واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: جهان آنگونه كه هست
[هيلارى پاتنم/ ترجمه رضا مثمر/ بخش دوم و پايانى ]
كواين با اين نظر كه «گاواگايى»، «خرگوش»، «خرگوش بودن» و غيره از منظر تك واژه سانى معنايى كاملاً معين دارند از ايدئاليسم زبانى بنيادى دكارت دورى مى كند. اين معناى تك واژه اى معين، ويژگى و در واقع شاخصه معرف «جمله هاى مشاهده اى» كواين است. جمله هاى مشاهده اى هستند كه پايه عينيت را مى سازند.
جمله هاى نظرى چه طور جمله هايى كه درباره نوترينوها يا ويروس ها هستند و چنان پيچيده اند كه نمى توان آنها را بى دستكارى به موقعيتى مفهومى پيوند داد. كواين مى گويد همه جمله ها جزيى از نظامى هستند كه كاركرد شناخت بخش عينى شان پيش بينى و مهار تجربه حسى است. آيا دانسته هاى ما « دستبافته اى بشرى هستند كه تنها از لبه هاى بافته با تجربه تماس مى يابند، يا مثلاً /// ميدان نيرويى هستند كه شرايط مرزى اش را تجربه مى سازد.»
حال اگر معلوم شود كه «نظام هاى تبيينى معادل» وجود دارند چه بايد كرد مثلاً دو نظام از جمله ها كه نمى توان آنها را با يكديگر سنجيد اما هر دو مى توانند مشاهدات واحدى را پيش بينى نمايند. ممكن است دست آخر به دو يا چند نظام برسيم كه با يكديگر سنجش ناپذير باشند، امرى كه اتفاقاً براى پيش بينى تمام مشاهدات ممكن بسيار مفيد است. آيا مى توان گفت هر دو نظام صحيح اند از سويى چون هر دو مى توانند شريط عينى اى را كه كواين گذارده برآورده كنند و به ما امكان پيش بينى داده هاى حسى مان را بدهند جواب مثبت است، اما از سوى ديگر خود كواين به عنوان منطقدان نمى تواند بپذيرد كه دو نظريه سنجش ناپذير «هر دو» صادق باشند. به هر تقدير پاسخ گودمن به اين پرسش كه آيا روايت هاى سنجش ناپذير همگى صادق (يا «صحيح») اند آشكارا مثبت است. اگر بخواهيم به زبان كواين صحبت كنيم بايد بگوييم رويكرد گودمن «جامع جهات» است. گودمن «راههاى ساخت جهان» را چنين مى گشايد:« منشاء جهان هاى بى شمار هيچ نيست مگر كاربرد نمادها. اى بسا طنزنويسى بن مايه هاى اثر ارنست كاسيرر را تلخيص كند و مضامينى همچون كثرت جهان ها، ظاهرفريبى «امر مفروض قدرت آفرينشگر فهم، گوناگونى و كاركرد صورت بخش نمادها را فهرست كند. وى اين بن مايه ها را در انديشه من نيز خواهد يافت.»
وى در سه صفحه بعد مجدداً بر اين كثرت باورى (pluralism) صحه مى گذارد: «از آنجا كه بى شك روايت هاى كاملاً متفاوتى از جهان وجود دارد و پرسش از تعداد جهان هاى فى نفسه عملاً بى معنا است، به چه معنا مى توان همچون كاسيرر و كثرت باوران هم رأى وى از جهان هاى متعدد حرف زد به نظرم فقط به اين معنا كه: نيازى نيست كه روايت هاى متفاوت جهان را به پايه اى يگانه فروبكاهيم تا استقلال و اهميت آنها را تأمين كنيم. كثرت باور بى آنكه در دام مخالفت با علم افتاده باشد ارزش همه جانبه علم را از پيش پذيرفته است. يگانه دشمن وى مادى انگارى يا فيزيك انگارى انحصارگرايى است كه اصرار دارد يك نظام و آن هم تنها نظام فيزيك است كه مقامى شامخ دارد و همه چيز را شامل مى شود. گويى كه هر نوع نظريه اى بايد در نهايت يا به فيزيك فروكاسته شود يا به عنوان نظرى كه غلط يا بى معنا بوده حذف شود. اگر همه روايت هاى صحيح را بتوان به يك و تنها يك روايت فروكاست بى وجه نخواهد بود اگر آن روايت را يگانه حقيقت درباره تنها جهان تلقى كنيم. با اين حال نه تنها شاهد چندانى براى چنين فروكاهشى نداريم بلكه خود اين ادعا هم چندان روشن نيست زيرا خود علم فيزيك چنان پاره پاره و بى ثبات است كه نوع و نتايج اين فروكاهش آشفته و پرابهام خواهد بود. (چگونه مى توان جهان بينى كانستبل(Constable) [نقاش انگليسى رمانتيك قرن۱۹-18] و جيمز جويس( James Joyce) را به فيزيك فروكاست )»
گودمن در اين قطعه از صفحات نخستين كتابش به دست كم سه نكته اشاره كرده است، نكاتى كه در سراسر كتاب «راههاى جهان سازى» و نيز ديگر آثارش به تفصيل بدانها پرداخته است. اول اين كه روايت هاى سنجش ناپذير مى توانند همگى صحيح (و در موضوعى استدلالى حتى «صادق» باشند)/ فيزيكدان ها موارد زيادى را مى شناسند كه در آنها توصيف هاى واقعاً سنجش ناپذيرى از امور واقع در دست است. مشهورترين نمونه توصيف جهان يك بار بر اساس برهمكنش ذره هاى دور از هم و بار ديگر بر اساس برهمكنش ميان «ميدان»هاى موج مانند و ذره ها است. رياضيدانان به خوبى مى دانند كه مى توان از طريق مجموعه ها اعيان رياضى همچون اعداد و تابع ها را به شيوه هاى كاملاً سنجش ناپذير ليك كاملاً موجه تعريف نمود. دويست سال پيش كانت مى دانست كه مى توان نقاط هندسى را هم همچون نقاطى منفرد (به عنوان اجزاى اصلى فضا) لحاظ كرد و هم به عنوان «مرزهايى صرف». مى توان گزينه هاى مختلفى پيش نهاد ( گزينه هايى كه در واقع همان «بازبينى هاى كم و بيش دلخواهانه»اى هستند كه كواين مى گويد) و ديد كه نتايج همگى آنها به يك اندازه «صادق» اند. گودمن نيز چنين نظرى دارد، من هم با وى موافقم. دوم اين كه اشاره به جويس نشان مى دهد كه در روايت هاى مورد نظر گودمن روايت هاى هنرى از جهان نيز جاى مى گيرند. رمانى همچون رمان «اوليس» جويس اگرچه نمى تواند صادق باشد اما چنان كه گودمن مى گويد ممكن است روايتِ شايدـ صحيحى باشد كه به ما امكان مى دهد تجربه خود را به شيوه هايى «درخور» و «گويا» تنظيم كنيم. به نظر گودمن در اين صورت هنر افزون بر كاركرد لذت بخش اش نقشى هم در فهم بازى مى كند. سوم اين كه گودمن با اشاره به كانستبل به ما مى گويد روايت هاى غيركلامى (نقاشى ، آهنگسازى، مجسمه سازى، رقص و غيره ) تا آنجا كه نقشى در فهم ايفا مى كنند همرده روايت هاى كلامى اند. وى «راههاى جهان سازى» را چنين پايان مى دهد:«براى اينكه ببينيم آيا تصويرى صحيح ترسيم شده است يا گزاره اى توصيفى صحيح از چيزى است راهى نيست جز آنكه تصوير يا گزاره و آنچه را كه مورد دلالتش است بيازماييم و امكان تطبيق آن را در كاربردهاى متنوع، گزاره ها و الگوهاى گوناگون ديگر بسنجيم. گومبريچ درباره كانستبل به نكته جالبى اشاره كرده است. وى مى گويد: «نقاشى علمى است كه تصاوير آزمايش هاى آن هستند. توافق بر سر احكام اوليه يا سازگارى آنها با يكديگر و جان به در بردنشان از آزمون چيزى است كه كم در مورد طرح ها و گزاره ها رخ مى دهد. به علاوه صحت طرح و صدق گزاره، هر دو، به يك نظام وابسته اند. طرحى كه در جهان رافائل(Raphael) [نقاش ايتاليايى قرون ۱۶-15]غلط است چه بسا در جهان سورا(Seurat) [نقاش فرانسوى قرن ۱۹ و مبدع نوامپرسيونيسم]صحيح باشد. چه بسا اگر حركت مهماندار را از چشم ناظر برج مراقبت نگاه كنيم غلط باشد اما اگر از منظر مسافر هواپيما بنگريم درست باشد. چنين نسبيتى را نبايد به معناى ذهنى بودن گرفت. امروزه با مناقشات بنيادين در بيشتر علوم از روانشناسى گرفته تا اخترفيزيك ادعاى مبالغه آميز هم نظرى دانشمندان به طنزى كهنه تبديل شده است. بى ثباتى داورى هاى پارتنون [معبد يونانى] و كتاب كلز [كتاب مذهبى ـ هنرى اى كه در قرن ۹ در ايرلند نوشته شده است] هيچ كم از بى ثباتى احكام قوانين گرانش ندارد. نمى خواهم بگويم عنصر صحيح بودن در هنر كمتر از صدق در علم به ذهنيت آلوده است يا حتى پيشتر بروم و صدق علمى را ذهنى تر از صحيح بودن هنرى بدانم بلكه تنها مى خواهم به اين نكته توجه دهم كه مرز ميان احكام هنرى و علمى مرزى ميان ذهنى و عينى نيست. هر گونه امكان دستيابى به توافقى همگانى بر سر امرى مهم چيزى بيش از يك استثناء در قاعده به شمار نمى آيد.»
خود من بى نهايت از آراى دو فيلسوف برجسته و خلاق تأثير پذيرفته ام. بخشى از گشايش كتاب «وجوه بى شمار واقع گرايى»را كه به تازگى منتشر كرده ام مى خوانم تا مسيرى را كه كواين و گودمن روشن كرده اند و من اميدوار به پيمودن انم نشان دهم. «انديشمندان بى شمارى حجت آورده اند كه بايد دوگانى سنتى جهان «فى نفسه» و مفاهيمى را كه با آنها به اين جهان مى انديشيم و درباره آن حرف مى زنيم كنار بگذاريم. ديويدسون، گودمن و كواين تنها سه نمونه معاصر از اين انديشمندان اند. به نظر ديويدسون نمى توان ميان «قالب» و «محتوا» تمايزى قائل شد. گودمن بر آن است كه تمايز «جهان» از «روايت ها» كاملاً بى وجه است. كواين از «نسبيت هستى شناختى» سخن مى گويد. اين پراگماتيست هاى بزرگ از ما مى خواهند چشم انداز مابعدالطبيعى و معرفت شناختى «نظاره گر» را كنار بگذاريم. كواين مصرانه از خواننده اش مى خواهد وجود اعيان انتزاعى را به دليل ضرورتشان در رياضيات و وجود ذرات بنيادى را به جهت ضرورت داشتن شان در فيزيك بپذيرد. وى مى پرسد واقعاً براى پذيرش هستى شناسى چه توجيهى بهتر از ضرورت آن در قلمرو علم گودمن به ما هشدار مى دهد استعاره هايى را كه هنرمندان براى بازسازى جهان به كار مى برند جدى بگيريم چرا كه اين استعاره ها براى فهم تجربه هايمان ضرورى اند. ديويدسون نيز با دليلى مشابه ادعاى «رده دوم» بودن بحث رويكردهاى گزاره اى را رد مى كند. اين انديشمندان بر ترديد خويش برنيامده اند و اين رهيافت را به تصوير اخلاقى ما از خويش و جهان نيز بسط نداده اند. به راستى دست كشيدن از چشم انداز «نظاره گر» در فلسفه چه معنايى خواهد داشت اگر رهيافت پراگماتيستى را به «روايت ها»ى ضرورى اى گسترش ندهيم كه از خود و جهان داريم من هم مثل ويليام جيمز ( و استادم مورتون وايت) معتقدم بايد اين گام را برداشت.»
شايد براى بسيارى از خوانندگانم سخن از تأثير همكاران هارواردى ام (كواين و گودمن) بر من نكته چندان تازه اى نباشد اما احتمالاً براى بسيارى از فيلسوفان تحليلى جالب است كه بدانند ديدگاه هاى ما سه تن تا چه اندازه از سنت انديشه امريكايى تأثير پذيرفته است؛ سنتى كه از مباحثات رويس و جيمز در هاروارد و پيرس و ديويى در آثار مكتوبشان ريشه گرفته، با نوشته هاى معلم مان سى آى لوييس به دوران ما رسيده و به پيشرفت هاى بسيارى در فلسفه حرفه اى امريكايى انجاميده است.
مقاله زير در اصل متن پياده شده سخنرانى اى است كه پاتنم به سال ۱۹۸۶ در همايشى با حضور كواين و گودمن در دانشگاه هاروارد ايراد كرده است.
منبع : 1990 , The way the world is in Realism With a Human Face , Hilary putnam
پنجشنبه 21 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 173]