تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):افطارى دادن به برادر روزه دارت از گرفتن روزه (مستحبى) بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850430137




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

این همه روان نویس رنگی از ترانه علي دوستي


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: آستین مانتوهای یک رنگمان را بالا می زدیم. شلوارهایمان را می بردیم می دادیم مادر هایمان تنگ کنند، روز بعدش هم پشت نیمکت ها درز پاچه های شلوار را جر می دادیم. در حد یکی دو سانت، که روی کفش معلوم باشد. سر کلاس، آدامسی را که توی روی معلم نمی شد جوید، دو ساعت گوشه ی لپمان قایم می کردیم. خطرناک ترین چیزها توی کیف هایمان پیدا می شد؛ دفتر خاطرات، شماره تلفن پسرها، عکس تولد دخترخاله ی بزرگترمان، بند و موچین... چیزهایی که هیچوقت توی مدرسه به دردمان نمی خورد و راه به راه ازمان می گرفتندشان، اما به کوله پشتی مان وزن دیگری می داد که با سرویس سوار نشدن و پیاده توی خیابان راه افتادن جور در می آمد. با ترکیب زیر ابروی پرپشت و ماتیک یواشکی. با صورت چرک بلوغ و آن دماغ بزرگش.

دوست نداشتن معلم ها هم تصمیمی بود مثل بقیه ی تصمیم ها. آزار دادنشان، مسخره کردنشان، سر کار گذاشتنشان. این ها هم مثل بقیه ی کارهای بد، از صاحبان آن دماغ ها بر می آمد. باید هم بر می آمد. مزاحمت ایجاد کردن در هر شکلش، از قوانین بی برو برگرد بلوغ است.

در طول دوازده سال تحصیلی، بارها مدرسه عوض کرده ام و حساب و کتاب اینکه تا به امروز چند صد معلم را تجربه کرده ام از دستم در رفته. عجیب اینکه اسم هایشان یادم هست. اما تصویری که از آنها جلوی چشمم می آید یک سری مانتوی بلند و مقنعه گچیست، که یا سیاه بودند یا سورمه ای یا قهوه ای. این سیاه ها و سورمه ای ها و قهوه ای ها را کنار هم می چینم، اما صورتهایشان را با هم قاطی می کنم. صورت هایشان، صداهایشان، دستهایشان. واضح است که همگی وقتی وارد می شدند حضور و غیاب می کردند و درس می دادند.بعد درس می پرسیدند. یک وقت هایی امتحان می گرفتند. ریتمشان یکی بود. تذکر دادنشان یک شکل. لبخندشان و اخمشان. وقتی کرم می ریختیم، یا به روی خودشان نمی آوردند و حتی صدای نطقشان قطع نمی شد، یا جیغ می زدند. واکنش هایشان واریاسیون های دیگری نداشت. این همه زن، همه بین سنین بیست و پنج تا شصت، از این همه نقطه ی شهر، با این همه شاگرد مختلف، معلم درس های مختلف... همه "یک" جور بودند. انگار ماهیت وجودیشان به این لباس و این اتاق و این شغل محدود می شد. لا اقل به چشم ما. انگار اگر معجزه ای می شد و صبح روز بعد ساختمان مدرسه غیب می شد، آنها هم دیگر نبودند. هیچ جای دیگری نبودند.

حتماً عمدی در کار بود. حتماً تصمیم داشتند هیچ چیز از دنیای شخصی شان دست این موجودات وحشی، سنگ دل و خبیث نیفتد. یادم هست که اگر اسم بچه هایشان را می پرسیدیم نمی گفتند. وانمود می کردند خانواده هایشان وجود ندارند. از خودشان نظری بروز نمی دادند. ابراز سلیقه ای در کار نبود. همین هم باعث می شد سال ها هدیه هایی که روز معلم می گرفتند، یک سری ظرف کریستال عین هم باشد. هر سوألی می کردیم که ربطی به کتاب درسی نداشت، چشم می دوختند به تخته. محض تنوع یکیشان پیدا نمی شد که چشم بدوزد به ناخن هایش، یا به زمین، یا به چشم ماها. تخته. فقط تخته.

حالا که فکر می کنم، شاید همین بود که حرص ما را در می آورد. و تحریکمان می کرد که اذیتشان کنیم. هم خودمان بخندیم، هم چیزی از آنها ببینیم؛ نگاهی، لحظه ای، حرفی که آن ها را از معلم زنگ قبلی و زنگ بعدیشان متمایز کند. بهشان خصلتی بدهد، رنگی بدهد که با آن بشناسیمشان. بتوانیم به عنوان تعدادی زن، مثل مادرهایمان، موضعی در برابرشان اتخاذ کنیم. ما آدم های نصفه و نیمه ی رشد نکرده ای که بدون موضع داشتن می مردیم، ماه ها توی آن اتاق های تنگ با این خانم ها زندگی می کردیم و غریزه مان، آن ها را هم مثل درز پاچه ی شلوارمان پاره می کرد تا فرقی بکنند.

چند وقت پیش با ماشین از خیابان خودمان می گذشتم. یکیشان را دیدم. یک سالی معلم زبانمان بود و مطمئنم از همان مدرسه ی سابق من بیرون آمده بود. پوشه هایش را گرفته بود جلوی سینه اش و سرش را انداخته بود پایین تا سوز به صورتش نزند. تند و تند می رفت. یک لحظه سرش را کج کرد تا به خیابان نگاهی بیندازد و از آن رد شود. بعد از سال ها صورتش را می دیدم. صورتی که دیگر نمی توانست توی ذهنم با بقیه قاطی شود؛ زن میانسالی که از سر کار بر می گردد، سردش است اما خوشحال از اینکه در راه خانه اش است، حواسش به رد شدن ماشین ها هست و روز به روز لای همان مانتو و مقنعه ها و جلوی همان نیمکت ها – که من و همکلاسی هایم سالهاست فراموششان کرده ایم- پیرتر می شود.

دو مورد... در این دوازده سال مدرسه رفتن، دو معلم بودند که دلم بارها برایشان تنگ شده. آن هم بابت لحظه های انسانی پیش پا افتاده ای که به کمکشان توانستم آن هارا بفهمم. توانستم به آنها فکر کنم. دوستشان داشته باشم یا لا اقل بپذیرمشان.

اولی خانم ن. بود. معلم پنجم دبستانم. فکر می کنم آن زمان چهل و دو – سه ساله بود. موهایش سیاه سیاه بودند و زیر مقنعه اش پف دار و کج می ایستادند. دندان هایش سفید سفید بود. قد بلندی هم داشت. شق و رق راه می رفت و کفش هایش همیشه پاشنه داشتند. خیلی خوش اخلاق نبود. با من بود، اما با بقیه نه. نمی دانم چرا. یک جور عجیبی همدیگر را دوست داشتیم. هر چقدر فضولی می کردم ناراحت نمی شد. به من گفته بود شوهرش آلمان است. پرسیده بودم چرا نمی رود پیشش. می گفت :" من اونجا را دوست ندارم، اون اینجا رو." یک بار مریض شد و رفتم خانه اش. تنها زندگی می کرد. کتابخانه اش را نشانم داد. می گفت:" کتاب پونصد صفحه ای رو با یه دست می گیرم جلوم، با شستم ورق می زنم. چند ساعت!" بچه هم نداشت. حالا می فهمم که هیچ کس را نداشت. یک بار سر کلاس یواشکی گفتم:" خانوم، شما چه خواننده ای رو دوس دارین؟"

همانطور که رو به پنجره ایستاده بود و با دستهای به پشت قفل شده، بلوار دریا را نگاه می کرد ، خندید و جوری که هیچکس دیگر نشنود گفت :"ستار."





بعدی هم خانم ن. بود. یک ن. دیگر. معلم ادبیات دوم دبیرستان. پوست روشنی داشت . صورتش شکل مردها بود. دستهایش هم خیلی بزرگ بودند. من و دوست شماره ی دو و سه (از داستان "قهرمان") بهش می گفتیم "ن. کمانگیر". چون دو کلمه که درس می داد یاد شاهنامه می افتاد و صحنه های آن را نه تنها تعریف، که بازی می کرد. گرم که می شد همه ی ما را یادش می رفت. به جای آرش، چنان تیر را روی کمان می کشید که آسمان را توی چشمش می دیدیم. یک بار همین طور که زده بود به صحرای کربلا و وسط درس یاد خاطرات کودکیش افتاده بود و دست های بزرگش را توی هوا تکان می داد ، گفت:" نمی دونم حکمتش چی بود که من، بچگیم انقدر عاشق این روان نویس رنگیا بودم. پشت ویترینا وای میسادم، دو ساعت سه ساعت اینا رو نگا می کردم. حالا با این سن و سال، هنوز دلم می ره. از این بچه ها خودکار می گیرم دفترو امضا کنم... می گن خانم قابل نداره. من هم بی تعارف می ذارم جیبم..." لبخندی آمد روی صورتش و رفت :" می رم خونه می چینمشون کنار هم... این همه خودکار و روان نویس... چهل تا، پنجاه تا. همه هم اینقدر یه گوشه خاک می خورن که خشک می شن. می گم فلانی، اینا امیال فرو کوفته س. گوش می دین؟ امیال فروکوفته. که سال ها تو دل تو بوده... شما ها از الان این چیزا رو بدونین."



به یاد ندارم هیچ کدام از همکلاسی های من، هرگز به امیال فروکوفته ی خانم ن. خندیده باشند. یا او را اذیت کرده باشند.

حیف از این همه روان نویس که بی خودی خشک می شوند.


منبع : http://www.gtalk.ir





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن