واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: عباس باقری
نام: عباس
نام خانوادگي: باقري
سال تولد:1334
محل تولد: زابل
و بعد...
او فارغ التحصيل مقطع كارشناسي زبان و ادبيات فارسي است. ازشانزده سالگي به شعر گفتن پرداخت.شعرهايش تا كنون به صورت پراكنده درنشريات مختلفي مثل روزنامه هاي كيهان و اطلاعات و مجلات رودكي, زن روز, جوانان و كيهان فرهنگي, كتاب صبح, طلايه, سوره, ادبستان, اهل قلم, مجله شعر و ... انتشار يافته است. همچنين عباس باقري گاهي به نوشتن نمايشنامه مقاله و نقد شعر و ادبيات هم پرداخته است.
او درمشاغلي چون كارمند سازمان تامين اجتماعي, مسئول كتابخانه عمومي دانشگاه آزاد واحد زاهدان, مسئول شوراي نويسندگان راديو زاهدان سيستان و بلوچستان و كارمند مركز اسناد ملي زاهدان خدمت كرده است.
آثار
تبعيد در آفتاب(1362), تكيه بر زخم(1365), صبح در پرگار(1368),ايوب در باد(1369), باران تلخ(1371), خانه سرودها(1376),زخم هاي زيتوني(1378), خنده بر خون(زندگي نامه شهداي استان سيستان و بلوچستان),سفر سوختن(زندگي نامه شهداي استان سيستان و بلوچستان),از هيرمند تا اروند(زندگي نامه شهداي استان سيستان و بلوچستان),گزيده ادبيات معاصر(نيستان/1379) و قطعه هاي برگزيده به فرانسه(1992)
و چند شعر ازمجموعه سنگ و سرنا
1
تَركَ برمي دارد
به آواز ِآخرين كبوتر چاهي
و دركنار تنهايي اش
آرام مي چكد
سنگ كدر.
2
در غبار ِرؤياهاش فرو رفته است
سنگ
و عنكبوت ساليان
بر پوسته ي خاكستري اش
خط مي كشد
در هياهوي راسوها.
3
در سايه روشن ِاندوه
با پيشاني شكسته به خواب رفته است
سنگ
وشقيقه هاش
در ميانه ي رؤيا ، نارام مي تپد
درست به دقيقه ي پرنده ريزان.
4
به حاجات ِ بر نيامده
انديشه مي كند
قصّاب
بر پله هاي سنگ ِ قربانگاه.
5
ايستاده
در گذر گاه بادها
- به سال نوري-
سنگ:
- اي كاش مانند آدميان بودم
با تكه سنگي در مشت .
6
سنگ
خون ِگسِ پرنده مي نوشد
چاقو
خوناب سنگ.
*
اي كاش
پرنده واري بودم
حتي به سايه ي سنگي .
7
به جٌرم ِ نسبت ِ اجدادي اش,
با رود
چقدر مزرعه ي سنگ را ،
شيار زند
توفان كينه توز ؟!
8
گِرد بادِ شن
هاله ي سرِ شكوفه ي پريده رنگ
آه اي مسيح شعله ور
اي رسولِ نطفه در جنين ِ سنگ ....
9
برگِ بيدي را مي ماند
در گذار توفان
سنگِ پيري كه به آواز ِپرستوها
عادت كرده است.
10
چقدر باد ...؟!
مگر پرنده ي توفان خوار
دوبال ِ شعله ورش را نبسته به هم ؟
كه از هزاره اول
هنوز بر سرِ ما سنگ و بال مي بارد.
11
در رعشه ي نجيب كمرگاهش
به پا جوش هاي نخل مي انديشد
سنگ
واز پرنده خواني
شفاف مي شود.
12
باران ِسنگ
از بال هايش چكه مي كرد
وقتي خبر آورد
از داروغه ي توفان ِ شبگرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 157]