تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند متعال، به بنده‏اش در هر روز نصيحتى عرضه مى‏كند، كه اگر بپذيرد، خوشبخت و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819371627




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آن نیمه ایرانی ام | صدیقه افشار


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: بخش اول / فصل اول

باد سردی که زوزه کشان در تاریک روشن غروب خودش را با شدت تمام به درو پنجره می کوفت کم کم فروکش می کرد ،اما ریزش مداوم باران همچنان ادامه داشت وصدای برخورد قطرات درشت آن با زمین به طور یکنواخت به گوش می رسید .
دختر جوان سیاهپوستی که روی تخت زهوار در رفته ی چوبی به پشت دراز کشیده و مشغول مطالعه بود
غلتی زد و رو به هم اتاقی اش که سخت در خود فرو رفته بود گفت:
_ خسته نشدی مینا؟با تو هستم .چقدر فکر می کنی؟
صدای ضعیفی از آنسوی اتاق به گوش رسید ،گویا مسافر غمگین سرانجام از راه نیمه تمام افکارش بازگشته بود:
_ آه امیلی،متاسفم،این روزها من باعث کسالت و دلگیری تو شده ام.
از جا برخاست ،آخرین روشنایی روز در حال محو شدن بود و زیرزمین مسکونی آنها بیش از پیش تنگ وکوچک می نمود .دختر جوان پرده ها را کشید وزمزمه کنان گفت :
_ یک روز دیگر هم به پایان رسید بدون هیچ امیدی،بی انکه گرهی گشوده شود .
آهی کشید و دوباره بر جایش نشست.دوست جوان او کتاب را روی تخت انداخت آهسته به طرفش آمد و گفت:
ـــ ببینم منتظر کسی هستی ؟
_ مسخره ام نکن امیلی تو می دانی انتظار هرگز برای من مفهومی نداشته است !
ــ ولی آخر هرگز ترا این قدر مستاصل و درمانده ندیده بودم ،درست مثل کسی هستی که همه ی درها برویش بسته شده باشد ،ولی در عین حال به چیز مبهمی امید بسته و انتظار معجزه ای را می کشد که ناگهان می اید و همه چیز را طبق میل و خواسته ی او درست می کند.
مینا دستهای کوچکش را از زیر چانه برداشت ،درحالی که با انگشتانش بازی می کرد ،پرسید:
ــ تو فردا می توانی چند ساعت از وقت آزادت را در اختیار من قرار بدهی ؟می خواهم به دیدن خانم بریکلی بروم.
چشمهای مهربان امیلی خندیدند ،این چه حرفی است ؟به خاطر تو هر کاری می کنم .فردا ساعت 10صبح در خدمت خواهم بود، بعد از تمام شدن امتحان چطور است؟
مینا تشکر کنان دست او را گرفت و گفت:
ــاوه!متشکرم دوست من ،اگر ترا نداشتم چه می کردم ؟
ــ بهترش را پیدا می کردی !
ــ این حرف را نزن تو همان بهترین هستی ، حالا برو، می دانی که سلف سرویس تا چند دقیقه ی دیگر شلوغ خواهد شد .
ــ منتظر می مانم تا با هم برویم .امشب دیگر از آن شبهاست، سعی نکن فریبم بدهی.
مینا اصرار کرد:ــ گفتم که تو برو ،کار کوچکی هست که باید انجام دهم و بعد از آن خواهم آمد.
اما دختر جوان از جایش تکان نخورد :
ــ تا تو نیایی محال است بروم ،مثل اینکه حالت خوب نیست ،بنابراین بهتر است تنها نباشی.
ــ ولی آخر من الان...
امیلی حرفش را قطع کرد :ــ من من کردن بی فایده است ، ولی و اما ندارد .همین که گفتم ،یا هر دو با هم می رویم ،یا هیچکدام. مینا تمایل نداشت از موقعیت بد و نا مناسبی که برایش پیش آمده بود آگاه شود.
اما امیلی زیر بار نرفت :ــ این چه معنایی دارد؟ هیچ سر در نمی اورم ،چه خبر شده؟ دیروز با من به سالن غذاخوری نیامدی و همین طور اگر به خاطر داشته باشم روز قبل از آن هم .پس تو با چه چیزی زنده هستی؟
رنگت انقدر پریده که یک زرد پوست حسابی شده ای .بلند شو و سعی نکن گولم بزنی .چه سرت درد بکند چه نکند باید همراه من بیایی.سالن غذاخوری واقع در طبقه ی همکف مملو از دانشجویان و سرو صدای آزاردهنده کارد ،چنگال بشقاب بود . امیلی در یک گوشه ی نسبتاً خلوت ،میز نه چندان تمیزی گیر آورد ورو به دوستش گفت:
ــ تو اینجا باش ،ممکن است میزمان را اشغال کنند.
آنگاه پا به پا شد و ادامه داد:ــ لطفاًژتون غذایت را ...می دانی که...
لحظه ای مکث کرد ،اما تنها عکس العمل مینا،سر فرو افتاده و نگاه گریزانش بود .
امیلی فهمید که اتفاقی افتاده است به این دلیل ساکت ماند و با گامهای آهسته از دوستش فاصله گرفت.
دختر جوان از خود بی خود سرش را روی میز گذاشت و چشمانش را بست و براستی مانده بود که چگونه با وضع پیش آمده سازگاری پیدا کند،ظاهراً چاره ای جز پذیرش وضعیت نبود ،شایددر صورت مقابله موقعیتش را به کلی از دست می داد.غم تنهایی همه ی وجودش را فرا گرفته بود و اوخود را در بین این جمعیت که در هیچ چیز جز صورت ظاهری انسانی با هم تشابهی نداشتند کاملاً بیگانه می دید . همچنان سر به زیر در دریای افکار آزاردهنده اش غوطه ور بود که صدایی توجهش را جلب کرد. مثل این که کسی درباره ی او گرم صحبت بود:ــ هی بچه ها، داستان روز را شنیده اید ؟
دیگری افزود :ــ شرم آور است، اینجا به یک آشغالدانی تبدیل شده است .
و کسی از میز دورتر گفت:ــ وقتتان را تلف نکنید. از کله سیاهی چون او چه توقعی دارید؟همه ی همت این دختر صرف دلبری از پیرمردانی چون راجرز می شود!
و تعمد در رساندن این جملات به گوش مینا چنان آشکار بود که دختر جوان همانند تکه ای یخ که ناگهان درون کوره ی آتش افتاده باشد، آب شد و تحلیل رفت ، چقدر از آمدن به سلف سرویس پشیمان بود، و در دریای بی کران و بی ساحل تنهاییش ، اما اینجا مثل مجرمی که لخت و عور به صلیبش کشیده باشند در معرض نیشخند و تمسخر دیگران قرار داشت .سر برداشت :
ــ آه بالاخره آمدی امیلی !
ــ بله متاسفانه چیز زیادی نیست ، اما گمان کنم خوشمزه باشد .ببین چه سس غلیظی !خوب، منتظر چه هستی؟ شروع کن .
بغض چنان راه گلوی مینا را گرفته بود که او فقط توانست چند لقمه ی کوچک آن هم به دلیل اصرار زیاد،از ترس دوستش بخورد . وقتی امیلی سینی را تحویل داد از ستونی که در کنارش نشسته بودند ، فاصله گرفتند یکنفر از پشت سرشان صدا زد:
ــ کاکا سیاه نیفتی ! امیلی فوراً سر برگرداند ، شراره های خشم آناً از چشمان سیاهش باریدن گرفت و تمام بدنش به لرزه افتاد . اما قبل از آنکه دهانش را به فریاد بگشاید مینا دستش را کشید و التماس کنان گفت : ــ امیلی خواهش می کنم .به خاطر من خودت را درگیر نکن .

ساعت از ده گذشته بود که ریزش باران تقریباً متوقف شد ماه با نور نقره ای رنگش به جنگ ابرها رفته و آنها را بی رحمانه در آسمان تکه تکه می کرد . ستارگان می کوشیدند خودی نشان دهند و ...
در این نبرد آن را یاری کنند و با قدرت تمام از دور سو سو می زدند، اما ماه به آنها اجازه ی خودنمایی نمی داد .
امیلی در رختخواب سر جایش غلتید و آهسته صدا زد : ــ مینا!
ــ هوم .
ــ هنوز بیداری ؟
ــ نه.کاملاً غرق خوابم !
ــ پس چرا جواب می دهی ؟
ــ گاهی توی خواب حرف می زنم .
امیلی از جایش برخاست ، و چه بجا و به موقع ! خندان لبه ی تخت مینا جا گرفت و صمیمانه پرسید :
ــ تو ژتون های غذایت را گم کرده ای دوست من ، درست است ؟
مینا با لحنی که نمودار نا رضایتی اش از بحث در این باره بود ، جواب داد :
ــ چه فرقی می کند.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 509]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن