واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: نام کتاب : هم قفس
نویسنده : ساناز فرجی
فصل اول
بازم صندوق پست خالیه
گاهی وقتا ادم انتظارهایی داره که براي خودش هم گنگ و ناشناسه!احساس تعلق به چیزي که مال تو نیست تقریبا یک سال
بود که هر از چندگاهی که در پست رو باز می کردم نامه اون ناشناس اونجا بود.ولی یک سال و نیم از اخرین نامه گذشته بود
و هر روز صندوق پست من خالی بود. تقریبا میشه گفت به نامه ها عادت کرده بودمبراي همین هر موقع اسمی اشنا
میشنیدم یا مکانی اشنا میدیدم چشمم دنبال کسی میگشت که در طی یک سال سنگ صبورش بودم,رفیقش,هم قفسش اولین باري که نامه اش به دستم رسید خوب یادمه چندروزي بود درگیر اسباب کشی به اپارتمان کوچیکم بودم. تازه توي
خونه مستقر شده بودم که اقاي افشار صاحبخونه ام کلید صندوق پست رو بهم داد.وقتی صندوق رو دیدم نامه اي که چند
روز از تاریخش گذشته بود در اون بود, به مقصدي اشنا,ولی از سوي یک ناشناس ,براي یک دوست,یک رفیق اویل فکر کردم شاید یکی از همسایه ها دستم انداخته .خب این چیزا یه کمی طبیعیه, دختر جوون ,خونه مجردي,و...زیاد
توجه نکردم ,ولی کم کم به نامه ها عادت کردم ,یه چیز خاصی توي نامه ها میدیدم که منو به سمت خودش میکشیدبعد از مدتی تلاش من شروع شد ,خیلی سعی کردم از طریق پست فرستنده نامه ها رو پیدا کنم ولی هر ت***** بی فایده
بود, نامه اي که ادرس هیچ فرستنده اي نداشت کمکی به من نکرد. به مکانهایی که توي نامه ازش اسم برده شده بود سر
زدم,دانشگاه تهران جنوب,تریا کلبه ,و کلا تمام جاهایی که نویسنده ازش حرف زده بود.منتها همش تیرم به سنگ میخورد.
اون اواخر دیگه پی اش رو نگرفتم . نامه ها هم دیگه یک سال و نیم بود که به دستم نمی رسید. شاید شوخی تلخی با من
شده بود . شاید همش یه بازي بود؟!ولی من ناخواسته کنجکاو شده بودم ,ناخواسته وارد بازي اي شده بودم که شدیدا علاقه
مند به دونستن انتهاش بودم صداي تلفن منو از توي افکارم کشید بیرون بله؟سلام دخترم افشار هستم سلام اقاي افشار ,خانواده خوبن؟ ممنونم,هیواجان شرمنده,اپارتمان اقاي کمالی رو دیدي؟بله,خیلی مناسب بود,اگه براتون زحمتی نیست قرار بذارین که بریم قرارداد ببندیم روي چشم ,به خدا ازت خجالت میکشم,قبلا بهت گفته بودم ,شهریور عروسی سعیدمه,سعید و خانومش هم میخوان از اول
ماه کم کم خونه رو روبه راه کنن و و سایلشون رو بچینن ,باور کن اگه مجبور نبودم قدمت روي چشم همونجا می نشستی خواهش میکنم اقاي افشار,این حرف ها رو نزنین.به امید خدا تا اخر همین برج خونه رو خالی میکنم پس من با اقاي کمالی هماهنگ میکنم. فعلا خداحافظ باید از این خونه میرفتم و شاید این خواست خدا بود. ولی نامه ها...شاید اون دیگه نامه ننویسه؟!یک سال و نیم بی خبري
این پیغام رو داشت که خیالم رو راحت کنه,ازش خبري نمیشه. اصلا دلم نمیخواست وقتی از اون خونه میرم نامه هاش پاره
یا سوزونده بشه دو روز تعطیلی و خونه موندن باعث شده بود که حسابی کلافه بشم. بلند شدم و از توي کتابخانه نامه ها رو اوردم ,روي
راحتی لم دادم و یه سیگار روشن کردم سلام
نمیدونم اسمت رو چی بذارم؟! رفیق یا سنگ صبور؟! دوست دارم هم قفس صدات کنم ,چون دارم توي قفسی زندگی
میکنم که توش تنهاي تنهام و حالا میخوام توام توي این قفس توي این تنهایی شریک من باشی. راستش نمیدونم کی این
نامه هارو میخونه ,یه مرد یا یه زن؟ولی هرچی که هست براي من یه رفیقه نمیدونم چرا شروع به نامه نگاري کردم؟!ولی من خیلی تنهام ,ادمی با کوله باري از غم که حرف دلش رو نتونه به کسی
بگه,طبیعیه که مثل من به یه همچین کاري دست بزنه. من ادم کم حرفی نیستم. ولی از اول زندگیم دلم نمیخواست با کسی
درد و دل کنم,خصوصا از وقتی که این همه فاجعه توي زندگیم اتفاق افتاده اصلا دلم نمیخواد حرف دلم رو به کسی بزنم هنوز یک سالم نشده بود که مادر و برادرم توي یه تصادف کشته شدند. وقتی مادرم مرد من توي بغلش بودم ,پدرم تقریبا
دو سال بعد از فوت مادرم ازدواج کرد. رویا جون,نامادریم,خیلی با من مهربونه,ولی از وقتی فهمیدم که مادر واقعی من
نیست نتونستم مثل یه مادر دوستش داشته باشم. سه سال و نیمه بودم که ارژنگ و سپیده به دنیا اومدن,اونا دوقلوان,من و
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 528]