واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: در زمينه ی سياه
آبی ، زرد می درخشد
دو رود از يکديگر آب می نوشند
انگار خطی
بی تابی ِ تو را ادامه می دهد.
در آبی و زرد مه آلود
درخت ، شوق سبز را جوانه می زند
مُرغی که آب می نوشد ، می پرد
و خود را جا می گذارد.
اينک در زمينه ی سياه
فردا می خواند.
2
به هوايی
که بد هوا می شود دلم
و به شوقی که بستری نو می جويد
در ميان ِ شور شکفتن
و کشف ِ رنگ های بهار.
به هوايی می آشوبم
گاه گاه که بی تاب
می چرد اسب ِ نگاهت
از پشت ِ پرچين
پيراهن ِ هستی سبزم را.
3
دستی خيس از حوالی دريا
مرا به جانب ِ آوازی از طلوع تو می طلبد .
من حريق ِ زنانه ی تشنگی بودم
تو زبانه ی حريق ، آب ، آسايش ، علاقه و آفتاب.
در تو که پهلو به پهلو ی آب زاده می شوم
حسی غريب ،
متاع ملکوت را به ارمغان ِ آينه می آورد
اکنون برهنه می لرزی ، ای سبزينه ی صبور!
در بستر بادها
دستی خيس از خواب ِ روييدن
تو را به جانب ِ آفتابی از طلوع ِ من می طلبد.
4
بعد از آن همه آواز
آن پير تفنگ ِ کهنه ی انبار را
برادر ، تيرک ِ سايه بانی کرده است .
گياه ِ سايه رسی هستيم
بی وسوسه ی خورشيد
تن داده ايم
زيرِ سايه ی تفنگ
تا تيرک ِ جانمان
مانده ايم ، روز از کدام سمت طلوع می کند؟
5
حريق ِ کوچکی بود
ديدارِ آفتاب و بی تابی دريا
و ريزش ِ مداوم ِ ذرات ِ شوق
در مزه ی گس ِ خواب و بيداری .
شعله هايی گرم
تا رقص ِ شتابناک ِ ماهی ها
از اشتياق ِ دريا .
رو به آرامشی می رفت روز
اما
دستی در شعله ی ديدار
تا هميشه می سوخت .
6
با تلنگری
ضرب می گيرد اشتياق
و نسيمی
که حيرت می آورد آوازِ بلبل را
در نهانخانه ی کوچه باغ های قديم
تا زمزمه ی خُنکای صبحی خيس
از ترنم ِ شوقی
تا ضرب ِ التهاب
و لرزش ِ دستی
گذری...
و گشودن ِ کلون
تا بيتوته ای
در باغ ِ شيرين .
7
شکلی از هستی
مثل ِ هر حس ِ زنده و جاری
از خاطره سَرَک
به حال پيوند می خورد
و تو دور اما نزديک به او
حَرفت را که می گويی
به ترانه بدل می شود.
اِنگار ترنم ِ سازِ جهان
از همين سر زدن های گاه و بی گاه است .
شکلی از هستی
مثل ِ...
8
تو را دست ِ کم نگرفته و خودم را بی بها
اين شتاب ِ نيم روز است
که ديدار در بی بهاترين لحظه ها سقوط می کند .
هنوز به ياد دارم
دست ِ پُر از شمس ِ تو را
و ستون هايی رويیده از آتش
تا گردش ِ حريق ِ اشتياق
که سياره های حسرت به رقابت می چرخند.
اعتراف ِ من از نگاه ِ توست
که مثنوی را در آن خوانده و به ياد سپرده ام
تا بهانه ای برای ديداری ديگر داشته باشم .
9
ساختم ،
تا تو را داشته باشم
و ويران ، تا خودم را
پی می گيرم از هر سو
صدای ساختن و آوازِ فروريختنی
که به ترنمی از لحظه ها بدل می شود .
و می رسم تا تو،
که می سازی تا داشته باشی ام
و ويران تا خود را .
10
دخترم طراح است
مدام دنبال ِ کشف ِ روزنه هاست
نه به در می انديشد
نه به پنجره های زنگار زده ،
ابر و باد شکار می کند .
دخترم طراح است
نه به قفل می انديشد
نه به سنگ
قدر ِ نور را می داند
و جانبِ آب و آينه ، سايه روشن می زند .
گاهی اوقات مُدلش می شوم
می نشينم کنارِ پنجره
پشت به دنيا .
دخترم اما روی روسری تيره ام
طرح ِ نور و باران می کشد
طفلک نمی داند
پرواز را ، سنگ ها بدرقه است .
11
نه در سرخ می سوزم ،
نه در آبی آرام می گيرم
تنها انار ِ سياه را
در ديدارآبی ، سرخ می خواهم
و دانه های پر راز و رمز شوق را، هم چنان سر به مُهر.
چه رنجی است سرخ بودن
در زيستن ِ آبی .
12
چيزهايی در من
بدل به خاطره می شود
که از هستی ام دردناک تر است
و شيرين تر از هستی
می گريزد از من
تا بيابَمَش .
چون آفتاب ميل ِ پريدن دارد
و من به شوق ِ رها کردن ِ پرنده
می گذارم از من بگذرد
تا خودم بدل به خاطره ای می شوم
که از هستی اش دردناک تر است
و می گريزم به شيرينی ِ هستی اش .
13
پير بوديم
روز را شناختيم
دو صندلی گواه
و ميز معنای فاصله .
پير بوديم
و بازوان ما
حصار ِ آب و آينه .
14
يک جرقه
يک صدا
به آنی
ستاره می پرد و
شب می ميرد .
ذوقی سپيد
می آشوبد
جنون ِ نسيم را .
يک جرقه
يک صدا
و بالا بلند ، يارِ نقره ای
با چراغی
که فاتح ِ قلعه ی تاريکی است .
15
جيغ ِ عروسک بيدارم کرد
ماه ِ خيس می لرزيد
در دستم هزار تِکه شد .
هوا سياه بود
نگاهی فسفری
ماهی را در گودی حوض ، منجمد
و عروسکم می گريست .
با گچ ِ زردی
آفتاب را کشيدم
فردا آمد
عروسکم اما به خواب ِ ماه رفته بود .
16
عيد که بيايد
روسری ها کهنه و
شيشه ها براق
نرگس ها در انجماد ِ قطره ها
يخ نخواهند زد .
همه چيز خواهيم داشت
وقتی هيچ چيز پنهان نباشد .
عيد که بيايد
همسايه ، برخاستنم را
تبريک می گويد .
يک سين از سفره ی عيد
عابری می گذرد
شيشه براق است
آدم است انگار .
17
دنيای من که بزرگتر می شود
تو تحليل می روی
کوچک نه
کوچک تر ، خُرد ، ريز ،
حجم های بيهوده
رنگ های عبث ، محو
و دنيای من بزرگتر می شود .
اندوه ِ من ،
پاشيدن ِ حجم های بيهوده
و شاديم
شکل گرفتن ِ هستی که به حال پيوند می خورد .
دور نه ،
به پايين که می نگرم
بادکنک های ترکيده و مچاله
ساز پاييز را کوک می کنند و
دنيای من ، بزرگ و بزرگ تر می شود .
18
و خدا را ديدم
آن بالا در عمق روشنای آفتاب
دو ماهی را می ديد
در لا به لای سبزه و خزه های اتاق
غوطه می خوردند و می تنيدند در هم
و عاشق بودند .
ديدم که خدا
با ترديد گناه را سبک سنگين می کرد
و گيج از عطر ِ سيب ،
گوش می سپرد به وسوسه ی طلوع ِ شعر های بعد از ظهر
به خدا،
که خدا عاشق بود .
19
رهايی نام ِ ديگر قصه است
رام ، نام ِ ديگر افسار
از دايره های تو در تو
تا جای پای تکرار
و سکوت
که تنها صدای ساييدن دندان
به شوق ِ پوسيدگی افسار
که نام ديگرِ بيهودگی است .
بعد سکوت
ودايره ها .
بعد تاريکی و چرخش ها .
حالا بگو
آن جا که کمند انداز مرا باز می دارد .
با تو چه می کند از رفتنت
وقتی که ما با آرزوهای يک اسب می ميريم .
20
دراتاقی که عشق می بارد
خيس تر از باران ،
وسوسه ی ساده ی باد
عطر سيب پنهان در نور را
تا آخرين نقطه ی باور شوق به دوش می کشد .
زمان ، بهار است
مکان ، بهشت .
در اتاقی که شقايق
به تاراج ِ غروب می انديشد
تا گلوی کوچک پرنده ای ، ترانه ساز کند
هم چنان هوای بيراهه را گاز می زنم
تا هيأت تازه ای از عشق .
21
آبی پرده
دنيای رنگين ماهی
و پنجره ، سکوت بی وقت دريا
در چهارچوب سنگی
اشکال هندسی
بريده و متفاوت
خشک و سرد
ديگر هيچ خبری از دريا و آبادی باران نمی دهند .
من اما
بی آبی دريا
بی دريای آبی
بی وقت و بی گاه
که صدف و خزه ها
به سکوت خواب هايم ، ترنمی خيس می پاشند
پی خواهم برد ، به رازهای جزيره ی پنهانت .
22
وقتی که می آيد
اين نمی دانم چه
همه چيز در سياهی اش محو می شود
روز نام و آيين خود را از ياد می برد .
دل مشغولی ِ من از تنها يی و ناامنی پروانه
که ميل بازگشت به پيله هم ، او را نجات نمی دهد .
وقتی که می آيد
اين نمی دانم چه
حس می کنم در پيله ی گذشته يکديگر را جا گذاشته ايم .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 444]