- بخش اول / فصل اول
باد سردی که زوزه کشان در تاریک روشن غروب خودش را با شدت تمام به درو پنجره می کوفت کم کم فروکش می کرد ،اما ریزش مداوم باران همچنان ادامه داشت وصدای برخورد قطرات درشت آن با زمین به طور یکنواخت به گوش می رسید .
دختر جوان سیاهپوستی که روی تخت زهوار در رفته ی چوبی به پشت دراز کشیده و مشغول مطالعه بود
غلتی زد و رو به هم اتاقی اش که سخت در خود فرو رفته بود گفت:
_ خسته نشدی مینا؟با تو هستم .چقدر فکر می کنی؟
صدای ضعیفی از آنسوی اتاق به گوش رسید ،گویا مسافر غمگین سرانجام از راه نیمه تمام افکارش بازگشته بود:
_ آه امیلی،متاسفم،این روزها من باع
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان