واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گزارشی از اولین همایش تجلیل از قاریان و حافظان رزمنده قرآن کریمنام همایش: قرآن، دفاع، حماسهمکان: تالار شیخ صدوق حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)زمان: 1مهر1385به همّت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدّسبرنامه با سرود جمهوریاسلامی شروع شد و بعد قرآن خوانده شد. ناگفته نماند که این برنامه بطور زنده و مستقیم از شبکهی 4سیما(شبکهی قرآن) و رادیو سراسری پخش میشد.در ابتدا از سردار سرتیپ پاسدار میرفیصل باقرزاده رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدّس دعوت شد تا برای بیان خاطره پشت تریبون بیایند. سردار آمد و خاطرههای جنگ را بیان داشت که در این جا به ذکر 2خاطره میپردازیم.1- در جزیرهی مجنون جادهای وجود داشت به نام جادهی سیدالشهدا. در جادهی سیدالشهدا جادهی فرعی وجود داشت که نامش جادهی قصر بنی هاشم بود که به مجنون شمالی وصل بود. در عقبنشینیهای آخر جنگ نیروهای خودی جاده را منفجر کردند تا راه را برای دشمن قطع شود. و جاده قطع شد. و آب با شدت از شمال به جنوب در جریان بود. پیکر مطهر شهدا در قسمتی بود که هیچ راه دسترسی به آنها نبود. من تصمیم گرفتم جاده را ترمیم کنم تا بتوانیم پیکر شهدا را از آنجا برداریم. بعضی از دوستان گفتند انجام این کار درست نیست چون ممکن است راه برای دشمن باز شود از طرفی این کار یک مزیّت دیگر هم داشت و آن این بود که دید تیر مناسبی هم برای ما به وجود میآمد بالاخره استخاره کردم آیهی از سورهی طه آمد ..و لقد اوحینا الی موسی ان اشر بعبادی فأ ضرب لهم طریقاً فی البحر یبسا لّا تخف درکا و لا تخشی.2- در منطقهی طلاییه چند شهید گمنام را به خاک سپرده بودند. تصمیم گرفتیم دعای عرفه را در آنجا برگزار کنیم که البته جمعیّت زیادی آمد و این دعا برگزار شد. من و دوستم تصمیم گرفتیم برای 4دری که در آنجا وجود داشت نامهایی انتخاب کنیم. من 4نام پیشنهاد دادم و دوستم هم 4نام پیشنهاد داد. بالاخره تصمیم گرفتم از قرآن ساعد (دعا) کمک بگیرم. صحیفهی سجادیه را باز کردم آمد:خدایا درهای: توبه، رحمت، رأفت و رزق خود بر روی من بگشا.بعد از سخنرانی میرفیصل باقرزاده تواشی برگزار شد.و بعد از تواشی از امیرسرتیپ حاج عباس سلیمی دعوت بهعمل آمد تا برای سخنرانی به پشت تریبون بیاید.افتخارات امیرسرتیپ حاج عباس سلیمی:1- قاری ممتاز بینالمللی در مسابقات مالزی 2- داور ممتاز مسابقات قرآن 3- معاونت روابط عمومی آستان حضرت عبدالعظیم و...خلاصهای از سخنرانی این عزیز را در اینجا ذکر کنیم:سلام بر امام ما که قرآن را از انزوا به سپاه و بسیج کشاند و الحمدا... که خداوند این نعمت بزرگ را به ما داد. امروز روز تجلیل از عزیزانی است که وقتی گلوله به بدنشان میخورد یا حسین میگفتند و وقتی دستشان قطع میشد یا اباالفضل میگفتند.به تعبیر امام همهی مردم ایران یه واحدهای هستند که در برابر دشمن ایستادهاند. امروز صحبت چند لشگر و ... نیست بلکه صحبت از حضور ملّت غیور ایران است.اگر میبینیم در بیش از ربع قرن است که نیروهای مسلّح، موذنین، قاریان و مفسوینی نخبه را تقدیم این جامعه کرده است و آنها با شرکت در مسابقات قرآن به رتبههای برتر نایل آمدهاند همه از برکت قرآن است.امروزه بحث قرآن باوری مایهی افتخار نیروهای مسلّح است.امروزه نظم و انضباط فقط برای پادگان نیست بلکه ارمغان علوی است.و امروزه نیروهای مسلح به این باور رسیدهاند که ارتقا دانش از وظایف حتمی آنان است.سلام و درود ما بر همهی شهیدان که به واسطهی آشنایی با قرآن و حضور در سنگر انتظار و سنگر عاشورا این عزت قرآنی را به ایرانی بخشیدهاند.والسلام علیکم و الرحمةا... و برکاتهبعد از حاج عباس سلیمی سید جواد هاشمی برای ارائه خاطره به پشت تریبون آمد:با ابراهیم در جادهی خرمشهر آشنا شدم. آن شب همه منتظر عملیّات بودند. قبل از عملیّات در حسینیه ابراهیم قرآن قرائت میکرد و با نگاه به صورتش آرامش میگرفتیم . بعد از عملیّات به ما خبر دادند ابراهیم شهید شده. البته زیاد هم دور از انتظار نبود چون به قول معروف نور بالا میزد. در منطقهی عملیاتی کربلای 5(برای پدافند کربلای 5) او را دیدم. شهید نشده بود. به من گفت: یه دعایی بکنی تا من شهید شم به برکت این رمزی که روی سینمه وقتی دقت کردم دیدم جیب سمت چپش یک برآمدگی دارد. ابراهیم محمدپور به من گفت: تو این پدافند ما در یک کانال جا مونده بودیم. تقریباً 17نفر بودیم که همه شهید شدند به غیراز من.و تعجّب میکنم وقتی از این کانال به سمت خاکریزهای خودی برمیگشتم حتی کی تیر هم به من نخورد.گفتم ابراهیم این رمز چید؟ گفت: وقتی 17ساله بودم و میخواستم بیام جبهه. مادرم قرآن و آب و اسنپد را آماده کرده بود. وقتی از زیر قرآن رد شدم مادرم گفت چون تو قاری خوبی هستی این قرآن کوچیک را بگیر و بزار در جیب سمت چپ روی قلبت. انشاءا... پیروز میشی و بر میگردی.در ضمن ابراهیم هیچوقت پلاک در خودش آویزان نمیکرد. هر چی میگفتیم ابراهیم جان ممکنه خدایی نکرده یه جا سرت قطع شد یه جا بدنت بسوز. اگه پلاک نداشته باشی که نمیشه.میگفت: پلاک من اینجاست (اشاره به اون قرآن کوچک میکرد)روزها گذشت و بالاخره در والفجر10 شهید شد. بچهها وقتی رفتند پیکر شو بیارند گفتند: وقتی دیدیمش دستهایش قطع شده بود. پاهایش قطع شده بود و سرش هم قطع شده بود. و فقط یک بدن باقی مانده بود. و بچهها از روی قرآن روی سینهاش او را شناختند.و السلامبعد از بیان خاطرات نوبت به اهداء جوایز به قاریان و حافظان قرآن کریم رسید که به هر کدامیک عمرهی مفرده به همراههزینهی سفر به مشهد الرّضا اعطاء شد.در همایش از این عزیزان تقدیر شد: 1- امیرسرتیپ حاج عباس سلیمی 2- سرهنگ دوم حسن سلطانپناه 3- سرهنگ ستاد محمد شایسته 4- قاری ممتاز، بسیجی جانباز احمد ابوالقاسمی 5- حافظ کل قرآن حاج محمد طالبیپور 6- نفر نخست مسابقات قرآن مالزی حاج محمد عباسی7- حاج مهدی قرهشیخلو 8- سرهنگ پاسدار علیاکبر ملکشاهی 9- حاج محمدحسین سعیدیان 10- حاج شهریار پرهیزگار 11- حاج مرتضی رهنما 12- سرهنگ بهرام سمنانی 13- سرهنگ علیاصغر برومند 14- احسان جهانبخش 15- ولی ا... یوسفی 16- حاج علی اربابی.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]