تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى مؤمن! به تحقيق اين دانش و ادب بهاى جان توست پس در آموختن آن دو بكوش كه هر چه بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819817122




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نخودي!كجا ميروي؟


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: نخودي!كجا ميروي؟


يكي بود يكي نبود ،غيراز خدا هيچ كس نبود.
يك زن ومردي بودند در ولايت غربت كه بچه شان نمي شد.يك
روزمرد رفته بود سركار و زن داشت آش رشته مي پخت.
زن زير لب گفت:اي خدا،چي مي شد اگر من يك بچه داشتم.
ناگهان يك نخود از توي ديگ پريد بيرون وگفت:سلام مادر
جان!
زن گفت:تو ديگه كي هستي؟ نخود گفت:من نخودي هستم،پسرت.
زن خدارا شكر كرد وديگ آش را داد به دست نخودي وگفت:پسرم
اين را ببر براي پدرت كه رفته سر جاليز.
نخودي ديگ آش را به سر گرفت ورفت سر جاليز.
مرد وقتي نخودي را ديد وفهميد نخودي پسري است كه خدا به
او داده ،آهي كشيد وگفت:اي خدا چي مي شد اگر اين پسر يك
جوان گردن كلفتي بود كه ميفرستادمش برود قصر پادشاه
،كاسه مسي ام را پس بگيرد وبياورد.
نخودي گفت:اي پدرجان!غصه نخور كه من خودم ميروم حقت را
از پادشاه ميستانم وبرمي گردم.
پدر وپسر خداحافظي كردند ونخودي به راه افتاد.نخودي رفت
ورفت تا رسيد به يك دندان مصنوعي.دندان مصنوعي از او
پرسيد:نخودي كجا مي روي؟
نخودي گفت: مي روم قصرپادشاه كاسه مسي پدرم را پس
بگيرم.دندان مصنوعي گفت مرا هم ببر.نخودي گفت باشد .بعد
دندان را قورت داد وبه راه افتاد.
رفت ورفت ورفت تا رسيد به يك بسته ماكاروني،ماكاروني
گفت:نخودي كجا ميروي؟گفت:ميروم قصر پادشاه كاسه مسي پدرم
را پس بگيرم.ماكاروني گفت مرا هم ببر.
نخودي گفت باشد.بعد بسته ماكارون راقورت داد وراه افتاد.
رفت ورفت ورفت تارسيد به يك وكيل پايه يك دادگستري.وكيل
گفت نخودي كجا ميروي؟
گفت مي روم قصر پادشاه.گفت مرا هم با خودت ببر.نخودي گفت
باشد.بعد وكيل پايه يك دادگستري را قورت داد وبه راه
افتاد.
رفت ورفت و رفت تا رسيد به يك آدم صاف وساده اي.آدم صاف
ساده گفت كجا ميروي؟
گفت مي روم قصر پادشاه.گفت مرا هم ببر.نخودي او را هم
قورت داد ورفت ورفت ورفت تا رسيد به قصر پادشاه.
وقتي وارد شد،سلام كرد وگفت:اي پادشاه!من آمده ام كاسه
مسي پدرم را پس بگيرم.
پادشاه گفت اين پدر سوخته را بگيريد،بيندازيد در قفس
شير.
نخودي را در قفس شير انداختند.شير گفت اي نخودي مرا
ببخش.چون دندان ندارم مجبورم قورتت بدم.نخودي گفت: اي
شير زبان بسته! دواي درد تو پيش من است.
منتها قدري خرج دارد.شير گفت:خرجش مسئله اي نيست.نخودي
گفت:اول اينكه نبايد مرا بخوري.دوم اينكه يك دندان
مصنوعي برايت ميگذارم كه با تخفيف سر راست ميشود پانصد
هزار تومان.شير قبول كرد ونخودي دندان مصنوعي رادر آورد
وداد به شير.
صبح كه شاه رفت دم قفس شير،ديد نخودي دارد پول ميشمرد
وشير دارد دندان هايش را مسواك ميزند.شاه گفت اي نخودي
!حالا كه اين طور است امروز بايد بروي به مطبخ براي ما
غذا درست كني.اگر غذايي باشد كه ما ميل نداشته باشيم،تو
را درسته قورت ميدهيم.
نخودي رفت به مطبخ.ماكاروني را درآورد ودرست كرد.بعد آمد
پيش شاه ودرباريان وگفت :بفرماييد چي ميل داريد؟ شاه كه
آگهي هاي تبليغاتي تلويزيون را زياد تماشا مي
كرد،ناخودآگاه گفت:ما ماكاروني! نخودي ديس ماكاروني را
گذاشت جلو شاه!
شاه بعد از خوردن غذا گفت:حالا كه اينطور شد بايد بروي
به انبار جو و تا فردا همه جو ها را به گندم تبديل
كني.نخودي را انداختند توي انبار جو.صبح كه شاه آمد به
انبار جو،ديد جوها هيچ تغييري نكرده.
گفت :اي نخودي! خونت هدر است!چرا اين جوها را گندم
نكردي؟
نخودي وكيل پايه يك دادگستري رااز دهانش بيرون آورد.
وكيل گفت:قربان! با اجازه از محضر عالي بايد عرض كنم كه
اينها با استناد به تبصره‌‌ي الحاقي بند 12از ماده هشتصد
وسي وشش قانون زراعي مصوب شوراي عالي قانونگذاري، گندم
است.
ريز موارد قانوني اين مورد تماما در صفحه هزار وپانصد
وچهل وسه اساسنامه زراعت بهينه به شماره 56789/1234
مندرج وتمامي اسناد آن موجود است.
شاه ديد كه اي دل غافل،اين جوها قانونا گندم است.به
ناچار گفت نخودي را ببريد به خزانه تا كاسه مسي پدرش را
بردارد و شرش را از سر ما كم كند.
نخودي رفت به خزانه ،كاسه مسي پدرش را برداشت وهر چي
جواهرات هم در خزانه بود قورت داد وآمد بيرون. وسط راه
براي استراحت قدري خوابيد وبعد به راه افتاد ورفت به
خانه.
وقتي به خانه رسيد،گفت:اي مادر جان برايت سورپريز
دارم.دامنت را بگير جلو من وچشمت را ببند.بعد نخودي
دهانش را باز كرد تا جواهرات را بريزد توي دامن مادرش
ولي هر چه تقلا كرد چيزي بيرون نيامد.حتي از آدم صاف و
ساده كه وسط رفتن قورت داده بود، خبري نبود.
معلوم شد كه وقتي نخودي بين راه خوابش برده ،آن آدم صاف
وساده فرصت را غنيمت شمرده وجواهرات را برداشته و زده به
چاك!

ما از اين داستان نتيجه مي گيريم كه آدم هيچ وقت نبايد
يك آدم صاف وساده اي را قورت بدهد.

قصه ما به سر رسيد غلاغه به خونه اش نرسيد.


منبع : http://www.gtalk.ir





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 236]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن