واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: نادر مشايخي نيازي به معرفي ندارد. در اين چند سال رهبرهايي گوناگون با اركستر سمفونيك تهران همكاري كرده و در جهت بارورتر شدن موسيقي جدي كوشيدند. اين رهبرها هر كدام در مقطعي مناسب با انتقال دانش گسترده خود زمينه مناسبي براي رشد و شكوفا شدن اميدهاي موسيقي آينده ايران فراهم نمودند و اينك در تازهترين همكاري اركستر دولتي ايران با رهبري دائمي و مطمئن و با مطرح نمودن جهاني سنگبناي اين اركستر خوب كه پر از نوازندههاي توانا است محكمتر شده و ميرويم تا انشاا... شاهد برنامهريزيهاي منطقيتري باشيم كه به دور از تنشهايي كه شايسته يك اركستر مطرح نيست هستند، چه با اين كار چراغ موسيقي جدي را براي نسلهاي ديروز و امروز و فردا روشن نگاه خواهيم داشت.
نادر مشايخي را اولين بار به طور رسمي ولي ناگهاني ميان جمعيت حاضر در سالن هنرستان دختران تهران يافتم كه تمرين اركستر سمفونيك را نيمهكاره رها كرده و به ديدار كنسرتو پيانوي <آلفرد اشنيتكه- > طبق قراري كه با رئيس محترمه هنرستان داشتيم - آمده بودند و سپس چاي و گپي. گفتند: <اينجا (ايران) هر چه بزنيد تازه است< !ايندومينو>ي موتسارت هم بزنيد تازه است. خيلي فروتن و محكم و جدي بودند و خودماني بودن ايشان به جذابيت جلسه ميافزود. خلاصه روز خوبي بود. بار دوم ايشان را سرزده در جايگاه تماشاچيان سالن رودكي به هنگام تمرين كنسرتو فلوت جناب روشن روان ديدم، دويدم جلو و سلامي رد و بدل كرديم، ايشان تمام كنسرت را حضور داشتند و حتي پشت صحنه با تكتك هنرمندان با حالت گرم و خودماني صحبت نموده و تشويق ميكردند. يك لحظه چشمهايشان را ديدم و وظيفه سنگيني را كه در جهت متعادل نمودن سنت و مدرنيته به دوش دارند خواندم. به نظرم آمد كه رهبر اركستر سمفونيك تهران حتي براي اجراي <دبوسي> و <راول> نيز بايد سالها صبر كند، چه برسد به آثار پستسريال يا پست مدرن. خدا كند اين جملهات بعداز نقطه اشتباه باشند! و قضاوت بنده عجولانه.
محترما عرض كنم كه به عقيده بنده آن مدرنيتهاي كه با ورود موسيقي بتهوون، باخ، شوپن و در يك كلام <كلاسيك>ها به ايران شروع شد و توسط نسلي اداره گشت كه اكنون در سنين بالا به حيات پرثمر و نوراني خويش ادامه ميدهند تمام شده و به سرآمده است. والسلام! دلايل كافي و مستند فراواني براي اين منظور موجود است كه در حوصله اين مقال نيست و عجالتا عرض كنم كه ما در ايران <قطع> هنري از جهان را در دهه 60 تجربه كرديم و در اواسط دهه 70 دوباره وصل شديم و ديديم فيالمثل، در موسيقي به پاشنه سابق نميچرخد و هاج و واج به دهه 80 رسيديم.
