محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829684556
ساده چون كوير، استوار چوكوه
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ساده چون كوير، استوار چوكوه
اشاره:
شهيدآيتالله محمد صدوقي از پيشتازان انقلاب اسلامي است. سابقه مبارزاتي اين شهيد سعيد به ساليان دور برميگردد، زماني كه به عنوان معتمد مراجع تقليد، پيشگام ساماندهي امور حوزه علميه قم گرديد و بهسان يك مربي كوشيد به انسجام علمي و عملي در وضع حوزه نوپاي قم دست يازد و در اين راه به موفقيت دست يافت.
اينك در سالگرد شهادت آن بزرگمرد عرصه اخلاق و فقاهت با گوشهاي از مجاهدتها و تكاپوهاي آن شهيد والامقام بيشتر آشنا ميشويم.
***
شهيد صدوقي؛زندگي، مبارزات، انديشهها
رضا دهقاني
آيت الله محمد صدوقي به سال 1284 خورشيدي در يزد و در خانوادهاي روحاني به دنيا آمد. پدرش مرحوم آقا ميرزا ابوطالب از روحانيان معروف شهر در مسجد روضه محمديه سمت امامت و مرجعيت تامه براي كارهايي كه مردم داشت. دودمان پدري او به ميرزا احمدرضا كرمانشاهي فرزند ملامحمدمهدي كرمانشاهي ميرسد كه در دوره فتحعلي شاه از كرمانشاه به يزد تبعيد شد. در انتساب اين خانواده به شيخ صدوق به لوح تاريخي روي قبر جد بزرگ خود استناد ميكنند.
او بعد از اينكه پدر را در هفت سالگي و مادر را در نه سالگي از دست داد، تحت سرپرستي پسرعموي خود مرحوم ميرزامحمد كرمانشاهي قرار گرفت. در تحصيل علوم ديني تا سطح لمعه و قوانين در مدرسه علميه عبدالرحيم خان يزد زير نظر اساتيد آن زمان پيش رفت و سپس براي ادامه تحصيل در سال 1348 ق به اصفهان رفت و در مدرسه چهارباغ مشغول به تحصيل شد. سال بعد به قم رفت و در آنجا اقامت گزيد. اين دوران درست مقارن زماني است كه پهلوي اول اقدامات خود را در محدود كردن نفوذ مذهب و علما در جامعه شروع كرد: تصويب قانون نظام وظيفه در سال 1304 كه به دولت اجازه ميداد براي معاف كردن علما از آنها امتحان به عمل آورد. تدوين قانون مدني و گرفتن محاكم از دست علما(1307ش)، گرفتن امور سجلي و ثبتي از آنها(1311ش)، تصويب قانون سال 1315 و محروم كردن روحانيان از احراز مقام قضاوت؛ كار به اين موارد محدود نشد و دولت به خود اجازه داد براي صدور مجوز مدرسان و طلاب علوم ديني امتحان برگزار كنند. در قانون متحدالشكل كردن لباسها فقط به علما و طلابي اجازه ابقاي لباس داده ميشد كه دولت مقام آنها را تاييد كنند. بالاخره در سال 1313 ش موقوفات نيز از حيطه تصدي علما خارج شده به دولت تحويل داده شد.
چنين تلاشهايي به منظور محدود كردن نفوذ روحانيت و علما در جامعه صورت ميگرفت. از جمله رواج تفكر قومگرايي با جلوههايي از مدرنيسم به جاي حاكميت فرهنگي اسلام، آن گونه كه نمونه عملي آن در تركيه پياده شد. روشن است كه حريم معنوي روحانيت چنين تاخت و تازهايي را نميپسنديد؛ اما موارد مشابهي از مخالفت در برابر جريان مذبور را ارائه ميدهد؛ از جمله: اعتراض آقا نورالله اصفهاني و ملاحسين مشاركي كه در راه عزيمت اعتراضآميز به تهران به طرز مشكوكي درگذشت. اعتراض علماي تبريز به خدمت اجباري روحانيون كه منجر به تعطيلي بازار تبريز و به كار گرفتن خشونت از طرف دولت شد و تبعيد شيخ ابوالحسن انگلجي و ميرزا آقا صادق به كرمانشاه شد و سپس منجر به قيام قم گرديد. آيت الله حائري نيز در 1307 در اعتراض به قانون لباس متحدالشكل، تلگرافي به شاه فرستاد. اعتراض آيت الله محمد تقي بافقي به ورود زنان بيحجاب درباري به حرم حضرت معصومه سلام الله عليها كه خود رضاشاه دخالت كرد؛ شورش مشهد به دنبال زنداني شدن آيت الله حاج آقا حسين قمي در شهرري كه در اعتراض به استفاده از كلاههاي سبك اروپايي به تهران آمده بود تا اعتراض خود را به گوش شاه برساند و به دنبال آن قتل عام مردم در صحن امام رضا عليهالسلام با مسلسل.
رفتن شهيد صدوقي به قم با فعاليتهاي آيت الله حائري در آنجا و بدرفتاري رضاشاه با روحانيت همراه شد، توجه به حوزه عكس العمل ديگر در اعتراض به حملات رژيم به ساحت دين بود. تفكر احيا و تقويت حوزه علميه قم در اين زمان توسط آيت الله عبدالكريم حائري (1315-1239) قوت گرفت؛ زيرا ضروري بود تا پايگاهي جهت آموزش اسلامي و مركز مبارزه در مقابل حملات وجود داشته باشد. به اين ترتيب افرادي چون آيت الله فيض قمي، بافقي، سيدابوالحسن رفيعي قزويني جلسات درس خود را در قم داير كردند و آيت الله بافقي، آيت الله حائري را به رفتن به قم تشويق كرد و حوزه او از اراك به قم منتقل شد. با حضور آيت الله حائري در مديريت امور حوزه از افرادي كمك گرفت از جمله آنها شهيد صدوقي بود كه مسائل و مشكلات طلاب، توسط او به اطلاع آيت الله حائري ميرسيد و كمكهاي ايشان به اهل علم از كانال مرحوم صدوقي انجام ميپذيرفت.
با درگذشت آيت الله حائري حوزه علميه تحت فشار قرار گرفت. براي حفظ موجوديت آن، هياتي مركب از آيت الله حجت، آيت الله خوانساري و آيت الله صدر اداره حوزه را عهدهدار شدند. البته در كنار آن تلاش نيز صورت گرفت تا آيت الله بروجردي را به آمدن به قم و در دست گرفتن امور حوزه و رهبري آن تشويق كنند. اين تلاش با در خارج بودن مرجع تقليد زمان[اقامت آيت الله سيدابوالحسن اصفهاني در نجف] شدت بيشتري يافت. در اين تلاش شهيد صدوقي از جمله افرادي بود كه مامور به انجام وظيفه شد. علاوه بر نامههايي كه به آيت الله بروجردي فرستاده ميشد، او به همراه داماد آيت الله صدر به بيمارستان فيروزآبادي رفت و موفق به حصول نتيجه شد. در بازگشت آيت الله بروجردي به همراه آنها به قم آمد. شهيد صدوقي علت تلاش فوق را در آوردن آيت الله بروجردي به قم، سعي و اصرار امام خميني(ره) بر انجام اين كار ذكر كرده است.
مسئوليت رسيدگي به امور طلبهها و تقسيم شهريه طلبهها كه از زمان مرحوم حائري به شهيد صدوقي محول شده بود در زمان آيت الله بروجردي نيز ادامه يافت و توليت مدارس نيز به آن اضافه گرديد. از اقدامات آيت الله بروجردي در قم ،علاوه بر تدريس فقه كه با ورود او به دوران شكوفايي خود وارد شده تاسيس دفتري براي جمعآوري وجوهات شرعي مردم از اكناف كشور بود كه كار مستمري دادن به طلبهها را آسان كرد. اين امر دقت خاصي را ميطلبيد كه به شهيد صدوقي واگذار شد. علاوه بر آن امكان ايجاد نيازهاي جديد را در قم(مثل مسجد اعظم در كنار حرم حضرت معصومه) و ديگر شهرها فراهم كرد. جنبه ديگر فعاليت علما، شركت در در مسائل ملي شدن صنعت نفت و كوتاه كردن دست بيگانه از آن بود .علاوه بر فعاليتهاي برجسته آيت الله كاشاني، كساني نيز چون آيت الله محمدتقي خوانساري، كه در ملي شدن نفت فتوا داد، آيت الله ابوالفضل زنجاني نيز وارد صحنه شد. مبارزات فداييان اسلام نيز در اين دوران نقش درخور توجه دارد كه توانست نظر شهيد صدوقي را به خود جلب كند؛ به گونهاي كه وي نواب صفوي و مدني و بعد سيدمحمد واحدي از اعضاي رهبر فداييان اسلام را در خانه خود پناه داد.
در بهمن سال 1330 ش شهيد صدوقي براي چند روز به يزد بازگشت؛ كه با استقبال بينظير مردم مواجه شد و با درخواست پدر همسر خود آقاميرزا محمدكرمانشاهي و بعضي از محترمين يزد مبني بر اقامت در يزد روبرو شد. با تلاش حاج سيدعلي محمد وزيري از روحانيان سرشناس يزد و سفارشهاي زياد امام خميني مبني بر رفتن ايشان به يزد، وي آنجا ساكن شد. فعاليت مستقيم او در يزد از اين زمان شروع ميشود. در نظر او پرداختن به مسائل تدريس علوم ديني در راس امور قرار داشت؛ به همين علت دركنار شروع درس و بحث دست به كارهايي از جمله تعمير مدارس، به ويژه مدرسه خان و مدرسه عبدالرحيم خان زدند.
مسجد روضه محمديه نيز در اين تعميرات مورد بازسازي قرار گرفت. زعامت اهالي محل كه تا قبل از اين زمان به دست مرحوم آيت الله حاج شيخ غلامرضا فقيه خراساني كه مشهور به زهد و تقوا بود ،به ايشان منتقل شد. حوزه يزد نيز توان خود را كسب كرد و افرادي در آن به تدريس اشتغال داشتند كه در مسائل كشوري عكسالعملهايي از آنان را خواهيم ديد.
در ادامه ايستادگي روحانيت در برابر تلاش سلسله پهلوي براي زدودن تدريجي حضور دين در جامعه، مهمترين روحاني مطرح در جامعه، امام خميني(ره) است. تفكر نارضايتي از دخالت روحانيت در امور سياسي كه از دوران رضاشاه با تبعيد افرادي چون آيت الله حسين طباطبايي قمي خود را نشان داده بود، در اين دوره با شدت بيشتري دنبال شد؛ به خصوص كه امام نيز مخالفت خود را با حاكميت استبداد آشكار كرده بود. حركت اعتراض آميز امام به قانون جديد انتخابات انجمنهاي ايالتي و ولايتي سبب اعتراضهاي مشابه از جانب ديگر علما و روحانيان و مراجع نقاط مختلف كشور شد .علماي يزد در تلگرافي خطاب به شاه تصويب لايحه مزبور را غلط و نادرست و برخلاف دستورهاي عاليه شرع اقدس و قانون اسلامي كشور عنوان كردند و خواهان الغاي آن شدند. شهيد صدوقي نيز تماس مستقيم خود را با امام در واقعه فوق حفظ كرد. علما در يزد در اعتراض به لايحههاي مذكور در خانه شهيد صدوقي گرد آمدند و ماجرا در منبر مسجد حظيره مطرح شد.
مخالفت علما با همهپرسي بهمن 1341 در تقويت ديكتاتوري شاه و كمك به سيطره آمريكا بر منطقه و به خصوص ايران ادامه يافت و سير وقايع حادثه فيضيه را با خود به همراه آورد كه آن را گستردهترين و خونينترين حمله به يك اجتماع مذهبي پس از واقعه گوهرشاد در سال 1314 دانستهاند. امام با سخنراني روز عاشورا كه افشاي روابط پنهان شاه با آمريكا و اسرائيل و هشدار به شاه در پايان راهي كه در پيش گرفته بود و واقعه تاريخي 15 خرداد را به دنبال داشت ، به مبارزه با رژيم پرداخت. در حوادث فوق شهيد صدوقي نقش خود را هماهنگ كردن روحانيان و علماي يزد و فرستادن تلگراف به شاه عنوان ميكند كه با اعتراض به لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي ديده ميشود و اينكه همگام با تهران، در يزد نيز اجتماع مشابهي از علما جهت هماهنگي در تصميم برگزار شد. تلاش از سوي ساواك در كنترل شهيد ديده ميشود كه سعي در ممانعت از فعاليت او و ديگر روحانيان يزدي دارد؛ او خود ميگويد:
به دنبال دستگيري امام و انتشار خبر آن در كشور رژيم، آيت الله محلاتي و دستغيب را از شيراز و آيت الله قمي را از مشهد به تهران آورده، زنداني كرد. حركت جديدي در ميان روحانيان و علما به پا شد و آن مساله مهاجرت به تهران بود و از سوي ديگر معرفي امام به عنوان مرجع تقليد طراز اول شيعه. حركت مساوي با 15 خرداد كه در تهران و قم و شهرهاي بزرگ خود را نشان داد، در يزد نيز برگزار شد. برخورد 15خرداد با 12 محرم سبب شد تا جنبش در مسجد علا اسماعيل و با حضور جمعيت فوقالعادهاي خود را نشان دهد. با دستگيري امام و گسترش شايعهاي كه شاه دادگاه نظامي تشكيل داده و ايشان را محاكمه خواهد كرد ،روحانيون در اعتراض از تمام نقاط كشور حركت كرده و در باغ ملك حضرت عبدالعظيم شهر ري ساكن شدند.
در راس آنها افرادي چون آيت الله خادمي از اصفهان، آيت الله صدوقي از يزد، آخوند ملاعلي همداني از همدان، آيت الله سيدعلي بهبهاني از اهواز، آيت الله كفعمي از زاهدان، آيت الله ميلاني از مشهد و آيت الله نجفي از قم وجود داشتند.
شهيد صدوقي در اين حركت، نمايندگي روحانيون و مردم يزد را به عهده داشت. ساواك فشار شديدي بر علماي مهاجر وارد كرد تا آنها را مجبور به بازگشت كند. با بازگشت امام به قم، شهيد صدوقي چند روزي در خدمت امام بود و سپس يزديها به قم آمدند و معظم له را با خود به يزد بردند. قيام 15 خرداد آغاز مرحله جديدي در مناسبات علما و دولت بود كه به علت نزديكي روزافزون شاه با آمريكا و اسرائيل روز به روز بيشتر و تندتر ميشد و نوعي پيش در آمد انقلاب اسلامي محسوب ميشود. اوج حركت روحانيت به رهبري امام خميني ،در پي مخالفت ايشان با پذيرفتن قانون كاپيتولاسيون و واگذاري مصونيت ويژه به اتباع آمريكايي بود كه امام آن را خيانت دانست و شاه را به واسطه آن، به خيانت به كشور متهم كرد و با اين كار، مبارزه را به اوج خود رساند .عكسالعمل رژيم نيز تبعيد امام بود با اين تصور كه رابطه او را با ايران قطع كرده، سبب زدودن ايشان از اذهان گردد. در پي تبعيد امام ، شهيد صدوقي از اقامه جماعت خودداري كرده، چند روزي از منزل خارج نشد. اما بر خلاف تصور رژيم ،ارتباط امام با كشور همچنان حفظ شد و مراسلات و تلگرافها ادامه داشت و اطلاعيه و اعلاميههاي امام به ايران ميرسيد. درا ين ميان شهيد صدوقي نيز در ارتباط با امام قرار داشت و همچنان كه قبل از تبعيد امام به دستورهاي ايشان عمل ميكرد، بعد از تبعيد هم تبادل مراسلات و تلگرافها ادامه داشت و كمك مالي به طور مستمر صورت ميگرفت و اعلاميههاي ايشان از طريق تلفن براي وي خوانده ميشد. آيت الله صدوقي نقش هدايت را در يزد برعهده داشت و به عنوان نمونه به تصويب قانون حمايت از خانواده اعتراض كرد .اهالي يزد هم از او تبعيت كردند . در جشنهاي 2500 ساله نيز موضعگيري كرد. متقابلا رژيم نيز دست به كنترل شديد شهيد صدوقي زد؛چنان كه گفت و شنودهاي تلفني با ايشان با شماره 1585 در اسناد قيد شده و كنترل نامههاي ارسالي با كد 11121 به اطلاع مركز ميرسيد. منزل او از مراكزي بود كه محل دريافت اعلاميهها يا نامههاي امام و بعد تكثير و انتشار آن در سراسر كشور بود. حجم زيادي از گزارشهاي ساواك در طي اين سالها اختصاص به شهيد صدوقي دارد.
با پيروزي انقلاب اسلامي ،آيت الله صدوقي در سمت نماينده امام و امام جمعه يزد به فعاليت خود و هماهنگ كردن مردم ادامه داد. از اولين ساعتهاي پيروزي، اعلاميهها و اطلاعيههاي وي نشان از تلاش او در برقراري امنيت جامعه و حفظ وحدت و يكرنگي داشت. اولين اعلاميه او در 23 بهمن 57 حاوي تبريك پيروزي و تذكر به حفظ هوشياري در مقابل تلاش دشمن و حفاظت و پاسداري نظام و امنيت شهرها و روستاها بود و سپس توصيه به عمل به دستورهاي رهبر انقلاب كه مخالفت و تمرد از آن، مخالفت با احكام شرعي است و رعايت انضباط انقلابي و جلوگيري از هرجومرج و تخريب با اقدام در چارچوب معين شده از طرف دفتر تبليغاتي امام و دولت موقت و خودداري از تعرض به سازمانهاي دولتي و خصوصي و دخالت نكردن خودسرانه در بازداشت و دستگيري سران رژيم كه كار كميتههاست. او در ادامه شركت مردم در نظرخواهي جمهوري اسلامي و قانون اساسي كه آن را لبيك گفتن به خدا و رسولخدا صليالله عليهوآله ميداند و نشانه رشد سياسي و ديگر مسائل كشور تلقي ميكند و حضور مردم را در صحنه سياسي كشور نااميد كننده دشمن و يك وظيفه الهي ميداند. او مردم را به مقاومت در برابر توطئههاي دشمنان دعوت ميكرد و تهديدهاي دولت آمريكا در محاصره اقتصادي و دخالت نظامي در ايران را شاهد صدقي بر عجز و ناتواني آمريكا در برابر قيام ملت ايران عنوان مينمود. او جنگ را توطئه آمريكا ميدانست و به مردم توصيه ميكرد به خدا توسل كنند.
در نظر ايشان حاكميت سياسي همان حاكميت ديني بود كه ادامه خط پيامبر صليالله عليهوآله و خداوند به حساب ميآيد و انقلاب را جوشيده از متن مردم و بطن اسلام عنوان كرده، اهرم انقلاب را اسلام ميداند كه فشاردهنده آن روحانيت آگاه بودند و مساجد را سنگرهاي ضديت با كفر و شرك و استعمار محسوب ميكند كه حضور در آنها دشمنان را از توطئهسازي و حادثه آفريني مايوس ميكند.او در اولين مجلس خبرگان كه جهت تدوين قانون اساسي تشكيل شد، شركت داشت و از اقداماتش علاوه بر زعامت نماز جمعه يزد، كمكهايي بود كه به زلزلهزدگان خراسان در آبان 58 صورت گرفت و در ادامه دستور امام مبني بر كمك از محل وجوه شرعيه مردم را تايي كرد و مسجد روضه محمديه را محل جمعآوري كمكهاي غيرنقدي قرار داد و براي كمكهاي نقدي حسابي افتتاح كرد و در زلزله مردادماه سال 60 كرمان به نمايندگي امام(ره) به منطقه رفت و ضمن ارسال گزارش آن، خواستار كمك سريع به آسيبديدگان و بازسازي سريع مناطق مذكور شد. در ايجاد مركز تحقيقات منابع طبيعي استان يزد و تاسيس دانشگاه در يزد تلاش زيادي نمود. در زمينه جنگ تحميلي و مقابله با دشمنان داخلي، معتقد بود ترورها نه تنها روند انقلاب را كند نخواهد كرد، بلكه تصميم و عزم انقلابي را راسختر و جديتر خواهد نمود. او در تجهيز مردم براي رفتن به جبهه و مقابله با توطئه دشمن تلاش فراواني نمود و آخرين خطبه اش كه تنها ساعتي قبل از شهادت خوانده شد، تاكيد بر پركردن جبهه بود و تلاش در بازسازي مناطق تخريب شده جنگي.آيت الله صدوقي پس از برگزار كردن نمازجمعه به آتش كينه و نفاق منافقين به شهادت رسيد. امام در نامه خود در ارديبهشت سال 59 او را خواند كه سوابق ممتدي در خدمت به اسلام و حوزههاي علميه داشت و از شناخت و آگاهي خاصي برخوردار است و در پيامي كه به مناسبت شهادت ايشان فرستادند، سابقه خدمات او را به اسلام و ملت متذكر شدند و اورا دوست نزديك و نور چشم خود خواندند و اينكه به شمار انگشت، چنين روحانيوني داريم و در انقلاب، محور اساسي اين انقلاب بوده است.
***
ساده چون كوير
دكتر سيد علي موسوي گرمارودي
نخستين سخن را درباره او، از پدرم شنودم هنگامي كه كودكي بيش نبودم... روزگاران نسبتا دور، روزهايي كه با درشكه يا پياده از پايين شهر قم از راه در بهشت و عليبنجعفر، به جمكران ميرفتيم و پدر در طول راه از خاطرات خود، خاطرات نه چندان دور خود در آن روزها، سخن ميگفت. از وضع حوزه علميه در زمان مرحوم آيتالله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري... و از جمله ميفرمود كه: آيتالله صدوقي مورد اعتماد كامل مرحوم حاج شيخ و مقسم شهريه ايشان بود. مهر نان و پول ماهيانه هزاران روحاني مقيم قم را از سوي حاج شيخ، او به طلاب و اهل علم ميپرداخت. آيتالله صدوقي حافظهاي شگرف داشت. سر هر ماه قمري در پيشخوان يكي از حجرات مدرسه فيضيه مينشست و روحانيان چون پروانه گرد شمع وجود او فراهم ميآمدند، و هر كس تنها نام ايشان را صدا ميكرد و او همچنان كه سر به زير داشت و در دفتر و ملزومات خود جلوي نامها علامت ميگذارد، بيآنكه سر را بلند كند و به كسي كه نام او را برده بود، بنگرد، از روي صدا ميشناخت و با همان لهجه اصيل و شيرين يزدي ميفرمود: جناب آقاي فلان! اين شهريه و اين هم مهر نان شما؛ و آن شخص از بين جمعيت جلو ميآمد و آن را از دستان مهربان وي ميگرفت... وهرگز در ميزان شهريه و مهر نان و تشخيص افراد از روي صداي آنان، خطا نكرد.
اين نخستين آشنايي من با وي، از طريق حكايت پدر بود بيآنكه وي را ديده باشم و پدر البته داستانهاي شگرف ديگر از حافظه بلند او نقل ميفرمود... تا اينكه در سال 1339 در 18 سالگي با گردش فلك كجمدار به تون سابق يا فردوس كنوني افتادم. و يك سال در آن دارالمومنين ميبودم.
و چون آن بزرگوار را چنان كه عرض شد در خاطرات كودكي ميشناختم و او نيز پدرم را ميشناخت و آنك در فردوس تنها با فاصله يك كوير، همسايه ديار آن بزرگوار شده بودم، چند بار به شوق زيارتش، از همان راه ميان كوير، از طريق طبس به خدمتش شتافتم.... و او نخستين كس بود كه از همان نخستين ديدار مرا با الفباي مبارزه آشنا كرد و چهره ملكوتي و سيماي لاهوتي او را از همان ديدار تا هنگام شهادت، هرگز دوگونه نديدم... چه خلقا و چه خلقا...
اگر بخواهي در دو سه كلمه و به گونه طرحواره، سيماي او را ترسيم كني، ميتواني گفت: لبخند بود و انديشه بود و تواضع بود و نماز و يكدندگي و كليد حاجات مردم .كلمه را نميشناخت، اما چون لاي لااله الاالله در برابر ستم و ستمبارگان، با گردن افراخته ايستاده بود و هماره يك بزرگ بود.
خانه كوچك و محقر و سنتي وي، همچون خانه بيشتر خانوادههاي قديمي يزد، در كوچه پسكوچههاي اين شهر، واقع است و تو بايد از طاقنماهاي هنري بسيار كه همه از خشت و گلاند، بگذري و كوچهها گاه آن چنان تنگ و فشرده و صميم است كه گويي صداي تپش سينه هر همسايه را، همسايه ديگر ميشنود و تو در كشاكش اين گذرگاههاي تنگ، گرد و غبار خاطرات قرون و اعصار را خواهي نخواهي بر دامن و آستين ميگيري و تا به خانه او برسي، كم و بيش رنگ و لعاب شهر پت و پهن و تمدن زده و غرب زده تهران، رنگ باخته است و تو بوي يزد گرفتهاي، بوي صميم ساده پاكدلي. بوي سايههاي بلند بادگير، بوي خدا، بوي اذان، بوي مسجد، بوي حظيره، بوي رمضان و بوي عشق و جنون و بوي خون و ايثار و بوي صداقت و بوي آيتالله شهيد سعيد صدوقي.وقتي از آخرين طاقنماي كوچه پسكوچهها ميگذري، خانه آن عزيز نيز به سادگي همه خانههاي مردم شهر و دوشادوش و دست در دست آنان ايستاده است. به محض ورود به هشتي، دالاني تو را به سمت راست هدايت ميكند... در انتهاي آن، حظيره بسيار كوچكي است با سقفي بسيار بلند در بالا و پلاسي ساده بر كف.
آيتالله، وقتي ميهمان داشته باشد همين جا مينشيند و اگر مهمان شب بماند، همانجا كنار مهمان ميخوابد. نخستين برخورد تو با وي، تو را در حيرت سادگي و صفا غرق ميكند، مات ميكند؛ چرا كه از عظمت و اهميت او در يزد، بسيار شنيدهاي و اينك او با روحانيتي عظيمتر از آنچه شنيدهاي اما در هياتي بسيار زلالتر و سادهتر از آنچه ميانديشيدهاي، تو را در آغوش ميگيرد و با نگاهي شرمگين كه بيشتر به زمين مينگرد، مخملي از حجب ميگستراند و تو در اين لحظه ميپنداري كه نه بر پلاسي كه بر پرنيان و نه رو به رو كه بر ميان نشستهاي.
با لبخند و گفتاري شيرينتر از قطاب حاجي خليفه يزد، مهابت ملكوتي فضا را ميشكند و چنان گرم ميپرسد و سخت ميجويد و نرم ميگويد كه تو با وجود 50 سال اختلاف سن، ميپنداري كه با دوستي همسن خود به گفتگو نشستهاي. وسعت معلومات و ژرفاي حافظه دست به دست هم ميدهد و هر اشارتي را در گفتگو به حكايتي ميكشاند. هر كه باشي و از هر صنف و در هر سن، وقتي ميخواهد تو را يك دقيقه ترك كند، اجازه ميخواهد، حتي اگر براي پاسخ دادن به تلفني در پايين اتاق باشد. وقتي از جا برميخيزد، تو كه تاكنون در جذبه خُلق و خوي او بودهاي، اينك فرصتي است تا در خَلق و روي او بنگري و تباركالله... تمام وقار شيخوخت و ريحانه روحانيت، در چهره و بالاي او يكجا به جلوه نشسته است. بلند بالاست اما از تواضع كوتاه ميآيد... الذين يمشون فيالارض هونا. پيشاني بلند با چشماني نجيب و شرمگين و ابرواني نسبتا انبوه با بيني كشيده و گونههاي تكيده گندمگون و روشن با سبلتي به سنت رسول خدا(ص) كمپشت و محاسني كه از محاسن چهره اوست و بيشتر به سپيدي ميزند و گرنه خاكستري است و دستهايي كشيده با پنجههاي استخواني، دستهاي دستگيري، دستهاي وضو، دستهاي نوازش ايتام، دستهاي ستيزه با خصم... دستهاي خضاب شده در خون در راه خدا... با خود ميگويم: تبت يدا ابي لهب... بريده باد دستاني كه او را كشت.
در سوگ شهيد آيتالله صدوقي، نورالله مضجعه
اي چون كوير ساده و چون كوه، استوار
اي چون ستيزه محكم و چون غم، بزرگوار
چون حرمت شب رمضان، نزد حق، سترگ
چون روز رستخيز بلندات بيشمار
چون زانوي شريف تواضع، زمين گزين
چون قامت غرور قلل، آسمان گذار
چون خندهي سپيده، لبت بركه بلور
چشمت ز خوف حق چو دل چشمه اشكبار
اي چون سحر زلال و چو شب رازدار نور
چون تيغ ظهر واضح و چون شام غمگسار
اي چون سلام ساده كودك، صميم و گرم
اي چون سرود گرم اذان، پاك و با وقار
جانت سپيد، چون تن تالابهاي نور
جسمت لطيف چون تن سيمين آبشار
دستت به كار دوست دو جوبار دلنواز
بر جاي دشمنان خدا، سخت و جانشكار
چون تيغ آذرخش تو را تيغ عزم، تيز
بانگت به گوش خصم چو تندر به كوهسار
چون سايه از فروتني افتادهاي به خاك
اما به احترام تو خورشيد سوگوار
در سوكت اي تناور بالا بلند باغ
تنها نه قلب ما، كه دل لاله داغدار
زين داغها كه بر دل ما مينهد خزان
بسيار ديدهايم در اين دشت لالهزار
چندان فرو فشاند خزان خون گل به باغ
تنها نه گل كه سرخ بود برگ و شاخسار
ما خون خود زسرخي گل وام كردهايم
چون بگذرد خزان، به در آييم در بهار
بگذار تا معاينه بيني چو آفتاب
تابنده جان ما، چو نشيند فرو، غبار
چون قاصدك، و گر، به ترقص رود عدو
با صرصر خداي نماند بدو قرار
گيرم كه خون فاخته ريزند، نك شنو
بانگ بلند حق حق او، از لب هزار
گيرم كه سرو را فكند از جفا، تبر
كي ميتوان بريد ز آزادگي، تبار؟
گيرم زبان شمع شبستان شود خموش
با صد زباله آتش دل ميزند شرار
اي صبح صدق، اي سحر عشق، اي شهيد
اي راد، اي صدوقي نستوه و بردبار!
اي خفته چون شقايق پرپر، به خاك ره
برخيز و همچو لاله سر از خاك ره، برآر
اي آشناي مردم درد آشناي ما
وي افتخار امت پر مهر و افتخار
ما كآب بياشارت چشمت نخوردهايم
نك بين به آب ديده نداريم اختيار
رنگين كمان عشق شد از رنگ خون تو
محراب آن حظيره كه داري تو در كنار
سه شنبه 26 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 595]
-
گوناگون
پربازدیدترینها