واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: بهار من تويي
آقاي من! غروب، بار سنگين دلتنگي مرا هر شب به دوش ميکشد؛ سنگيني پلکهايم و نگاهي که دين را از ياد برده. کورکورانه زيستن را خوب آموختم. توان نوشتن ندارم. واژههايم گرد و غبار گرفته. باور کن که باورت کردم. بيتو زندگيم را تمام کردم. حالا نفس کشيدن، منت سرم ميگذارد. حس ميکنم هواي اينجا سرد و سنگين است. ببين نقاشي عشق ميکشم و گم شدن در نگاه تو که آرامش ميدهي. آري، نبض سکوت حرفي براي گفتن دارد، اما...
نوري در راه است؛ نور اميد و روشنايي، نور صفا و صلح و صداقت. او خواهد آمد و به اين انتظار، پايان خواهد داد. اويي که مانند عيسي بن مريم سلام الله عليها در گردش است و مانند يوسف بن يعقوب عليه السلام ناشناخته است و مانند موسي عليه السلام بيمناک و نگران است و مانند محمدk در جهاد است. اويي که با آمدنش، جهان را نوراني خواهد کرد و سرانجام به شمشير ـ که سمبل حديد و قدرت است ـ به عدل و داد قيام خواهد کرد. بيا و راز اين غيبت را مانند خضر نبي عليه السلام آشکار کن. تا تو با مني، خاموشيِ سخن را نميدانم. از شوق تو در آسمانم. همين که بهانه روز و ماه و سال و ترانههايم تويي، به خود ميبالم.
منيره آجرلو ـ تهران
ديوار کعبه، انتظار تکيه آن سوار را ميکشد. حجر الاسود، آرزوي توتياي گرد رُخَش؛ کوه، انتظار آن نستوه و جويبار، انتظار آن آبشار را دارد.
اي بزرگ مرد! اي روح قرآن در سينه! اي از سلاله طه! اي موعود منتظَر! کي خواهي آمد تا مرهمي بر زخم سينه مستمندان و دردمندان تاريخ نهي؟ در انتظار جمعهام تا تو بيايي، اي گل زهرا! ما اسيران زندان غيبت، چشم انتظار توييم. زنداني که ديوارهاي بلندش را با دستان خود ساختهايم و حال، از خراب کردن اين ديوار، درماندهايم و چشم به راه توييم تا تو بيايي. يابن الزهراء! بيا که مادرت در بين در و ديوار، تو را ميخواند. بيا! اي منتقم آل علي! بيا که فرق شکافته علي عليه السلام ، جگر پاره پاره حسن عليه السلام و سر بريده حسين عليه السلام تو را ميخواند. اي مقتداي عيني! بيا و با گوشه چشمي، دلهاي مرده ما خاکيان را زنده کن. بيا و چشمهاي بيفروغ ما را با جمال نورانيت، سويي دوباره بخش. بيا که ديگر طاقت شنيدن طعنها را نداريم. آخر تا کي صداي ديگران را بشنويم و حتي کوچکترين صدايي از تو به ما نرسد؟ بيا مهدي جان که جهان در انتظار تو و عدل توست. يا مولا! همه، چشم به راه بهاري هستند که زندگي را به جهان برگرداند. مولا! بهار من تويي و روح خسته من، چشم انتظار توست.
فاطمه خدابخش ـ تهران
هفتهها، ماهها، سالها...!
زمان در جنگل سبز نگاهت، رود گشته و پلکها، باران حضورت را ميجويند. چندين بيابان، مانده تا در آبادي عشقت پاي نهيم؟ تاولهاي دنيا پاي رفتنمان را بريد. با صوت الهيات بنواز در آسماني که در آغوش کشيده تو را، چرا که روح سرگشته ما، در پي شهابهاي امدادت، خورشيد هستي بخش را تمنا دارد. افسوس، زنجيرِ پوشاليِ شياطينِ هوس با نقابهاي دروغين به سوي خودشان ميکشانَدمان. تنها تويي که ميداني اشکهايم تو را ميخواند. در حضور فرشتههاي دعا، برايمان دعا کن؛ اي بهترين واژه بيتکرار!
يا مهدي! لحظه لحظههاي عمرم، بيعطر يادت پوچ است. چشمهاي در خواب فرورفتگان؛ بهار انتظار را در پاييز مينگرند و بهترين اميد در دلهاي منتظران، طلوع پر درخشش خورشيد کعبة عشق است. خدا کند ساحل ديدگانمان، صبح دلنشين تو را نظاره گر باشد، اي پاکترين چشمهسار حقيقت!
محبوبه باسيري ـ اهواز
آسمان همچنان ابري است و خورشيد در پشت ابرهاست. هوا سرد است و زمستاني. گرماي خورشيد، زمين و زمينيان را گرم نميکند. طبيعت از مهماني تابش نور خورشيد محروم است و هواشناسي هم خبر خوشي از تغيير وضع موجود نميدهد. علائم، نشان از وزش باد ميدهد؛ اما ميگويند باد فتنه است، بادي که ابرها را جا به جا کند و خورشيد را در بالاي سر مردمان، نشان دهد، نيست. و مردم گويا براي رؤيت خورشيد، عجلهاي ندارند و اصلاً فکر نميکنند که آيا کاري از آنها بر ميآيد يا نه؟ و نميپرسند چه کسي بايد کاري کند. حتي براي آفتابي شدن دعا هم نميکنند. چه شده است؟ آيا به گرماي مصنوعي و خود اختراع کرده، دل خوش کردهاند؟ آيا از تابش شعاع پرنور و با حرارت آفتاب، مأيوس شدهاند؟ آيا ارتباط با خداوند را چاره کار خود نميبينند؟ آسمان، آماده بارش باران نيست. گويا ابرها فقط و فقط براي محروم کردن مردم از رؤيت خورشيد و دادن فرصتي دوباره به شبپرهها و جغدها هستند، که از کم نوري عالم استفاده کنند و خود را نشان دهند. کسي بيايد و به اين مردم بگويد که خدا را در آسمان، خورشيدي فروزنده است. به نام مهدي؛ فقط کافي است بخوانيد و بخواهيد...
علي جبارزاده ـ قم
مگر ميتوان بُرد دلي را که ميهمان جمکران شده است؟ مگر ميتوان گشود سر انگشتاني ـ را که به ضريح عنايت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف گره خورده است؟ مگر ميتوان برخاست از کنار سفرة لطف و احساني ـ که همه تشنگيهاي وجود را برطرف ساخته است؟ تن خسته را به اين اميد از درگاه مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف بيرون ميبرم و دل آشفته را به اين اميد، در آستان محبت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف جا ميگذارم که باز هم، باز هم، باز هم ميهمان جمکران باشم و به اين اميد، وداع ميگويم که هزار بار سلام ميکنم.
پرستو فيلي ـ کرمانشاه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 455]