پس ما الان وسط معركهايم؛ يعني اينكه كلاسيكهاي عزيز با تمام ارج و قربي كه در حيطه آموزش و در حيطه اجرايي صحنهاي و انتشار آلبومهاي فراموش نشدني داريد متاسفانه بايد بگوييم خداحافظ! اين را بنده نميگويم، اين را عطش به دانستن چيزي وراي مدرن ميگويد. جنگ زيادي در اوايل دهه هشتاد شد تا پست مدرن در ايران مطرح و عادي شود. متاسفانه پيشفرضهاي سنتي به گمانند كه عدهاي مشغول روبيدن آنها هستند. چنين چيزي نيست. ابدا كسي پاي بست خانه را ويران نميكند. كسي نميخواهد و نميتواند بتهوون را از شما بگيرد. چرا بايد اينكار را كرد؟ آيا نابود كردن باخ و شوپن بخردانه است؟ يعني ميخواهيد آكادميها را نابود كنيد؟ آيا كسي اين چيزها را باور ميكند؟ ولي بنده عميقا معتقدم كه موسيقي معاصر تمام ميراث گذشته را فقط در يك گوشه كوچك خود دارد به علاوه اينكه حرفهاي اساسيتري نيز دارد و اين موسيقي معاصر نياز بشر امروز را مانند نياز بشر ديروز به موتسارت يا امثالهم برآورده ميسازد. كدام سونات پيانوي بتهوون سراغ داريد كه بتواند بيانگر كشتار يك ميليون نفر در <رواندا> باشد؟ كدام پرلود شوپن به تاريخ فاشيسم اروپايي ميخورد؟ كدام كنسرتو <ومين پاگانيني> به حادثه چرنوبيل ميخورد؟ حس موج اتمي بمب اتم هيروشيما را با سمفوني چايكوفسكي بهتر بيان ميكنيد يا با قطعه ساخته پندوتسكي؟ نكند ميخواهيد براي تصاوير لحظاتي كه يك سفينه در كره مشتري يا زحل فرود ميآيد خداي نكرده پرلودوفوگ باخ بگذاريد! حتي براي تئاترهاي دانشجويي هم ديگر كسي آنقدر سادهلوح نيست كه <كلاسيك>ها را برگزيند. براي يك فيلم سينمايي در مورد روم باستان موسيقي سينتي سايزر پخش ميشود، يعني كه حالا الكترونيك هم غول قدري است! اين است كه با اين تشبيهات خرد و ريز و ناكافي شايد باب بحثي باز شود و موسيقي معاصر و جدي به دور از عوامي و كج فهمي و از سرحوصله براي نسل جديد و آينده مطرح و از همه مهمتر اجرا گردد. نياز همه انسانها به موسيقي متفاوت است؛ نياز راننده زحمتكش تاكسي و تريلر با نياز كارمند و دندانپزشك و يا دانشجو و خانهدار و حقوقدان همه با هم متفاوت است. خيالتان راحتباشد كه هر موزيسيني به توليد يك يا چند موسيقي براي گونههاي فوق تن ميدهد و آن نياز را برآورده ميسازد چون همه حق دارند و بايد كار كنند. خطاب اين حقير به آرتيستها اين است كه شعار خطرناك <موسيقي بايد مردم را جلب كند> و يا <بايد براي مردم موسيقي زد> را كنار بگذارند، زيرا با نمونههايي كه در بالا آمد ديديم كه افرادي خواه ناخواه هستند كه به نياز واقعي موسيقيايي <مردم> ميليوني جوابگو باشند و جوابگويي به نياز عام اصلا وظيفه <موسيقي به منزله هنر> نيست! شايد هم شانس آورديم و جوابگو شد ولي پنبه را از گوش درآوريد ولو اينكه تنها بمانيد يا مسخره شويد. اما كدام نمونه از هنر موسيقي واقعي سراغ داريد كه تنها مانده باشد؟ اگر غلط بود كه نميماند. موسيقي هنري بايد به نياز انتلكتوئل مردم نيز جواب دهد. مگر كم انتلكتوئل داريم؟ از <ويتوريو دسيكا> هنرپيشه و كارگردان معروف نئورئاليسم ايتاليا پرسيدند: شما كه فيلمي به عظمت <دزد دوچرخه> ساختهايد چگونه است كه فيلمي سبك مانند <معجزه سيب>ميسازيد؟ و كارگردان تيزهوش در جواب گفت: <بايد امثال اين فيلمها را بسازم تا با پول آن بتوانم فيلم هنري بسازم>! ملاحظه ميفرماييد كه برقرار كردن تعادل براي اروپاييها نيز مشكل و دردسرساز است. فراموش نميكنم تا همين چهارسال پيش اشخاصي نزد اينجانب ميآمدند و با خلوص نيت سوال ميكردند: <مگر بعد از استراوينسكي> كس ديگري در موسيقي آمده؟ <اين حرفها نتيجه همان <قطع> تاريخياي است كه عرض شد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 284]