تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى على هر كس حلال بخورد، دينش صفا مى‏يابد، رقّت قلب پيدا مى‏كند، چشمانش از ترس خدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826733818




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كمك از مريم رئيس دانا


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: كمك از مريم رئيس دانا
بوي گند مي آيد , بوي كثافت . بوي چيزي مانند لاشه ي گربه ي مرده .
از پله ها كه پايين رفتم و به پاركينگ رسيدم , اصلا ً فكر نمي كردم كه زياده روي كرده ام و مي بايستي با احتياط جواب مي دادم . هيچ فكر نمي كردم همين طرز حرف زدن من بشود بهانه اي دست او تا حرف هاي خاله زنكي اش را درباره ي خودم از ديگران بشنوم .
مدت ها بود كه مي گفت مي توانم ترجمه ي شعرهايت را منظم كنم . بيا . اصرار مي كرد . دو دل بودم . رفتم . وقتي پشت ميز كارش نشستم ، رفت آشپزخانه چاي بياورد . چشمم افتاد به يك جعبه ي زرورق شده ي كوچك كه عكس زن لختي رويش بود . مانتوام را داشتم مي پوشيدم كه بروم بيرون ، سيني چاي به دست از آشپزخانه بيرون آمد و گفت :
_ چي شده ؟
جعبه را نشانش دادم و گفتم :
ـ خجالت نمي كشي ؟
و در را باز كردم كه برون بروم ، گفت :
_ نرو ، صبر كن . فكر كردم شايد اين طوري زودتر با هم به نتيجه برسيم .
نگاهش كردم . احتمالا ً پوزخند زده بودم , چون گفت :
ـ من عاشقتم . شب عروسي ام عاشقت شدم .
بوي گند مي آيد . بوي كثافت كه با ادوكلن مردانه قاطي شده باشد . بوي چيزي مانند لاشه ي گربه مرده .
به كوچه رسيده بودم . انبوه آشغال و زباله در كنار جوي ها , و بو من را تعقيب مي كرد .
با خودم مرتب تكرار مي كردم : شرمنده ام , شرمنده ام ... ادبيات عزيزم ، من شرمنده ي توام . از روي نفهمي اين كار را كرد . به عمد نبود .



در حين پاكنويس كردن صفحات پاياني كتابم ، فنجان چاي را به لب مي گذارم . لب و دهانم مي سوزند . تلفن زنگ مي زند .
ـ الو !
سكوت
ـ الو !
فوت ... قطع مي كند .
از " جشنواره ي داستاني اصفهان " كه بر مي گردم يكي شان هر شب تلفن مي كند . شعر مي خواند و داستان تعريف مي كند . مي گفت سناريوي فيلم مي نويسد . دعوتم مي كند به خانه اش بروم تا با هم فيلمي ببينيم . مي گويد :
ـ با تو شرط مي بندم .
ـ چه شرطي ؟
ـ اگه از فيلم خوشت نيومد هر چه گفتي انجام مي دم .
ـ متاسفانه كار دارم ، نمي تونم بيايم .
ـ قول مي دم . عاليه. از خنده روده بر مي شي .
طاقتم از دست مي رود . رك گويي ام مي زند بيرون :
ـ حرف آخرت رو بزن , چه مي خواي ؟
مي زند به صحراي كربلا , خداحافظي مي كند . از آن به بعد تلفن مي زند و فوت مي كند . صدايش را تغيير مي دهد و حرف هاي ركيك مي زند .
تلفن زنگ مي زند .
ـ الو !
قطع مي كند . زنگ .
ـ الو !
قطع مي كند . منتظر تلفن ل هستم .
زنگ . گوشي را برمي دارم . قطع مي كنم . زنگ . قطع مي كنم . زنگ ... زنگ ... زنگ ... زنگ ...
بو پخش مي شود . بوي گند ، بوي لجن ، بوي چاه توالت و حمام . در تمام اتاق ها عطر مي پاشم .
تلفن زنگ مي زند .
ـ الو !
ـ چرا قطع مي كني ؟ چرا گوشي رو برنمي داري ؟
بو كم تر مي شود . قرار مي گذاريم .

▄▄

ده دقيقه زودتر مي رسم . تيغ آفتاب روي سرم است . تابستان است . كتاب در دستم عرق كرده . ل سر وقت مي آيد . مانتوي سفيد پوشيده . رژلب صورتي زده . بوي عطرش آرام بخش است . نسبتي دور با ناشر دارد .

