه آن پي برد، ديگر راز نيست، تقدير بزرگ ترين راز اين جهان است، تنها دانستن اين راز سرنوشت ساز است كه آدمي را از سرنوشت يا همان تقديرش نيرومندتر مي كند، اما آدمي نمي تواند به راز سرنوشت خود پي ببرد و بنابراين در برابر تقديرش مغلوب مي شود، اما با اين همه سعي مي كند قدرت تقدير را ناديده بگيرد و حتي خود را حاكم بر سرنوشت خودش تلقي كند زيرا آدميان در اكثر مواقع ميل به فريب خوردن دارند و به همين دليل و براي تحقق آرزوها يا ارتقاي موقعيت شان در ميدان پرتنشي كه آن را جامعه مي نامند دست به مبارزه مي زنند، اما واقعيت آن است كه اين مبارزه برابر با موفقيت هم نيست، گرچه آدمي توهم موفقيت را براي خود خلق مي كند اما در عين حال اين مبارزه به طور طبيعي وجود دارد، چون وجود بي شمار آدميان با موقعيت ها و منافع متضاد وجود درگيري يا به عبارت ديگر مبارزه را اجتناب ناپذير كرده است ولي در هر حال سرنوشت خود را تحميل مي كند و در نهايت نيز زندگي آدمي به مرگ منتهي مي شود؛ «مرگ»ي كه آدمي به رغم ميل خود به سمتش مي رود در حالي كه از آن مي گريزد «مرگ» كه خود نيز يك سرنوشت است. جوزف كنراد نويسنده لهستاني

(1924-1857) در اين ميانه ايده جالبي را مطرح مي كند؛ ايده يي كه بي ارتباط با زندگي سراسر پر ماجرايش نيز نبوده، زندگي كه همراه با خطر و اميد شروع شد و ادامه پيدا كرد. او كه در كودكي آرزو داشت دريانورد شود، آرزوي غريبي كه در لهستان به سبب نبود دريا، غريب تر مي نمود ولي با اين همه آرزويش را محقق كرد (زيرا مي خواست حاكم بر سرنوشت خودش باشد) آن هم در 17 سالگي يعني در اكتبر 1874 كه تصميم مي گيرد سوار قطار اكسپرس وين شود تا به فرانسه و بندر مارسي و به تعبير خودش سپس به آخر دنيا برود تا سرنوشتش را رقم بزند و به اين ترتيب حدود 20 سال به عنوان كارگر ساده يا افسر و گاهي كاپيتان كشتي، اقيانوس ها را پيمود تا سرانجام در 1894 در لندن پا به خشكي گذاشت تا سفر پرمخاطره تر ديگري را آغاز كند كه نويسندگي اش بود.

قهرمانان داستان هاي كنراد مانند خود كنراد زندگي غريبي را تجربه مي كنند كه در عين حال شباهتي هم به زندگي زيسته شده كنراد دارد. آنان به عبارتي «خطر» و «ماجرا» را حرفه خود انتخاب مي كنند، گويي كه در خطر كردن نيز رازي وجود دارد. مثلاً رمان «جواني» كه داستان دريانورد جواني است كه براي اولين بار به مشرق زمين سفر مي كند آن هم با كشتي كهنه و نامطمئني كه سفر كردن با آن در هر صورت توام با ريسك و حادثه است، چنان كه حادثه نيز رخ مي دهد و كشتي قديمي در وضعيت آتش سوزي و غرق شدن قرار مي گيرد يا رمان «دل تاريكي» كه طي آن قهرمان اين رمان يعني مارلو مسافر كنگو مي شود. (خود كنراد نيز به سال 1890 سفري به كنگو مي كند.) «دل تاريكي» در عين حال كه ادعانامه يي است عليه بورژوازي «سفيد» و «فربه»، همچنين عليه برده داري، نابودي تدريجي جنگل، مرگ هاي دسته جمعي، دروغ دموكراسي و مسيحيت رسمي ولي همچنين بيانگر تناقضات عجيب در سرشت آدمي نيز است. در اين رمان كنراد از كشيدن راه آهن در كنگو مي گويد، جنگل با ديناميت منفجر مي شود تا فضا براي ريل مهيا شود و هر ريل به قيمت جان انساني كار گذاشته مي شود. اما با اين همه بردگان به اربابان شان عشق مي ورزند و منافع خود را نه تنها همسو بلكه ذيل منافع سفيدپوست ها در نظر مي گيرند. اين تناقض عجيبي است يعني استثمارشونده، استثماركننده را ستايش مي كند، اكنون ممكن است جمله نيچه مصداق خود را پيدا كرده باشد كه «ميل به فريب خوردن در آدمي سركوب نشدني است» ولي حتي پذيرش تمايل به فريب خوردگي از متناقض بودن مساله اصلي چيزي كم نمي كند. «به كورتز (شخصيت سفيدپوست اين رمان) عشق ورزيده مي شود. مورد پرستش قرار مي گيرد. پسرك ساده و معصوم روسي در كنگو

- استثنايي در جنگل تاريك - «كورتز» را مي پرستد همچنان كه همه آفريقاييان او را مي پرستند. آنها كسي را مي پرستند كه استثمارشان مي كند و به خفتشان مي كشاند... بردگان به اربابان شان عشق مي ورزند. دو مرد - كورتز، آن شيطان و روسي فرشته سان - يكي هستند. اين آن پيوند ناگسستي بين نيكي و بدي است كه «كنراد» را به جنون مي كشاند. پسرك روسي را، روحي ناب فارغ از حسابگري و ناآزموده رهبري مي كند. عاج و تاج و تفنگ بر «كورتز» مستولي مي شود. آوايي كه مي شنويم طنين پوكي انسان بورژوازي است. طنين پوچي استعمارگري است و هيچ. تمامي يك فرهنگ هيچ نيست جز فريب. بنابراين با خود مي انديشد كه چرا نبايد همه چيز را برتكاند؟ يأس، بازي هايي از يأس و آفرينش.»1 پس چاره چه چيزي است وقتي همه چيز جز فريبي بيش نيست؟

اما اين ديدگاه هاي كنراد تنها لفاظي كليشه وار عليه استعمارگران نيست، گرچه بر اين موضع گيري ديدگاه خود صحه مي گذارد اما مساله مهم تر آنكه شخصيت سفيدپوست اين رمان يعني «كورتز» حتي به عنوان كسي كه سياهان را با بي تفاوتي استثمار مي كند، خيلي هم تحقير نمي شود و حتي شايد ماجراجويي اش مورد توجه نيز قرار مي گيرد. گفته مي شود «كورتز تجسمي است كه كنراد از «رمبو» (كه آثارش را در آخر سال هاي 1890 خوانده بود) دارد - رمبو شاعر فرانسوي كه به آفريقا رفت، قاچاقچي اسلحه شد، تاجر برده شد و ناظر كشتزار. مانند «رمبو» كورتز هم فصلي از جهنم را ديده است. او هم هنرمند است، خطيب است، نقاش و شاعر است»2 از طرفي ديگر «كنراد به درون قلبش مي نگرد و در آن رگه يي از هرزگي مي يابد زيرا شيفته شرارت است... كورتز نيروي شرارتي است كه آدم ها آن را پرستش مي كنند.»3

اما در پس اين ماجراجويي ها و تناقض ها آن ايده جالب كنراد خود را نشان مي دهد. گويي پس از تجربه يي سخت و پرفراز و نشيب و زندگي زيسته شده است كه مي توان ايده يي ارائه داد. واقعيت آن است كه انسان همواره هر چيزي را فداي خودخواهي، راحتي و سود خود كرده و از اين رو كه خود را مركز جهان قلمداد كرده نخواسته يا به عبارت درست تر نتوانسته به وضعيت واقعي اش پي ببرد. در واقع ايده آليسم او صرفاً كوششي بوده براي آنكه اعتبار وضعيت واقعي را به افسانه هايي نسبت بدهد كه خودش آن افسانه ها را براي ارضاي خودخواهي اش اختراع كرده، اما اين به اين معنا نيز نبوده كه سرنوشت نيز تابع افسانه سرايي اش قرار گرفته بلكه بالعكس سرنوشت همواره كار خود را بدون توجه به اراده هاي انساني انجام داده و آدمي را همچون بازيچه يي به اين ور و آن ور برده و در آخر كار تمامي كوشش هايش چه باحاصل و چه بي حاصل را به مرگ منتهي كرده است. اما با اين همه جوزف كنراد ايده جالبي را در رمان هايش پي مي گيرد يعني ممكن است كاراكترها و شخصيت هاي رمان هاي كنراد ضعف هاي انساني زيادي داشته باشند، مغرور، كله شق، ساده، زودباور يا احساساتي و... «اما همه وفادارند، هر چند وفاداري شان را از راه هاي گوناگون نشان مي دهند. وفاداري آنها ممكن است به يك دوست، به يك كشتي، به يك انگيزه يا حتي به يك ايده باشد، اين وفاداري به ظاهر احمقانه و اصولاً نامعقول آنان را به طرف خطر و مرگ مي كشاند اما هدف نهايي آنان در اعمال شان همين ابراز وفاداري است. در راه هدف ممكن است جان شان را از دست بدهند اما شكست نمي خورند زيرا با اثبات وفاداري خود روحاً به پيروزي مي رسند.»4 به عبارتي ديگر اگر چه ممكن است تمامي فعاليت ها به طور كلي حاصلي در بر نداشته و در نهايت به مرگ منتهي شود اما با اين همه به علت پافشاري و پايداري بر يك ايده معين و ايستادگي تا به آخر براي آن ايده پيروزي روحي و شعف ناشي از برتري در آدمي حاصل مي آيد تا بدان جا كه حتي شكست نيز نوعي پيروزي تلقي شود.

اكنون ممكن است حتي توجه كنراد به كورتز از شخصيت هاي رمان دل تاريكي به دليل وفاداري كورتز به ايده هايش يا به تعبير درست تر به ايده اش باشد اما مساله وفاداري به شكل جالب تري در رمان جواني نشان داده مي شود. در اين رمان وفاداري قهرمان داستان به يك كشتي نشان داده مي شود؛ كشتي كهنه يي كه ممكن است ارزش چنداني نيز نداشته باشد اما كشتي كهنه به صورت نمادين تبديل به يك ايده ذهني و ايده آليستي مي شود كه وفاداري به آن و پافشاري براي حفظ آن به هدفي غايي و حتي لذت بخش مبدل مي شود.

اما با اين همه آدميان دوست دارند محكم كاري كنند و به اصطلاح تخم مرغ هايشان را در يك سبد نگذارند. البته كه كار از محكم كاري عيب نمي كند اما در عوض نبايد در انتظار پيروزي روحي يا پاداش بزرگي بود. لازمه عظمت روحي آن است كه به تعبير كي يركگور خود را وقف يك ايده يا يك راه كنيم، خود را وقف يك ايده كردن همان وفاداري است كه شخصيت هاي رمان هاي كنراد با وفاداري به تنها يك ايده به پيشواز خطر و مرگ مي روند.

[email protected]

پي نوشت ها؛------------------------

1- دل تاريكي، جونا راسكين، ترجمه محمدعلي صفريان، صص 26-25

2- همان، ص 25

3- همان، ص 25

4- جوزف كنراد، زماني، ترجمه محمدعلي صفريان، ص 6
 چهارشنبه 27 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن