تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):چه بسیارند دانشمندانی که جهلشان آنها را کشته در حالی که علمشان با آنهاست، اما به حالش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845543325




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تكشاخ در باغ


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: تكشاخ در باغ
روزي روزگاري در يك صبح آفتابي، مردي كه سر ميز صبحانه اش نشسته بود، ناگهان چشم از غذاي خود برداشت تا تك شاخي را كه با شاخي طلايي در وسط پيشاني اش به آرامي مشغول خوردن گل سرخ هاي باغ بود، تماشا كند. مرد به اتاق خواب رفت تا همسرش را كه هنوز خواب بود، بيدار كند: "يه تكشاخ تو باغه و داره گل ها رو مي خوره". زن يكي از چشمانش را با بي ميلي باز كرد: "تكشاخ يه موجود افسانه اي يه." زن اين را گفت و پشتش را به مرد كرد. مرد به آرامي از پله ها پايين آمد و به باغ رفت. تكشاخ هنوز آنجا بود و حالا داشت در ميان لاله ها جست و خيز مي كرد. مرد يك شاخه زنبق در دستش گرفت و گفت: "بيا اينجا تكشاخ!" و بعد گل را به او داد. حيوان با اشتها آن را خورد. مرد كه از ديدن يك تكشاخ در باغش به هيجان آمده بود، دوباره از پله ها بالا رفت و همسرش را بيدار كرد: "تكشاخ يه شاخه زنبق خورد." زن روي تخت نشست و با خونسردي به شوهرش خيره شد: "تو يه احمق ساده لوحي و من به همين زودي ها مي سپرمت به يه ديوونه خونه." مرد كه هرگز از واژه هاي "ديوانه" و "ديوانه خانه" خوشش نيامده بود و شنيدن چنين عباراتي در يك صبح زيبا و آفتابي با يك تكشاخ در باغ، بيشتر ناراحتش مي كرد، براي لحظه اي با خود انديشيد و سپس گفت: "خيلي خب، با هم مي ريم و مي بينيم." به طرف در به راه افتاد و در همان حال خطاب به زن گفت: "حيوون يه شاخ طلايي وسط پيشونيش داره." بعد به باغ برگشت تا تكشاخ را تماشا كند. اما اثري از حيوان ديده نمي شد و او رفته بود. مرد همانجا در ميان گل هاي سرخ نشست و به خواب رفت.
به محض اينكه مرد از خانه خارج شد، زن با سرعت هر چه تمامتر لباس هايش را پوشيد. بسيار هيجانزده بود و برقي از كينه و بغض در چشمانش مي درخشيد. با پليس و روانكاو تماس گرفت و به آنان گفت كه هر چه زودتر به خانه او بروند. در ضمن يك لباس مخصوص نگهداري ديوانگان هم همراه خود بياورند. پليس و روانكاو با علاقه هر چه تمامتر منتظر شنيدن صحبت هاي زن بودند كه او گفت: "شوهر من امروز صبح يه تكشاخ تو باغ ديده." پليس و روانكاو به يكديگر خيره شدند. زن ادامه داد: "به من گفت كه اون يه شاخ طلايي وسط پيشونيش داره". با علامتي جدي از جانب روانكاو، پليس فوراً از صندلي خود برخاست و زن را دستگير كرد. زن به شدت تقلا مي كرد و آرام كردن او كار بسيار سختي براي آن دو بود. اما آنها سرانجام زن را مقهور قدرت خود كردند. پليس و روانكاو تازه از پوشاندن لباس مخصوص بيماران رواني به زن خلاص شده بودند كه مرد به خانه بازگشت.
پليس از مرد پرسيد: "شما به همسرتون گفتين كه يه تكشاخ ديدين؟" و او پاسخ داد: "البته كه نه، تكشاخ يه موجود كاملاً خياليه." روانكاو گفت: "اين همه اون چيزي بود كه من مي خواستم بدونم. ببريدش. متأسفم قربان. اما همسر شما درست مثل يك زاغ سياه، ديوونه شده." مأمورين، زن را در حالي كه جيغ مي كشيد و نفرين مي كرد با خود بردند و در مؤسسه زنداني كردند. مرد هم از آن پس در كمال خوشبختي زندگي كرد.

--------------------------------------------------------------------------------------



منبع : http://www.gtalk.ir





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن