تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس مى خواهد دعايش مستجاب و اندوهش برطرف شود، به تنگدست مهلت دهد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817206223




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پست‌ مدرنيسم‌ چیست؟


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان:





دكتر رضا داوري



[تصویر: postmodern.jpg]




مختصري‌ درباره‌ مدرنيسم‌
قبل‌ از بررسي‌ پست‌ مدرنيسم‌ لازم‌ است‌ مختصري‌ درباره‌ي‌ مدرنيسم‌ به‌ مثابه‌ يك‌ واقعيت‌ تاريخي‌ - فرهنگي‌ و نيز خصوصيات‌ آن‌ اشاره‌ كنيم‌، سپس‌ وارد مبحث‌ پست‌ مدرنيسم‌ و مناظره‌ بين‌ مدرنيسم‌ و فرامدرنيسم‌ بشويم‌. كلمه‌ مدرن‌ از ريشه‌ لاتين‌ (modernus) گرفته‌ شده‌ است‌ و مدرنيته‌ بعد از عصر روشنگري‌ (Enlightenment) در اروپا گسترش‌ يافت‌. در همين‌ دوران‌ بود كه‌ انسان‌ غربي‌ به‌ عقل‌ خود بيشتر اعتماد پيدا كرد؛ البته‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ اين‌ اعتماد بيشتر متوجه‌ نوعي‌ عقلانيت‌ صورتگرا (Formalist rationality) بود. شايد بتوان‌ ويژگيهاي‌ اصلي‌ ايدئولوژيهاي‌ مدرن‌ را كه‌ همان‌ ويژگيهاي‌ روشنگري‌ است‌، به‌ طور اجمال‌ به‌ شرح‌ زير برشمرد:.
1- اعتقاد به‌ توانايي‌ عقل‌ انسان‌ و علم‌ براي‌ معالجه‌ بيماريهاي‌ اجتماعي‌؛
2- تأكيد بر مفاهيمي‌ از قبيل‌ پيشرفت‌ (Progress) ، طبيعت‌ (nature) و تجربه‌هاي‌ مستقيم‌ (Direct experience) ؛
3- مخالفت‌ آشكار با مذهب‌؛
4- تجليل‌ طبيعت‌ و پرستش‌ خداي‌ طبيعي‌؛
5- در قلمرو سياست‌، دفاع‌ از حقوق‌ طبيعي‌ انسانها؛ به‌ وسيله‌ حكومت‌ قانون‌ و سيستم‌ جلوگيري‌ از سوءاستفاده‌ از قدرت‌؛
6- اومانيسم‌ و تبيين‌ جامعه‌ و طبيعت‌ به‌ شكل‌ انساني‌ يا انسان‌انگاري‌ طبيعت‌ (Antropomorphism) ؛
7- تكيه‌ عمده‌ بر روش‌شناسي‌ تجربي‌ و حسي‌ در مقابل‌ روش‌شناسي‌ قياسي‌ و فلسفي‌؛
8- پوزيتيويسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژي‌ مدرنيسم‌.
علاوه‌ بر شاخصها و ويژگيهاي‌ فوق‌الذكر مدرنيسم‌ به‌ عنوان‌ يك‌ رويكرد تاريخي‌ داراي‌ ويژگيهاي‌ مختلفي‌ در زمينه‌ فلسفه‌، فرهنگ‌، اقتصاد، سياست‌، جامعه‌شناسي‌ و... مي‌باشد؛ براي‌ مثال‌ يكي‌ از ويژگيهاي‌ مدرنيسم‌ در زمينه‌ اقتصاد فوردگرايي‌ (fordism) در جامعه‌شناسي‌، گذار از سنت‌ به‌ تجدد و ايجاد جامعه‌ صنعتي‌، در فرهنگ‌، نوعي‌ نخبه‌گرايي‌ (elitism) در فلسفه‌، نوعي‌ ماترياليسم‌ (materialism) يا مادي‌گرايي‌ و طبيعت‌گرايي‌ (naturalism) و دنياگرايي‌ (Secularism) و در علم‌ نوعي‌ رويكرد مكانيكي‌ (mechanistic) نسبت‌ به‌ علم‌ مي‌باشد.
حال‌ به‌ بررسي‌ اجمالي‌ مهم‌ترين‌ ويژگيها و پايه‌هاي‌ اساسي‌ مدرنيسم‌ يعني‌ اومانيسم‌، سكولاريسم‌، پوزيتيويسم‌ و راسيوناليسم‌ مي‌پردازيم‌ كه‌ بيشترين‌ نقش‌ را در تكوين‌ و تكامل‌ ايدئولوژي‌ مدرنيسم‌ داشته‌اند.
1- اومانيسم‌ و ارتباط‌ آن‌ با مدرنيسم‌ (Humanism)
مدرنيسم‌ به‌ لحاظ‌ تاريخي‌ محصول‌ رنسانس‌ است‌ و اومانيسم‌ يا انسان‌ محوري‌ نيز با رنسانس‌ آغاز مي‌شود و اومانيسم‌ انديشه‌ انسان‌ محوري‌ را مستقل‌ از خدا و وحي‌ الهي‌ مطرح‌ مي‌كند و مي‌توان‌ اومانيسم‌ را به‌ عنوان‌ جوهر، روح‌ و باطن‌ رويكرد مدرنيستي‌ تلقي‌ نمود. رنه‌گنون‌ درخصوص‌ جوهر خود بنيادانه‌ اومانيسم‌ مي‌نويسد:
«اومانيسم‌ نخستين‌ صورت‌ امري‌ بود كه‌ به‌ شكل‌ نفي‌ روح‌ ديني‌ در عصر جديد درآمده‌ بود، و چون‌ مي‌خواستند همه‌ چيز را به‌ ميزان‌ بشري‌ محدود سازنده‌ بشري‌ كه‌ خود غايت‌ و نهايت‌ خود قلمداد شده‌ بود، سرانجام‌ مرحله‌ به‌ مرحله‌ به‌ پست‌ترين‌ درجات‌ وجود بشري‌ سقوط‌ كرد».
2- سكولاريسم‌ به‌ عنوان‌ ويژگي‌ و پيامد اصلي‌ مدرنيسم‌
در قلمرو مدرنيسم‌، دين‌، مركزيت‌ خود را نسبت‌ به‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ از دست‌ مي‌دهد و به‌ صورت‌ مجموعه‌اي‌ از دستورات‌ و تعاليمي‌ اخلاقي‌ و شخصي‌ درمي‌آيد. نگرش‌ مدرنيستي‌ به‌ دين‌ نگرشي‌ صرفاً پراگماتيستي‌ و بهره‌جويانه‌ است‌ و بايد يكي‌ از ويژگيهاي‌ مدرنيسم‌ و تفكر ليبراليستي‌ را، اعتقاد به‌ سكولاريزه‌ كردن‌ حيات‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ دانست‌؛ يعني‌ اين‌ اعتقاد كه‌ دين‌ يا نبايد وجود داشته‌ باشد يا اگر وجود دارد بايد به‌ امري‌ شخصي‌ و فردي‌ تبديل‌ شود و در محدوده‌ عبادات‌ و احكام‌ فردي‌ باقي‌ بماند، و دين‌ نبايد مركز ثقل‌ حيات‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ باشد بلكه‌ بايد در جهت‌ مشهورات‌ و باورهاي‌ اومانيستي‌ قرار داشته‌ باشد. شايد بتوان‌ به‌ طور خلاصه‌ شاخصهاي‌ سكولاريسم‌ را اين‌ طور بيان‌ كرد:
1- دنيايي‌ ديدن‌ و اين‌ جهاني‌ كردن‌ حيات‌ بشري‌؛
2- افول‌ و كاهش‌ نقش‌ متافيزيك‌ و مابعدالطبيعه‌؛
3- نگرش‌ مادي‌ نسبت‌ به‌ اخلاق‌؛
4- هدايت‌ عقل‌.
از مكاتبي‌ كه‌ در پيدايش‌ و تكوين‌ سكولاريسم‌ مؤثر بوده‌اند، مي‌توان‌ به‌ اومانيسم‌ (Humanism) و ناسيوناليسم‌ (nationalism) و تاحدي‌ سيانتيسم‌ (scientism) كه‌ اوج‌ آن‌ در پوزيتيويسم‌ (Positivism) تبلور يافته‌، اشاره‌ كرد. همچنين‌ يكي‌ از ستونهايي‌ كه‌ سكولاريسم‌ بر آن‌ استوار است‌ ليبراليسم‌ (liberalism) است‌. ريشه‌هاي‌ فلسفي‌ سكولاريسم‌ مربوط‌ به‌ مكتب‌ تداعي‌گرايي‌ جيمز ميل‌ (James Mill) و مكتب‌ اصالت‌ فايده‌ (utilitarianism) جرمي‌ بنتام‌ (Jermy Bentham) مي‌شود.
3- پوزيتيويسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژي‌ مدرنيسم‌
بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ يك‌ تداخل‌ مهم‌ و اساسي‌ بين‌ پوزيتيويسم‌ و مدرنيسم‌ وجود دارد؛ مدرنيسم‌ به‌ عنوان‌ ايدئولوژي‌ پوزيتيويسم‌ تلقي‌ مي‌شود و پوزيتيويسم‌ را مي‌توان‌ به‌ عنوان‌ متدلوژي‌ مدرنيسم‌ تلقي‌ نمود و نيز مي‌توان‌ بدنه‌ اصلي‌ علوم‌ معاصر علي‌الخصوص‌ نظريات‌ جديد علوم‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ را پوزيتيويسم‌ دانست‌ و پوزيتيويسم‌ در واقع‌ شورشي‌ بود برعليه‌ فلسفه‌ و متافيزيك‌ و برعليه‌ گرايشهاي‌ ديني‌ و احكام‌ اخلاقي‌ و مذهبي‌.
از ديدگاه‌ پوزيتيويسم‌ مذهب‌ جزء تاريخ‌ ذهن‌ انسان‌ است‌ و خارجيتي‌ ندارد، خداوند مفهومي‌ است‌ كه‌ جزء تاريخ‌ ذهن‌ انسان‌ قرار مي‌گيرد. از مهم‌ترين‌ ابزار پوزيتيويسم‌ در حمله‌ي‌ به‌ دين‌، تشكيك‌ در معناداري‌ گزاره‌هاي‌ ديني‌ است‌ كه‌ توضيح‌ آن‌ در اين‌ مختصر نمي‌گنجد. پس‌ مي‌توان‌ نظريات‌ جديدي‌ را كه‌ در قرن‌ 20 مطرح‌ شده‌اند، از نظر معرفت‌شناسي‌ و متدلوژي‌ تحت‌ عنوان‌ پوزيتيويسم‌ و از لحاظ‌ محتوي‌ تحت‌ عنوان‌ مدرنيسم‌ بررسي‌ نمود.
4- راسيوناليسم‌ و اعتقاد به‌ عقل‌ انسان‌ به‌ عنوان‌ اساس‌ معرفت‌
راسيوناليسم‌ در واقع‌ سنتي‌ است‌ فلسفي‌ كه‌ مبادي‌ آن‌ به‌ سده‌هاي‌ هفده‌ و هجده‌ برمي‌گردد. از ديدگاه‌ فلسفي‌ طرفداران‌ اصالت‌ عقل‌، مكاشفه‌ و شهود را به‌ عنوان‌ سرچشمه‌ و اساس‌ معرفت‌ واقعي‌ قبول‌ نداشتند و معتقد بودند فقط‌ براهين‌ قياسي‌ (deductive) يا استقرايي‌ (inductive) مي‌تواند اطلاعات‌ دقيق‌ و قابل‌ اطميناني‌ را درباره‌ي‌ جهان‌ به‌ دست‌ دهد. در جامعه‌شناسي‌ اعتقاد به‌ راسيوناليسم‌ يا پوزيتيويسم‌ قرن‌ 19 همراه‌ بوده‌ است‌؛ اينان‌ معتقد بودند كه‌ هدف‌ از ارجاع‌ به‌ عقل‌ انسان‌ تنها شناخت‌ امور نيست‌، بلكه‌ بهبود زندگي‌ اجتماعي‌ نيز مدّنظر است‌؛ به‌ عبارت‌ ديگر عقل‌ يك‌ امر از پيش‌ داده‌ شده‌ تلقي‌ نمي‌شود بلكه‌ استعدادي‌ است‌ كه‌ مي‌بايد فراگرفته‌ شود و از طريق‌ آن‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ دچار تحول‌ گردد. البته‌ بايد ميان‌ عقلانيت‌ (Rationality) و (Rationalism) مكتب‌ اصالت‌ عقل‌ و (Rationalization) يا روند و جريان‌ عقلاني‌ نمودن‌، تمايز قائل‌ شد. مفهوم‌ حصول‌ عقلانيت‌، اساس‌ تحليل‌ ماكس‌ وبر از سرمايه‌داري‌ مدرن‌ بوده‌ است‌ و از نظر او حصول‌ عقلانيت‌ در سياست‌ متضمن‌ افول‌ هنجارهاي‌ سنتي‌ مشروعيت‌ و گسترش‌ ديوان‌سالاري‌ و بوروكراسي‌ مي‌باشد.
5- نقش‌ نوميناليسم‌ (nominalism) يا اصالت‌ تسميه‌ در فراهم‌ آوردن‌ زمينه‌ ظهور تفكر مدرن‌
نوميناليسم‌ يعني‌ اعتقاد به‌ اينكه‌ آنچه‌ در عالم‌ وجود دارد، نامهاست‌ و تصورات‌ مجرد و مجردات‌ داراي‌ وجود واقعي‌ نبوده‌ و واقعيت‌ ندارند و آنچه‌ به‌ جهان‌ تعلق‌ دارد تنها كلمه‌ است‌ و تنها فرد و منفردات‌ وجود واقعي‌ دارند، و نامها بدانها تعلق‌ مي‌گيرد. مكتب‌ نوميناليسم‌ بيشتر با فلسفه‌ ماترياليسم‌ و آمپريسم‌ وفق‌ دارد، يكي‌ از مشهورترين‌ نوميناليستهاي‌ قرون‌ وسطي‌ گيوم‌ دوكام‌ است‌. بلومن‌ برگ‌ در كتاب‌ «مشروعيت‌ عصر جديد» درمورد نقش‌ نوميناليسم‌ در فراهم‌ آوردن‌ زمينه‌ مدرنيسم‌ و تفكر مدرن‌ معتقد است‌ كه‌ نوميناليسم‌ به‌ طور غيرمستقيم‌ در شكل‌گيري‌ تفكر مدرن‌ نقش‌ داشته‌ است‌، از ديدگاه‌ او نوميناليسم‌، مطلق‌ كردن‌ و نهايتاً بي‌معنا و بي‌ربط‌ ساختن‌ مفاهيم‌ الهيات‌ مسيحي‌، زمينه‌ را براي‌ ظهور تفكر مدرن‌ فراهم‌ آورد.
6- مدرنيسم‌ و رويكرد مكانيكي‌ نسبت‌ به‌ علم‌
تمثيل‌ مكانيكي‌ حاصل‌ قرن‌ پانزدهم‌ به‌ بعد است‌ كه‌ مهم‌ترين‌ خصوصيات‌ الگوي‌ مكانيكي‌ عبارت‌ است‌ از:
الف‌- الگوي‌ مكانيكي‌ قائل‌ به‌ «قابليت‌ تجزيه‌پذيري‌» امري‌ است‌ كه‌ مورد تمثيل‌ واقع‌ مي‌گردد. فرانسيس‌ بيكن‌ و همه‌ آمپريستها شرط‌ اول‌ علم‌ را «تجربه‌پذيري‌» مي‌دانند؛ در اين‌ ديدگاه‌ جامعه‌ مجموعه‌اي‌ است‌ از اجزايي‌ كه‌ داراي‌ استقلال‌اند كه‌ از تركيب‌ اين‌ اجزاي‌ جامعه‌ پديد مي‌آيد.
ب‌- اجزاء بايد در حالت‌ روابط‌ متقابل‌ (interaction) باشند؛
ج‌- الگوي‌ مكانيكي‌ برعكس‌ الگوي‌ ارگانيستي‌ رشدناپذير است‌.
مفهوم‌ الگوي‌ مكانيسمي‌ ناظر به‌ اين‌ است‌ كه‌ پديده‌هاي‌ اجتماعي‌ مثل‌ جامعه‌ و دولت‌، پديده‌هايي‌ مصنوعي‌ مي‌باشند. انديشه‌ قرارداد اجتماعي‌ كه‌ بخش‌ عمده‌اي‌ از تاريخ‌ نظريات‌ سياسي‌ را دربرمي‌گيرد مبتني‌ بر چنين‌ برداشتي‌ است‌.
در اينجا بايستي‌ به‌ بيان‌ تفاوتي‌ كه‌ بين‌ مدرنيسم‌ و مدرنيزاسيون‌ به‌ معناي‌ تجدد وجود دارد، بپردازيم‌. نظريه‌ تجدد يكي‌ از الگوهاي‌ مسلط‌ جامعه‌شناسي‌ و علوم‌ سياسي‌ آمريكا در دهه‌ 50 و 60 است‌ كه‌ براي‌ توضيح‌ فراگردهاي‌ شاملي‌ است‌ كه‌ جوامع‌ سنتي‌ از طريق‌ آنها به‌ نوسازي‌ و نوگرايي‌ نايل‌ مي‌شوند كه‌ قائل‌ شدن‌ به‌ نوگرايي‌ متضمن‌ توسعه‌ نهادهاي‌ مختلفي‌ از جمله‌ احزاب‌، پارلمان‌، تصميم‌گيري‌ براساس‌ مشاركت‌ مردم‌، افزايش‌ تعداد باسوادان‌، توسعه‌ شهرنشيني‌ و شاخصهاي‌ مختلف‌ ديگر بود كه‌ البته‌ انتقاداتي‌ به‌ نظريه‌ مدرنيزاسيون‌ وارد شد؛ از جمله‌ اينكه‌ تجدد مبتني‌ بر توسعه‌اي‌ است‌ كه‌ در غرب‌ روي‌ داده‌ و اين‌ الگو بر محور تجارب‌ ملل‌ خاصي‌ بنا شده‌ است‌. در واقع‌ بايد بيان‌ كرد كه‌ تمام‌ نظريات‌ جديد در جامعه‌شناسي‌ و علوم‌ سياسي‌ و قدر مشترك‌ و رشته‌ اتصال‌ همه‌ نظريات‌ جديد به‌ ايدئولوژي‌ مدرنيسم‌ و مدرن‌سازي‌ (modernization) برمي‌گردد كه‌ مي‌توان‌ به‌ افرادي‌ مثل‌ تالكوت‌ پارسونز، گابريل‌ آلموند، ديويدايستون‌ و كارل‌ دويچ‌ اشاره‌ كرده‌ كه‌ از چهره‌هاي‌ سرشناس‌ نظريات‌ جديد علوم‌ سياسي‌ در دهه‌ي‌ 50 و 60 هستند و نظريات‌ مدرنيستي‌ را مورد نقد و بررسي‌ قرار دارند. در دهه‌ي‌ 60 و 70 گروهي‌ به‌ تدريج‌ در علوم‌ سياسي‌ پيدا شدند كه‌ به‌ عنوان‌ نسل‌ دوم‌ نظريه‌ پردازان‌ مدرنيسم‌ يا تجديدنظرطلبان‌ شناخته‌ مي‌شدند، و در واقع‌ اين‌ گروه‌ يك‌ نسل‌ انتقالي‌ است‌ از نظريه‌ مدرنيستي‌، به‌ نظريه‌ پست‌ مدرنيستي‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ نسل‌ تجديدنظر طلبان‌ اصل‌ ضرورتِ گذار از جامعه‌ سنتي‌ به‌ جامعه‌ مدرن‌ را مي‌پذيرند ولي‌ درباره‌ي‌ شيوه‌گذار و مراحل‌ گذار و مفهوم‌ تجدد و مدرنيسم‌ شبهات‌ و مباحث‌ مختلفي‌ را طرح‌ مي‌كنند و انتقاداتي‌ را بر نسل‌ اول‌ نظريه‌پردازان‌ مدرنيستي‌ وارد مي‌نمايند.
از كساني‌ كه‌ انتقاداتي‌ را عليه‌ نظريات‌ مدرنيستي‌ و فونكسيوناليستي‌ وارد كردند، نويسنده‌ آمريكايي‌ گاسفيلد و آندره‌گوندر فرانك‌ مي‌باشند؛ آندره‌ كه‌ از نظريه‌پردازان‌ سرشناس‌ نظريات‌ وابستگي‌ است‌، مستقيماً نظريه‌ جامعه‌ سنتي‌ در مقابل‌ جامعه‌ مدرن‌ را مورد انتقاد قرار داده‌ است‌.
از ديدگاه‌ معرفت‌شناسي‌ و روش‌شناسي‌ نيز مدرنيسم‌ مورد انتقاد واقع‌ شده‌ است‌، از جمله‌ مي‌توان‌ به‌ انتقاداتي‌ كه‌ به‌ پوزيتيويسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژي‌ مدرنيسم‌ وارد شده‌ اشاره‌ كرد. هرگاه‌ براي‌ ريشه‌يابي‌ انتقاداتي‌ كه‌ به‌ مدرنيسم‌ انجاميد به‌ قرن‌ 19 بازگرديم‌ خواهيم‌ ديد كه‌ دو انتقاد عمده‌ عليه‌ پوزيتيويسم‌ مطرح‌ شده‌ است‌ يك‌ دسته‌ انتقاداتي‌ كه‌ از جانب‌ ماركس‌ و ماركسيستها مطرح‌ شد و به‌ شكاف‌ ميان‌ خود ماركسيستها منتهي‌ شد.
از جمله‌ منتقدان‌ مي‌توان‌ به‌ رايت‌ (E. olin wright) اشاره‌ كرد كه‌ در زمينه‌ مباحث‌ ديالكتيكي‌ در نقد روش‌ تحصّلي‌ يا پوزيتيويسم‌ مطرح‌ است‌ و از ماركسيستهاي‌ غيرپوزيتيويست‌ مي‌توان‌ به‌ نظريات‌ مكتب‌ فرانكفورت‌ در قرن‌ بيستم‌ اشاره‌ كرد. مكتب‌ فرانكفورت‌ (Frankfurt school) به‌ گروهي‌ از انديشمندان‌ يهودي‌ علوم‌ اجتماعي‌ كه‌ در انجمن‌ تحقيقات‌ اجتماعي‌ كار مي‌كردند و از آلمان‌ مهاجرت‌ كرده‌ بودند اطلاق‌ مي‌شد. از معروف‌ترين‌ چهره‌هاي‌ برجسته‌ اين‌ مكتب‌ مي‌توان‌ آدورنو، دبليوبنيامين‌، اريك‌ فروم‌، فرانتس‌ نويمان‌، هوركهايمر، ماركوزه‌ را ذكر كرد، بعضي‌ از آنها مانند ماركوزه‌ از مهم‌ترين‌ مخالفان‌ پوزيتيويسم‌ نه‌ تنها در محدوده‌ مسائل‌ ماركسيستي‌ بلكه‌ در كل‌ علوم‌ اجتماعي‌ در قرن‌ بيستم‌اند؛ عمده‌ترين‌ مسائل‌ مورد علاقه‌ آنها عبارت‌ بود از:
1- بسط‌ و گسترش‌ يك‌ تحليل‌ انتقادي‌ از اقتصادگرايي‌ در ماركسيسم‌ ارتدوكس‌ و رسمي‌؛
2- بنا نهادن‌ يك‌ معرفت‌شناسي‌ شايسته‌ و نقد سرمايه‌داري‌ پيشرفته‌؛
3- گنجانيدن‌ تجليل‌ روان‌شناختي‌ فرويدي‌ در نظريات‌ اجتماعي‌ ماركس‌؛
4- حمله‌ بر عقلانيت‌ ابزارگرايانه‌ (instrumental rationality) به‌ عنوان‌ اصل‌ اساسي‌ جامعه‌ سرمايه‌داري‌.
مفهوم‌ پست‌ مدرنيسم‌
امروزه‌ بعد از فروپاشي‌ اردوگاه‌ كمونيسم‌ حركت‌ جديدي‌ عليه‌ آزادي‌ و عقل‌ در جريان‌ است‌ كه‌ اين‌ ديدگاه‌، نه‌ تنها در هنر معماري‌ و ادبيات‌ بلكه‌ به‌ علومي‌ نظير حقوق‌، اخلاق‌، سياست‌، جامعه‌شناسي‌ و اقتصاد نيز سرايت‌ كرده‌ است‌. از لحاظ‌ لغوي‌ Post بيشتر تداوم‌ جرياني‌ را ثابت‌ مي‌كند، و پست‌ مدرنيسم‌ به‌ معناي‌ پايان‌ مدرنيسم‌ نيست‌، بلكه‌ نقد مدرنيسم‌ و تداوم‌ جريان‌ مدرنيسم‌ مي‌باشد. اين‌ اصطلاح‌ در زبان‌ فارسي‌ به‌ فرانوگرايي‌، يسانوگرايي‌، پسامدرنيسم‌ و فرامدرنيسم‌ و... ترجمه‌ شده‌ است‌. از اصطلاح‌ پسامدرنيسم‌ در تاريخ‌ ادبيات‌ اسپانيا، پيش‌ از جنگ‌ جهاني‌ اول‌ و در تاريخ‌ ادبي‌ آمريكاي‌ لاتين‌ در سالهاي‌ ميان‌ دو جنگ‌ جهاني‌ استفاده‌ شده‌ است‌.
در واقع‌ پسامدرن‌ بيانگر همان‌ پرسشهاي‌ اصلي‌ مدرنيسم‌ است‌، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ اين‌ بار پرسشها به‌ گونه‌اي‌ آگاهانه‌ مطرح‌ مي‌شود. ديگر اينكه‌ مفهوم‌ پست‌ مدرنيسم‌ را نبايد با جامعه‌ فرامدرن‌ و فراصنعتي‌ (Post-industrial society) خلط‌ كرد. (Post-industrial society) جامعه‌ فراصنعتي‌ نخستين‌ بار به‌ وسيله‌ دانيل‌ بل‌ در كتاب‌ او به‌ نام‌ (The comial of Post-idustrial society) در سال‌ 1974 براي‌ توصيف‌ تغييرات‌ اقتصادي‌ و اجتماعي‌ اواخر قرن‌ بيستم‌ بسط‌ و گسترش‌ يافت‌. قبل‌ از بررسي‌ ويژگيهاي‌ جامعه‌ فراصنعتي‌ ابتدا ويژگيهاي‌ يك‌ جامعه‌ صنعتي‌ را بيان‌ مي‌نماييم‌. ويژگيها و خصلتهاي‌ يك‌ جامعه‌ صنعتي‌ عبارت‌ است‌ از:
1- به‌ وجود آمدن‌ دولتهاي‌ ملي‌ منسجمي‌ كه‌ از تجانس‌ قومي‌ و فرهنگي‌ برخوردارند و در حول‌ فرهنگ‌ و زبان‌ مشترك‌ سازمان‌ يافته‌اند؛
2- تجارتي‌ شدن‌ توليد؛
3- سيطره‌ توليد ماشيني‌ و سازمان‌ يافتن‌ توليد در كارخانه‌؛
4- شهري‌ شدن‌ جامعه‌؛
5- رشد همگاني‌ سواد و تحصيلات‌؛
6- به‌ كار بستن‌ علم‌ در كليه‌ عرصه‌هاي‌ زندگي‌ و عقلاني‌ شدن‌ تدريجي‌ حيات‌ اجتماعي‌؛
7- برخوردار شدن‌ مردم‌ از حق‌ رأي‌ و شركت‌ در انتخابات‌ و نهادي‌ شدن‌ امور و فعاليتهاي‌ سياسي‌ در حول‌ احزاب‌ سياسي‌ و جامعه‌ فراصنعتي‌ در اقتصاد به‌ صورت‌ افول‌ توليد كالا و ساخت‌ مصنوعات‌ و جايگزين‌ شدن‌ آن‌ به‌ وسيله‌ خدمات‌ انعكاس‌ يافته‌ است‌.
از ويژگيهاي‌ جوامع‌ فوق‌ صنعتي‌، اقتصاد مبتني‌ بر دانش‌ و كارگران‌ تحصيل‌ كرده‌ مي‌باشد كه‌ عنصر اصلي‌ نيروي‌ انساني‌ است‌.
همچنين‌ مباحثي‌ را كه‌ آلوين‌ تافلر درمورد تحولات‌ تكنولوژيك‌ مطرح‌ كرده‌ است‌، نبايد به‌ عنوان‌ بحثي‌ در پست‌ مدرنيسم‌ تلقي‌ نماييم‌ و معناي‌ پست‌ مدرنيسم‌ را بايستي‌ بيشتر در جريانات‌ فكري‌ اواخر قرن‌ بيستم‌ جستجو كرد. نه‌ در تحولاتي‌ كه‌ از لحاظ‌ تكنولوژيك‌ پيدا شده‌ است‌ كه‌ البته‌ مفهوم‌ عاميانه‌ از پست‌ مدرنيسم‌ بعضاً منجر به‌ پيدايش‌ چنين‌ تلقياتي‌ شده‌ است‌. تافلر معتقد است‌ كه‌ جهان‌ سه‌ موج‌ مدرنيزاسيون‌ را طي‌ كرده‌ است‌ و الان‌ در آستانه‌ موج‌ سوم‌ هستيم‌. كتاب‌ «جابجايي‌ در قدرت‌» او درمورد ساخت‌ قدرت‌ و دولت‌ در موج‌ سوم‌ است‌؛ او معتقد است‌ تضادهاي‌ جهان‌ معاصر ناشي‌ از تضادهاي‌ سه‌ موج‌ نوسازي‌ است‌ و تلاش‌ كشورها براي‌ توسعه‌ چيزي‌ نيست‌، جز گذار از يك‌ موج‌ به‌ موج‌ ديگر. پس‌ بحث‌ تافلر بحث‌ مدرنيستي‌ است‌ نه‌ پست‌مدرنيستي‌.
ويژگيها و خصوصيات‌ پست‌ مدرنيسم‌
در رابطه‌ با اينكه‌ پست‌ مدرنيسم‌ چه‌ مشخصات‌ و ويژگيهايي‌ دارد توافقي‌ وجود ندارد. براي‌ نمونه‌ ليوتار معتقد است‌ پست‌ مدرن‌، عصر تشكيك‌ يا مردن‌ تعاريف‌ منطقي‌ است‌ و اين‌ تشكيك‌ به‌ طور حتم‌ از پيشرفت‌ علوم‌ حاصل‌ شده‌ است‌. براي‌ مثال‌ ليوتار مطرح‌ مي‌كند كه‌ توجه‌ به‌ موسيقي‌ راك‌، تماشاي‌ برنامه‌هاي‌ غربي‌، خوردن‌ غداي‌ مك‌ دونالد، جورابهاي‌ ژاپني‌، لباسهاي‌ هنگ‌كنگي‌، بازيهاي‌ تلويزيوني‌ را مي‌توان‌ در فرهنگ‌ معاصر بيان‌ نمود. به‌ طور خلاصه‌ مي‌توان‌ نظريات‌ و انديشه‌ سياسي‌ ليوتار را اين‌گونه‌ خلاصه‌ نمود.
1- به‌ پايان‌ رسيدن‌ عصر ساختن‌ تئوري‌ يا تئوريهاي‌ كلان‌ در باب‌ سياست‌ و جامعه‌؛
2- عدم‌ دسترسي‌ به‌ يك‌ تئوري‌ مطلق‌گرايي‌ اخلاقي‌ و ارزشي‌؛
3- شكاكيت‌ اخلاقي‌ (moral skepticism) نهايتاً به‌ يك‌ جهان‌ اعتباري‌ و اعتبارگرايي‌ ختم‌ خواهدشد؛
4- اهميت‌ فوق‌العاده‌ به‌ معنا و جهانِ معنا دادن‌ و خصوصي‌ و شخصي‌ كردن‌ معنا.
و يا جمسون‌ معتقد است‌ عوامل‌ پيدايش‌ پست‌ مدرن‌ عبارتنداز: 1- از بين‌ رفتن‌ عمق‌ و ضعفهاي‌ نگرشي‌ نسبت‌ به‌ تاريخ‌. 2- خمود عاطفي‌ كه‌ در عصر پست‌ مدرن‌ اتفاق‌ افتاد.
تري‌ ايگلتون‌ نيز دوران‌ پست‌ مدرن‌ را عصر فك‌ استقلال‌ ذاتي‌ از هنرها و فنون‌ پايه‌ و نيز عصر از بين‌ رفتن‌ مرزها بين‌ فرهنگ‌ و جامعه‌ سياسي‌ مي‌داند.
بايد توجه‌ داشت‌ زمينه‌هايي‌ كه‌ واژه‌ پست‌ مدرنيسم‌ به‌ كار رفته‌ بسيار چشمگير و درخور توجه‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ به‌ موارد زير اشاره‌ كرد:
1- موزيك‌ (استاك‌ هازن‌، هالي‌وي‌، لوري‌ آندرسون‌ و ترديسي‌)
2- هنر (ماخ‌، راوشن‌ برگ‌ و باسيلنز)
3- رمان‌ (بارث‌، بالارد و داكترو)
4- فيلم‌ ] فيلمهاي‌ (wether by) ، (The wedding) و [(Body Heat)
5- عكاسي‌ (شرمان‌، لوين‌، پرنيس‌)
6- معماري‌ (خبگز، بولين‌)
7- ادبيات‌ (اسپانوس‌، حسن‌، فيلور)
8- فلسفه‌ (ليوتار، دريدا، بادريلارد و ريچارد رورتي‌)
9- انسان‌شناسي‌ (كليفورد، ماركوز و تايلر)
10- جامعه‌شناسي‌ (دنزين‌)
11- جغرافي‌ (soja)
شايد بتوان‌ به‌ طور فهرست‌وار ويژگيها و خصوصيات‌ ذيل‌ را براي‌ پست‌ مدرنيسم‌ بيان‌ نمود:
1- در روان‌شناسي‌ منكر فاعل‌ عاقل‌ و منطقي‌؛
2- نفي‌ دولت‌ به‌ عنوان‌ سمبل‌ هويت‌ ملي‌؛
3- نفي‌ ساختارهاي‌ حزب‌ و اعمال‌ سياسي‌ آنها؛
4- به‌ عنوان‌ كانالهاي‌ يگانگي‌ و تصورات‌ جمعي‌؛
5- ترفيع‌ و ترويج‌ نسبي‌ بودن‌ اخلاقيات‌؛
6- مخالفت‌ با قدرت‌ يابي‌ سياسي‌ دولت‌ متمركز مدرن‌؛
7- مخالفت‌ با رشد اقتصادي‌ به‌ بهاي‌ ويراني‌ محيط‌ زيست‌؛
8- مخالفت‌ با حل‌ شدن‌ خرده‌ فرهنگها در فرهنگ‌ مسلط‌؛
9- مخالفت‌ با نژادپرستي‌؛
10- مخالفت‌ با نظرات‌ بوروكراتيك‌ بر توليد؛
11- زير سؤال‌ بردن‌ همه‌ برداشتهاي‌ اساسي‌ مورد قبول‌ اجتماع‌؛
12- شك‌ نسبت‌ به‌ عقل‌ انسان‌ و ردّ عقل‌گرايي‌ و طغيان‌ همه‌ جانبه‌ عليه‌ روشنگري‌؛
13- مخالف‌ برنامه‌ريزي‌ سنجيده‌ و متمركز با تكيه‌ بر متخصصان‌؛
14- به‌ رسميت‌ شناختن‌ نسبيت‌گرايي‌ (relativism) ؛
15- اعتقاد به‌ پايان‌ يافتن‌ مبارزه‌ طبقه‌ كارگر و مستحيل‌ شدن‌ آن‌ در دل‌ نظام‌ سرمايه‌داري‌
16- اعلام‌ ورود به‌ يك‌ دوره‌ جديد فراتاريخي‌.
از نقطه‌ نظر شناخت‌شناسي‌ نگاه‌ پست‌ مدرنيستها نگاهي‌ هرمنوتيك‌ و تفهمي‌ است‌. يكي‌ از برجستگان‌ اين‌ تفكر هانس‌ گئورگ‌ گادامر مي‌باشد كه‌ نظريات‌ خود را در كتاب‌ حقيقت‌ و روش‌ (warheit and Methode) بيان‌ نموده‌ است‌ او قصد دارد؛ با استفاده‌ از هستي‌شناسي‌ هيدگري‌ بار ديگر پرسش‌ علوم‌ انساني‌ را مطرح‌ سازد. او فاصله‌گذاري‌ بيگانه‌ساز (Alienating distanciation) را پيش‌فرض‌ اصلي‌ علوم‌ انساني‌ مي‌داند. اين‌ فاصله‌گذاري‌ ذهنيت‌ جديد براساس‌ تقابل‌ ذهن‌ و عين‌ يا سوبژه‌ و اوبژه‌ قرار دارد؛ او بحث‌ فاصله‌گذاري‌ را در سه‌ قلمرو زيبايي‌شناسي‌، تاريخي‌ و زبان‌ بسط‌ مي‌دهد. به‌ طور كلي‌ فلسفه‌ گادامر معرف‌ تركيب‌ دو جريان‌ يا دو حركت‌ است‌ كه‌ ما آنها را تحت‌ عنوان‌ حركت‌ از هرمنوتيك‌ خاص‌ (Regional) به‌ هرمنوتيك‌ عام‌ (General) و حركت‌ از معرفت‌شناسي‌ علوم‌ انساني‌ به‌ هستي‌شناسي‌ توصيف‌ مي‌كنيم‌. اگر در بحث‌ مدرنيسم‌، پوزيتيويسم‌ را به‌ عنوان‌ متدلوژي‌ مدرنيسم‌ بيان‌ كنيم‌ شايد بتوان‌ رويكرد هرمنوتيك‌ را در مقابل‌ پوزيتيويسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژي‌ پست‌مدرنيسم‌ مطرح‌ كنيم‌. البته‌ رويكرد هرمنوتيك‌ تاريخي‌ طولاني‌ دارد و ريشه‌ در مسائلي‌ دارد كه‌ با تفاسير انجيلي‌ ارتباط‌ داشته‌اند و مي‌توان‌ اين‌ موضوع‌ را در آثار كساني‌ همچون‌ دبليوديلتاي‌ و ويندلباند (windelband) و كارل‌ مانهايم‌ و يا ريكرت‌ (Rickert) مشاهده‌ كرد. به‌ طور كلي‌ تحقيق‌ تفسيري‌ يا تأويل‌ متن‌ بخشي‌ از انتقاداتي‌ است‌ كه‌ از پوزيتيويسم‌ در جامعه‌شناسي‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.
پست‌ مدرنيسم‌ و جامعه‌شناسي‌
اصطلاحات‌ مدرنيته‌ (modernity) و پست‌ مدرنيسم‌ در دهه‌ي‌ 1980 با مناظره‌ هابرماس‌ وفوكو وارد جامعه‌شناسي‌ شد. اين‌ اصطلاح‌ در اواخر دهه‌ 1970 وارد جامعه‌شناسي‌ فرانسه‌ شد و مورد پذيرش‌ كساني‌ همچون‌ كريستوا (kristeva) و ليوتار قرار گرفت‌ و دوباره‌ در قالب‌ ساخت‌زدايي‌ يا شالوده‌زدايي‌ فراساخت‌گرايي‌ (Post-structualist deconstruction) دريدا قرار گرفت‌. پست‌ مدرنيسم‌ فراتشريحها يا فراروايتهاي‌ (Meta narrative) مدرنيسم‌ از قبيل‌ علم‌ (Science) دين‌ (religion) ، فلسفه‌ و اومانيسم‌ (humanism) سوسياليسم‌ و آزادي‌ زنان‌ (Femenism) را مورد انتقاد قرار مي‌دهد و ايده‌ توسعه‌ تاريخي‌ (historical Development) مدرنيستها را رد مي‌نمايد.
از نقطه‌ نظر جامعه‌ شناختي‌ مي‌توان‌ يك‌ نوع‌ ارتباط‌ بين‌ ساخت‌گرايي‌ (Structuralism) و مابعد ساخت‌گرايي‌ (post structuralism) و پست‌ مدرنيسم‌ قائل‌ شد. شايد به‌ جرئت‌ بتوان‌ گفت‌ كه‌ بسياري‌ از پيشروان‌ ساخت‌گرايي‌ با جنبش‌ فكري‌ پست‌ مدرنيسم‌ همكاري‌ داشته‌اند. يك‌ وجه‌ تشابه‌ ساخت‌گرايي‌، مابعد ساخت‌گرايي‌ و مابعدمدرنيسم‌ توجه‌ آنها به‌ زبان‌ است‌ كه‌ جملگي‌ ريشه‌ در زبان‌شناسي‌ به‌ خصوص‌ ايده‌هاي‌ دوسو سور دارند به‌ عنوان‌ نمونه‌ ليوتار معتقد است‌ كه‌ «شناخت‌ علمي‌ نوعي‌ گفتگو است‌» و به‌ طور خلاصه‌ آنها معتقدند كه‌ «زبان‌ ضرورتاً امروزه‌ مركز توجه‌ تمامي‌ دانسته‌ها، كنشها و زندگي‌ است‌»، يكي‌ از كساني‌ كه‌ آثارش‌ هم‌ جنبه‌هاي‌ ساخت‌گرايي‌ و هم‌ مابعد ساخت‌گرايي‌ و هم‌ پست‌ مدرنيستي‌ داشته‌ است‌، ميشل‌ فوكو جامعه‌شناس‌ فرانسوي‌ (1984-1962) مي‌باشد. ميشل‌ فوكو از افراد مختلفي‌ تأثير پذيرفته‌ است‌. مثلاً از عقلانيت‌ ماكس‌ وبر، ايده‌هاي‌ ماركيستي‌، روش‌ هرمنوتيك‌، ساخت‌گرايي‌ و همچنين‌ از ينچه‌ تأثير پذيرفته‌ است‌. البته‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ ساخت‌گرايي‌ نيز مورد انتقاد قرار گرفت‌ و باعث‌ شد نظريات‌ ضد ساخت‌گرايي‌ (Anti-Structuralism) نيز وارد جامعه‌شناسي‌ شود و در اين‌ ارتباط‌ مي‌توان‌ به‌ جامعه‌شناسي‌ هستي‌ شناسانه‌ (Existential Sociology) و نظريه‌ سيستمها در برابر ساخت‌گرايي‌ اشاره‌ كرد.
انتقاد از پست‌ مدرنيسم‌
در سال‌ 1975 يكي‌ از روزنامه‌هاي‌ آمريكا مطلبي‌ تحت‌ عنوان‌ اينكه‌ پست‌ مدرنيسم‌ مرده‌ است‌ (Post modernism is dead) ، منتشر نمود و روزنامه‌اي‌ ديگر نوشت‌ كه‌ اكنون‌ پست‌ -پست‌ مدرنيسم‌ (Post-Post modernism) موضوعيت‌ دارد و مسئله‌ اصلي‌ مي‌باشد. تاكنون‌ انتقادات‌ فراواني‌ به‌ پست‌ مدرنيسم‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ كه‌ از مهم‌ترين‌ آنها مي‌توان‌ به‌ انتقادهاي‌ يورگن‌ هابرماس‌ اشاره‌ كرد. هابرماس‌ در سال‌ 1981 حملات‌ سختي‌ را به‌ پست‌ مدرنيستها آغاز كرد و آنان‌ را محافظه‌ كاران‌ نو (neo-conservatism) و تئوري‌شان‌ را نيز تئوري‌ ماقبل‌ مدرن‌ (Premodern) خواند. او حملات‌ خود را متوجه‌ طرفداران‌ فرامدرنيته‌ به‌ خصوص‌ ليوتار و فوكو نمود؛ البته‌ انتقادات‌ هابرماس‌ فقط‌ متوجه‌ پست‌ مدرنيستها نيست‌. او همچنين‌ مناظراتي‌ با كارل‌ پوپروهانس‌ آلبرت‌ درباره‌ پوزيتيويسم‌ و با نيكلاس‌ لوهمان‌ درباره‌ي‌ نظريه‌ سيستمها و با هانس‌ گئورگ‌ گادامر درباره‌ هرمنوتيك‌ و با كارل‌ آتوآپل‌ درباره‌ي‌ اخلاق‌ داشته‌ است‌. هابرماس‌ يكي‌ از كساني‌ است‌ كه‌ دلبستگي‌ شديدي‌ به‌ پروژه‌ مدرنيته‌ داشته‌ و نمي‌خواهد آن‌ را كنار بگذارد، او حملات‌ سختي‌ را به‌ روشنفكران‌ فرانسه‌ دارد و خودش‌ را به‌ عنوان‌ محافظ‌ پروژه‌ مدرنيته‌ معرفي‌ مي‌نمايد. او ميشل‌ فوكو را ضد عقلگرا (irrationalist) و بادريلارد را محافظه‌كار نو (neo-conservatism) معرفي‌ مي‌نمايد. علاوه‌ بر انتقادات‌ هابرماس‌ از پست‌ مدرنيسم‌، پاسخهاي‌ ديگري‌ نيز از جانب‌ محافظه‌كاران‌ (communitarian) و نئوكانتيهايي‌ از قبيل‌ راولز (Rowls) و پيروانش‌ نيز عليه‌ حمله‌ پست‌ مدرنيستها به‌ ارزشهاي‌ ليبرال‌ وجود دارد. راولز معتقد است‌ ما مي‌توانيم‌ و مي‌بايد به‌ طور عقلاني‌ از ارزشهاي‌مان‌ دفاع‌ كنيم‌، يعني‌ ارزشهايي‌ همانند حقوق‌ بشر و دموكراسي‌. محافظه‌كاران‌ نيز مي‌گويند ما بايد از ارزشهاي‌مان‌ دفاع‌ كنيم‌ و بايد هرچه‌ بيشتر مجذوب‌ سنتهاي‌مان‌ شده‌ و به‌ تاريخ‌ گذشته‌ رجوع‌ كنيم‌





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 550]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن