- بهار من تويي
آقاي من! غروب، بار سنگين دلتنگي مرا هر شب به دوش ميکشد؛ سنگيني پلکهايم و نگاهي که دين را از ياد برده. کورکورانه زيستن را خوب آموختم. توان نوشتن ندارم. واژههايم گرد و غبار گرفته. باور کن که باورت کردم. بيتو زندگيم را تمام کردم. حالا نفس کشيدن، منت سرم ميگذارد. حس ميکنم هواي اينجا سرد و سنگين است. ببين نقاشي عشق ميکشم و گم شدن در نگاه تو که آرامش ميدهي. آري، نبض سکوت حرفي براي گفتن دارد، اما...
نوري در راه است؛ نور اميد و روشنايي، نور صفا و صلح و صداقت. او خواهد آمد و به اين انتظار، پايان خواهد داد. اويي که مانند عيسي بن مريم سلام ال
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان