واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: ك سوال به جاي مقدمه: چيزي درباره «قتل هاي خنده دار» شنيده ايد؟ سوال را با سوال جواب مي دهيد، احتمالا: «قتل و خنده؟» حق داريد كمي شوكه بشويد. پس از «عشق» دوباره مي پرسيم كه خنده دار باشد: چيزي درباره «عشق هاي خنده دار» شنيده ايد؟ «ميلان كوندرا» يكسري داستان با همين عنوان نوشته است كه آدم خنده مرگ مي شود از حماقت عشاقش. اين هم كه نباشد «قيصر»، «طوقي»، «داش آكل» و عشق هاي اساطيري برادر. آخرش هم خون و مرگ و همين كه پرسيديم و شوكه شديد: «قتل هاي خنده دار.» چه كنيم؟ قيصراينها خيلي وقت است كه منقرض شده اند، سوژه براي خنديدن به قتل و چاقو اما فراوان!
هر خنده اي كه خنده نيست. گاهي آدم از حسي كه نمي داند چيست، خنده اش مي گيرد. حالا ما و اين حكايت «قتل هاي خنده دار». اصل مطلب اينكه نشستيم و موضوع قتل ها از اول سال تا همين امروز را مرور كرديم. فكر مي كنيد آدم ها براي كشته اند و براي چي مرده اند؟ بخوانيد و تراوش احساسات پاي خودتان!
به خاطر 100 هزار تومان
هابيل و قابيل هنوز بوي خوش اسكناس را حس نكرده بودند. يك دنيا بود و خودشان، پس حق داشتند كه بهانه اي ديگر براي ثبت اولين قتل جهان پيدا كنند. روزگار اما به جايي رسيد كه همه دنبال انگيزه هايي ديگر براي قتل مي گشتند. حالا حتي خيلي وقت است كه ردپاي زن هم در كشف انگيزه قتل كمرنگ شده است. پول برادر، پول. حالا تو بگو چند ميليارد تومان خيلي پول است اما چه كنيم با قتل هاي ارزان؟! ثبت ركورد را از 100 هزار تومان آغاز مي كنيم كه خودش پيش رقم تعيين شده براي خط فقر حتي پول خرد هم نيست!
شبي از شب هاي جواديه، اهالي محل از خواب پريدند. توي خيابان علي 53 ساله مرده بود. آخر 100 هزار تومان از جعفرنامي طلب داشت. آن شب جعفر با همدستي عباس، طلبكار را با ضربه هاي چوب به قتل رساندند. فقط به خاطر 100 هزار تومان!
به خاطر 50 هزار تومان
به خاطر 100 هزار تومان هم مي شود آدم كشت؟ اين سوال شماست، مثلا و پاسخ ما: «بله، حتي براي نصف آن هم كشته اند.»
چند وقت پيش، جواني 24 ساله به نام محسن در خيابان 17 شهريور به قتل رسيد. ماموران رفتند بالاي سر جسد و كاشف به عمل آمد او را وحيد 18 ساله با چاقو كشته است. شرح واقعه را از زبان قاتل بخوانيد: «من و محسن مدت ها با هم دوست بوديم. يك روز من يك گوشي تلفن همراه را از يكي از دوستانش قرض گرفتم. گوشي دست من بود تا اينكه شبي در قهوه خانه محسن با يكي از دوستانش درگير شد. او گوشي مرا به سمت دوستش پرت كرد و گوشي خراب شد. گوشي دست من امانت بود و بايد پولش را مي دادم اما محسن گفت لازم نيست. چند ماه از جريان گذشته بود كه محسن آمد دم خانه ما و شروع كرد به فرياد و خودزني. آن شب خانواده دختر مورد علاقه ام خانه ما بودند. التماس كردم كه برود و آبروريزي نكند اما محسن مي گفت بايد 50 هزار تومان بابت خرابي گوشي بدهي. من هم عصباني شدم و رفتم از آشپزخانه يك چاقو برداشتم و...»
خوب فكر كنيد و ببينيد يك وقت به كسي بدهكار نباشيد!
به خاطر 15 هزار تومان
«آقاولي» يك مستاجر بود. مثل اغلب مستاجرها دل خوشي از صاحب خانه نداشت. خيلي وقت بود كه با محمود اختلاف داشتند. محمود هم كه حتما فهميديد همان صاحب خانه بود. روزي از روزهاي همين اواخر، آقاولي رفت دم خانه محمود كه بلكه مشكلشان حل شود. اختلاف مالي آنها بالا گرفت و نام رضا به عنوان قاتل ثبت شد. پسر 24 ساله آقاولي اين اختلاف را با يك ضربه چاقو به قلب محمود حل كرد. چه مي گفتيم؟ بله، ثبت ركورد براي قتل هاي ارزان. وقتي كه از 100 هزار تومان آغاز كرده ايم و 50 هزار تومان را هم پشت سر گذاشته ايم، نبايد توقعتان خيلي بالا باشد. اين رقم را به خاطر بسپاريد: قتل به خاطر اختلاف بر سر پانزده تا هزار توماني!
پتو را بكشيد بالا
ركورد 15 هزار تومان را در ذهن داشته باشيد كه قصه ادامه دارد. مي خواهيم كمي از عالم پول و قتل جدا شويم. گاهي مي شود انگيزه هاي حقير قتل را براساس معادل ريالي بررسي كرد. با شروع از قبض موبايل موافقيد؟
روزي روزگاري پسري در قم زندگي مي كرد كه بيكار بود. يك روز قبض موبايل آمد دم خانه شان و نمي دانيم رقمش چقدر بود كه پدرش از كوره در رفت. راستش اصلا چقدرش مهم نيست، مهم اين است كه پسر مي گويد: «من و پدرم سر قبض موبايل درگير شديم. برادرم پادرمياني كرد و وقتي درگيري تمام نشد، رفت سمت آشپزخانه و گفت خودكشي مي كند. من چاقو را از دستش گرفتم و گفتم برود داخل اتاق. بعد پدرم روي مچ دست من افتاد و...» راستي چند وقت است تلفن همراهتان به دليل پرداخت نكردن پول قبض قطع است؟! پيش از آنكه به اين موضوع فكر كنيد، برايتان از سهميه بندي بنزين مي نويسيم. در همين تلفن هاي همراه يك sms است كه مي گويد: «اگر مي خواهي بداني ديگران چقدر دوستت دارند، بگو يك روز كارت سوخت شان را بدهند به تو.» اين البته فقط يك شوخي بود اما داستان «كارت سوخت» ما اصلا شوخي نيست. اين روزها خريد ماشين بدون كارت سوخت، مثل هوا كردن بادبادك در زيرزمين است. يكي از شب هاي تابستان گذشته بود كه «ناصر» را به بيمارستاني در كرج رساندند. «يدالله» همراهش بود و وقتي ناصر فوت كرد، او تنها كسي بود كه بايد جواب مي داد. اول گفت خدابيامرز زمين خورد و از حال رفت. بعد: «چند وقت پيش يك خودروي سمند به ناصر فروختم. كارت سوخت خودرو هنوز نرسيده بود و قرار شد خودناصر پيگير باشد. شب حادثه ناصر آمد دم خانه ما و بابت نرسيدن كارت سوخت با من درگيري لفظي پيدا كرد. من كنترلم را از دست دادم و چند ضربه به سر ناصر زدم.» بعد؟ بعد ديگر ندارد. ناصر به قتل رسيد و پليس آگاهي اعلام كرد: «تنها علت وقوع قتل، نرسيدن به موقع كارت سوخت بود.» چه كنيم؟ روزگار به جايي رسيده كه كارت سوخت مثل ناموس آدم ها شده است. چيزي شبيه تفنگ براي سرباز. محمد هم شايد قضيه تفنگ و اين حرف ها در پادگان را خيلي جدي گرفته بود كه سعيد مرد! ظاهر دو سرباز مشغول شوخي بودند كه يكي قاتل شد و يكي مقتول. سعيد خشاب محمد را برداشته بود. محمد اسلحه را با خشاب جنگي مسلح كرد و... حالا خيلي ها آرزو مي كنند كه كاش همه تفنگ هاي دنيا اسباب بازي بود اما اسباب بازي هم خيلي ها را به كشتن داده است. يك خانواده بودند كه وسط خيابان مي خواستند از يك دستفروش اسباب بازي بخرند. معلوم نيست به چه دليل دعوايشان شد و يك نفر چاقو خورد و مرد. دعوا سر اسباب بازي بود، باورتان مي شود؟! اگر باور نمي كنيد، مشكل از ديرباوري خودتان است. واقعيتش را بخواهيد، آدم ها سر چيزهاي مسخره تر هم دعوايشان مي شود و همديگر را مي كشند. نمونه اش نزاعي دسته جمعي در ميدان اصلي شهرري كه عده اي به قصد كشت همديگر را زدند و عاقبت هم موفق شدند. دو نفر در پايان اين زد و خورد فوت كردند و كاشف به عمل آمد دعوا بر سر شكسته شدن يك آهن ربا بوده است. با اين انگيزه هاي قتل كه خوانديد، لابد آدم كشي سر يك پتو ديگر برايتان عجيب نيست. ما اما از فهرست قتل هاي مسخره مي نويسيم و لاجرم اين يكي هم: «جايي در 25 كيلومتري بومهن، وقت خواب چند افغان بود. سه نفر با دو نفر ديگر سر تصاحب يك پتو دعوايشان شد و اين وسط يك جوان 18 ساله به قتل رسيد.»نتيجه اخلاقي: امشب به داشتن يك پتو از دار دنيا راضي باشيد و آسوده بخوابيد. بعضي ها به خاطر همين پتو آدم مي كشند!
كبوترهاي قاتل
از 100 هزار تومان به 15 هزار تومان رسيديم و از قبض موبايل به يك پتو. ميان اين قتل هاي خنده دار اما حرف هاي ديگري هم هست كه دلمان نمي آيد ناگفته بگذاريم. مثلا همين كبوترهايي كه در آسمان به اشاره دست يك نفر دور خودشان مي چرخند. اين جماعت عشق كبوتر هم قصه اي طولاني دارند در روابط اجتماعي ايران. حالا همه قصه شان بماند براي وقتي ديگر كه ما فقط از قتل مي نويسيم. علي جواني 17 ساله است كه ابراهيم 27 ساله را سر كبوترپراني كشته است. اين قتل در بندرعباس رخ داد اما خبري هم در تفرش ثبت شده كه: «يك درگيري دسته جمعي در تفرش منجر به قتل يك نفر شد. دعوا سر كبوتر بود.» حالا خيلي راه دور نرويم. در همين تهران خودمان هم سر كبوتر آدم كشته اند. «م» با 17 سال سن يك قاتل است كه مي گويد: «ميلاد تعدادي كبوتر در خانه اش نگهداري مي كرد كه آرامش ما را بر هم زده بودند. آن شب براي اعتراض رفتم دم خانه اش.درگير شديم و ميلاد يك سيلي به من زد. من هم يك چاقو همراهم بود كه...» ميلاد مرد، به خاطر كبوترانش!
توپ خورد به «بي بي حوا»
قديم ها همه توي كوچه بازي مي كردند و هيچ كس نمي مرد. حالا اما بچه ها كمتر به كوچه مي آيند و شايد كسي هم بميرد. همين چند وقت پيش، «بي بي حوا» از كوچه عبور مي كرد و بچه ها فوتبال بازي مي كردند.
توپ آمد و خورد به زن. بي بي حوا عصباني شد و فريادش به هوا رفت. رفت دم خانه آن پسري كه توپ را به او زده بود و دعوا با پدر و مادر بچه شروع شد. آخر دعوايي كه از بازي بچه ها شروع شده بود هم خبر مرگ «بي بي حوا». قاضي پرونده مي گويد: «نمي شود كه مانع بازي بچه ها شد. افراد محله هم حق دارند بابت سر و صدا عصباني شوند.» حالا پيدا كنيد مقصر را. اگر پاسخي پيدا نمي كنيد، تا اطلاع ثانوي از كوچه هاي تنگ عبور نكنيد. احتمال برخوردتوپ بچه ها به شما فقط يكي از احتمالات منجر به مرگ است!
قتل فجيع
يك شرح قتل فجيع از زبان متهم بدون حاشيه روي: «من و دختر 19 ساله ام در غذايش قرص ديازپام ريختيم. وقتي كه بيهوش شد او را به حياط برديم. پسر 17 ساله ام بهروز با پتك چند ضربه به سرش زد. دختر ديگرم، سهيلا هم رگ دستش را زد. بعد من و ثريا خفه اش كرديم.» اين مرد بخت برگشته كه بي نهايت بار مرد، پدر همين بچه ها بود. كسي هم كه روايت مي كرد، فاطمه همسرش، انگيزه قتل؟ «صفرعلي خيلي بداخلاق بود.»!
ساير موارد
قصه قتل هاي خنده دار حكايت مثنوي و قلب ما ناتوان. همين قدر بس كه اگر به نوشتن بود، بي نهايت ماجرا از متلك، چرا چپ نگاه مي كني، صورت طرف شيطاني بود، شوخي مي كرديم، مي خواستم بترسانمش، رقيب عشقي و عاقبت... سوءتفاهم شده بود، برادر!
آخرين ركورد
يك جاي كار را باز گذاشته بوديم و آخر قصه وقت بستنش است. براي قتل هاي ارزان ركوردگيري مي كرديم. از 100 هزار تومان تا 15 هزار تومان. حكايت آخر: دعوا سر كرايه تاكسي. راننده گفت 3 هزار تومان و مسافر گفت 2 هزار تومان. بعد؟ همين ديگر، هزار تومان هم گاهي خيلي پول است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 368]