وارد كه مي شويم به جز ناشر چهار مرد ديگر نشسته اند . نصفه نيمه جلو پايمان بلند مي شوند . بوي تندي زير دماغم مي آيد .
هوا مانده و تهوع آور است ؛ بوي عرق تن ، بوي پا ، بوي گند .
كتاب را مي دهم به آن كه بايد بخواند و نظر دهد . هم او با ل خوش و بش مي كند . مي پرسد :
ـ چند سال با هم زندگي كرديد ؟
ل با اكراه جواب مي دهد :
ـ چهار سال .
ـ اين آدم چرا سمپاتيك نيست ؟
بقيه چشم به دهان ل دارند و منتظرند بدگويي كند .
ـ روزي هفت – هشت ساعت مي خواند . منتقد بدي نيست .
مي خواهد حرفي بزند كه ل مي گويد ببخشيد جايي كار دارم ، بايد بروم . مي رود . نگاه ها به دنبالش .
دقيقه اي نيست كه ل رفته . مردي مي آيد با موهايي كاملا ً سفيد , پوستي بي طراوت و نگاهي دور و مرده . مردها تمام قد بلند مي شوند . بو مي آيد : بوي مرده ، بوي لاشه ي گربه ي مرده . مي گويم :
ـ ببخشين , ممكنه يكي از پنجره ها رو باز كنين تا هوا عوض بشه ؟
يكي از پنجره ها باز مي شود . منتظرم .
آن كه با ل حرف مي زد , مي گويد :
- جلو پاي شما خانم ل رفت .
سكوت .
ـ واقعا َ بايد هنرمند بود تا بشود با هنرمند باسوادي مانند شما زندگي كرد .
مردي كه موهاي كاملا ً سفيد , پوستي بي طراوت و نگاهي دور و مرده دارد , قرارداد كتابش را كه مي بندد , مي رود . يكي از مردها مي گويد :
ـ چه كتابيه ؟
ناشر مي گويد :
ـ كتاب نامه ها .
مرد ديگري مي گويد :
ـ اي بابا , اين يارو هم دست از سر مرده ها برنمي داره .
ناشر مي گويد :
ـ ما چه كار به اين كارا داريم . ما كاسبيم . كتاب بايد فروش كنه كه مي كنه . مي گويم :
ـ اين بو شما رو هم اين قدر اذيت مي كنه ؟
با تعجب مي پرسند :
ـ كدام بو !
ـ يك بوي بد ، بوي گند ، شايد بوي تن ، بوي عرق .
بهشان برمي خورد . آقايان روشنفكر مبادي آداب ! يواشكي خودشان را بو مي كنند . بابت عذرخواهي مي گويم :
ـ حتما ً از بيرونه . پنجره رو ببنديم ؟
پنجره بسته مي شود .
در مسير برگشت , يكي از آقايان همراه من مي شود . تا ايستگاه تاكسي پياده مي رويم .
ـ شما چشماي شيطون و لبخند زيبايي دارين .
جز سكوت نمي دانم چه عكس العملي مناسب تر است .
ـ مي تونم در معروف شدن شما كمك كنم .
ادامه مي دهد :
ـ مردها موجودات بدي نيستن , دروغ نمي گن . قبول كن , چون تو تنهايي و زيبايي , هورمون مردانه شون اونا رو به طرف تو مي كشه . و تو بايد از اين موقعيت حداكثر استفاده رو بكني .
ـ منظور سوء استفاده ست ؟
ـ اين حق توئه .
ـ پس شرف چي ؟
ـ ببين من نمي دونم شرف يعني چي ؟ من دارم با تو معامله مي كنم .
ـ كه هورمون مردانه بشود پله ي ترقي ؟
به ايستگاه رسيده ايم . انبوه آشغال و زباله كنار جوي ها رها شده است . بوي گند مي آيد , بوي كثافت , بوي لجن , بوي اسپرم .



دوش مي گيرم . پوستم جان مي گيرد . به اتاقم مي آيم . پدر نشسته است پشت ميزم و كاغذ هايم را مي خواند . آغوش مي گشايد . مي پرسم :
ـ كي اومدي ؟
- تو كه بي معرفت شدي . هيچ مي دوني چند وقته به بابا سر نزدي ؟ حتا شب عيد يه شاخه گل براي بابا نياوردي !
بغض مي كنم . خجالت مي كشم , سرم را پايين مي گيرم , مي گويم :
ـ هنوز همان جايي ؟ قطعه ي 111 ؟
موهاي نمدارم را ناز مي كند :
ـ ما كه مثل شما نيستيم هر روز جا عوض كنيم .

دست هايم را مي گيرد و من را به بالكن مي برد . طبقه ي چهلم برج . شب است . خط نگاهش را دنبال مي كنم ، نگاه هراسان , چشم هاي مصيبت ديده , دردناك , در مرز فرياد . شهر تلي است ويرانه , سوخته .
دود خاكستري در دوردست دور سر به آسمان گذاشته .
مي شنوم : كمك .

25/2/83




منبع : http://www.gtalk.ir





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن