واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: فصل اول
سر و صدایی که از طبقه ي پایین می امد مرا از خواب ناز صبح جمعه بیرون کشید.زیر لبی ناسزایی نثار رضا و همسرش
فرشته کردم.
همیشه صبح هاي جمعه با کله پاچه یا حلیم سرو کله شان پیدا می شد و با سر و صدا که جزء جدایی نا پذیر وجود هر
دویشان بود خواب صبح جمعه را به همه حرام می کردند!بابا هم که از این عادت رضا و فرشته خوشش می آمد کلید
ورودي ساختمان را بهشان داده بود که راحتتر بتوانند ما را زابه راه کنند و از خواب ناز بیدارمان کنند!
بیدار کردنشان هیچی خودم را قانع کرده بودم سحر خیزي خوب است چرا که از قدیم گفته اند "سحر خیز باش تا
کامروا شوي!" حالا چه اشکال داشت فرشته و رضا باعث کامروایی ما شوند؟!
چند ماه که گذشت کوه نوردي هم به برنامه ي صبح جمعه اضافه شد!!و هر دو هم اصرار شدید براي همراه بردن من
داشتند!!!
با حرص پتو را روي سرم کشیدم شاید دوباره خوابم ببرد و آن دو تا دست از سرم بردارند و به تنهایی به کوه
بروند!!!تازه داشت دوباره چشمانم گرم می شد که در اتاق با صداي بلندي که نشان از شتاب زدگی فرد پشت در داشت
باز شد و فرشته داخل اتاق شد و در را از داخل قفل کرد.صداي داد و بیداد رضا هم بلند شده بود و ضربات پیاپی به در
می کوبید و از پشت در هی تهدید می کرد.
دیگر تلاش براي خوابیدن دوباره هم فایده نداشت بلند شدم و روي تخت نشستم.
-سلام فرشته جون خوش اومدي احتیاج نبود اجازه بگیري راحت باش اتاق منو تو نداره.
فرشته مثل همیشه با صداي بلند خندید و گفت:
-سلام عزیزم تو که هنوز خوابی زود باش بلند شو می خوایم بریم دیر می شه.
صداي رضا هم از پشت در بلند شد:
-رخساره ترو جون هر کی دوست داري درو باز کن بذار من اینو آدم کنم.
خنده ام گرفت این دو تا کی می خواستند بزرگ شوند؟
-چی شده رضا مگه فرشته چی کار کرده؟
-بگو چی کار نکرده بهش گفتم یه لیوان آب بهم بده با همون لبخند موذیانه همیشگیش گفت چشم عزیزم شستم خبر
دار شد کاسه اي زیر نیم کاسشه گفتم نهایتش آب رو می ریزه روم حواسم رو جمع کردم رفت آب رو آورد و خودشو
مظلوم کرد و لیوان رو داد دستم خیالم راحت شد که روم نمی ریزه به رنگ آب هم نگاه کردم ببینم چیزي توش نریخته
باشه رنگ آب هم طبیعی بود با خودم گفتم نه تو فکر بد می کنی فرشته دیگه بزرگ شده رفته خونه ي شوهر آدم شده
با خیال راحت لیوان رو یه نفس سر کشیدم که یه دفعه ته گلوم سوخت لیوان کاملا از نمک اشباع شده بود انقدر شور
کرده بود آب رو که به تلخی می زد.
فرشته با خنده گفت:
-خوب خودت می رفتی براي خودت آب می ریختی مگه نوکر گرفتی؟ نه اشتباه می کنی آقا شما تاج سر گرفتی.
با خنده گفتم:
-فرشته جان گناه داره اذیتش نکن.
-ااااا تو چرا ساده بازي در میاري یعنی باورت شد اول من شروع کردم؟نه خیر عزیزم دیروز صبح داشتم میرفتم سر کار
دیدم بدو بدو اومده دم در یه لیوان چایی و یه لقمه نون پنیر گرفته سمت من می گه نمی زارم بدون صبحانه بري مگه
این که از روي جسد من رد شی منم دیرم شده بود براي این که دست از سرم برداره لقمه و چایی رو از دستش گرفتم
تا یکم از چایی خوردم گلوم آتیش گرفت لیوان پر از فلفل بود.
صداي اعتراض رضا بلند شد:
-من کار ترو تلافی کردم که پریروز توي غذام قرص کار کن انداخته بودي و باعث شدي تا صبح توي دستشویی بخوابم.
خنده ام گرفت این دو تا هنوز بچه بودند.قبل از آنکه فرشته بتواند جواب رضا را بدهد سریع گفتم:
-باشه حالا تقصیر هر کی بوده حالا دیگه تمومش کنید اگه به شما باشه تا فردا ادامه می دید یکی تو می گی یکی اون
انقدر ادامه می دید تا به شب عروسی یا شایدم خواستگاریتون می رسید زود باشید کوه دیر می شه!
براي ان که از دستشان راحت شوم مجبور شدم به کوه رفتن رضایت بدهم.
توي ماشین تا رسیدن به مقصد روي صندلی عقب دراز کشیم و راحت خوابیدم .وقتی هم از ماشین پیاده شدم هواي پاك
و تمیز صبحگاهی خواب را از سرم کامل پراند و سر حالم کرد.
4ایستگاه که بالا رفتیم براي خوردن چایی و رفع خستگی در استراحتگاه نشستیم.ساعت حدود 11:30 بود که به سمت
پایین حرکت کردیم.در تمام طول راه فرشته و رضا شوخی می کردند و مرا می خنداندند.
مثل هر هفته به این نتیجه رسیدم که کار خوبی کردم که باهاشان آمدم و بازهم با خود عهد کردم که جمعه ي بعد در
خانه بمانم و درسهاي عقب افتاده ام را مرور کنم و همان لحظه می دانستم که هفته ي بعد هم می آیم!
پدرم 2 برادر و 3 خواهر دارد که جز محمد و عمه مرجان همگی خارج از ایران زندگی می کنند.وابستگی من به عمو
محمد خیلی زیاد است چون فاصله ي سنی کمی داریم و دوران کودکی خوشی را با هم گذراندیم.محمد فقط 5 سال از
من بزرگتراست و همیشه مرا درك می کند برخلاف رضا که هیچ وقت کاري به من و احساسم نداشته است و حریم بین
من و خودش رو حفظ کرده است.
از در که وارد شدم با دیدن کفشهاي جلوي در حالم گرفته شد زیر لبی گفتم:
-واي دوباره مهمون!!!
ولی وقتی وارد شدم سارا و محمد را دیدم ذوق کردم و با تمام احساسم هر دو را بوسیدم و از دیدنشان ابراز خوشحالی
کردم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 330]