تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آن‏كه خدا را شناخت ، از او ترسيد و آن كس كه از خدا ترسيد ، ترس از خدا او را به عم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816932998




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان منشی مدیر


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: نام کتاب : منشی مدیر

نویسنده: فائزه عطاریان

تعداد صفحات:375


Baf

Abz



فصل اول

قسمت اول


بی حوصله روی صندلی تکانی خوردم و به دخترانی که با اضطراب کتاب های خود را ورق می زدند و با عجله مطالبی را میخواندند نگاهی کردم. ناخوداگاه لبخندی بروی لبانم نقش بست. زیر لب گفتم: این همه دنگ و فنگ برای منشی گرفتن خیلی مسخره اس!
در همین هنگام در باز شد و دختری با قیافه غمگین و درهمی بیرون آمدو در حالیکه زیر لب می غرید از در خارج شد.
از شانس افتضاح من، آخرین نفری بودم که مصاحبه و گزینش می شدم. از بی کاری بی حوصله شده بودم. کتاب شعری را که همیشه همراهم بود، از کیفم بیرون کشیدم و شروع به خواندن کردم. هنوز یک صفحه را به پایان نرسانده بودم که دختری با حالت نگران پرسید:
- ببخشید خانوم. مگر از شعر و این چیزام سوال می کنند؟
باحالت تدافعی گفتم:
- شعر و این چیزام دیگه یعنی چی؟
- منظورم ادبیاته دیگه.
- نخیر اگر از ادبیات توی مصاحبه و گزینش سوال می پرسیدند شما یاد میگرفتید که چه کلماتی توی جمله تون بکار ببرید و چه کلماتی به کار ببرید.
دوباره با حرص گفتم: شعر و این چیزام!
دخترکه خیالش از این جانب راحت شده بود بی توجه به من که هنوز عصبانی بودم دوباره مشغول زیرو رو کردن کتابش شد. یک ساعت بعد بالاخره پیرمرد آبدارچی نام مرا صدا زد. تا به حال از شنیدن نامم تا این اندازه خوشحال نشده بودم. سریع از جا برخاستم و به طرف اتاق مصاحبه رفتم و در همان حال که روسری ام را جلوتر می کشیدم چند ضربه به در زدم و وارد شدم.
برخلاف تصورم که فکر میکردم با زنی محجبه یا مردی میانسال با محاسن بلندی روبرو میشوم، با مردی جوان و خوش لباس مواجه شدم. مرد همانطور که دستانش را پشت سرش به هم قفل کرده بود و چشمانش را بسته بود گفت: بفرمایید تا شروع کنیم.
به طرف تنها صندلی اتاق که درست روبروی او بود رفتم و نشستم. حالا بوی خوش ادکلنی که استفاده کرده بودرا استشمام میکردم. چهار شانه و قوی هیکل بود و از قرار معلوم می بایست قد بلندی داشته باشد.
تقریبا یک دقیقه به همین منوال سپری شد. مرد جوان نفس عمیقی کشید و به خودش تکانی داد. فورا نگاهم را به زیر انداختم.
پس از چند لحظه گفت: نام و نام خانوادگی ، سن و آخرین مدرک تحصیلی.
سرم را بلند کردم و اورا دیدم که دستها را زیر چانه گذاشته بود و به انتظار شنیدن جواب سوالات ، من را نگاه میکرد.
با اعتماد به نفس جواب دادم، رمینا رسام بیست و یک ساله، دیپلم.
درحالی که سرش را تکان میداد گفت: رمینا چه معنی میده؟
- توی فرهنگ لغت که نوشته طاهره و پاک، درست و غلطش رو نمی دونم.
لبخندکمرنگی روی لبانش نقش بست وگفت:
- می دونید وظیفه ی منشی چیه؟
- به امور دفتری سروسامون میده.
- واضح تر توضیح بدید.
- خب به تلفن جواب میده. قرار ملاقات ها رو مشخص میکنه ....
توی حرفم آمد و گفت: شما با کامپیوتر اشنایی دارید؟
- در حد یه منشی بلدم با کامپیوتر کار کنم.
- هر دستوری کارفرماتون بده اجرا میکنید؟
- اگر در حیطه وظایفم باشه بله، در غیر این صورت نه
- منظورتون از در غیر این صورت نه، چیه؟
- یعنی کارایی که به منشی مربوط نیست.
- مثال بزنید
- با خودم گفتم عجب آدم سمج و بد پیله ایه و در حالیکه سعی داشتم خونسردیم را از دست ندهم گفتم: مثلا منشی رو با ابدارچی اشتباه نگیره. انتظار نداشته باشه که چای و بیسکویت صبح وکیکو قهوه عصر رو منشی به خدمتشون ببره.
- با تلفن چیکار میکنی؟
از سوال مسخره اش کلافه شدم و گفتم:
- همین قدر میدونم که وقتی زنگ زد باید گوشی رو بردارم و اگر خواستم با کسی تماس بگیرم اول شماره بگیرم.
در حالیکه سعی میکرد نخندد گفت:
- نه منظورم این نبود. بهتره سوالم رو یه طور دیگه مطرح کنم تا متوجه شید. یعنی پشت تلفن هم مثل الان صحبت میکنید. خشن و کوتاه؟
- بستگی به سوالایی داره که میپرسن. البته اگر قانون کار این شرکت این باشه که منشی اول باید یه جوک دست اول برای مخاطب تعریف کنه اون یه بحث جداگانه ست.
قیافه ی متعجبی به خودش گرفت و گفت: مگر شما جوک هم بلدید تعریف کنید؟
- یه چندتایی بلدم.. البته شما می بایست توی اگهی استخدامتون جز شرایط لازم این شرط هم میگذاشتید که متقاضی باید روزانه بیست جک دست اول بلد باشه.
بی آنکه به روی خودش بیاورد گفت:
- نکته خوبی را تذکر دادید. حتما توی اگهی بعدی این شرط رو هم می گنجانیم.... خب شما سابقه کار مفیدی دارید؟
- نه البته اگر این مورد هم یکی از شرط های استخدام باشه می بایست اینم توی اگهی درج می کردید که نه وقت ما رو تلف کنید و نه وقت خودتون رو.... سوال دیگه ای نیست؟؟؟
شما می دونید یه منشی باید روابط عمومی قوی داشته باشه علی الخصوص منشی که مسئول فروش هم باشه.
- بله هر چند که معنی درست این عبارت رو هنوز نفهمیدم. شاید منظور برخورد خوب با مراجعه کننده باشه...شایدم منظور شما این باشه که یه منشی باید در گول زدن خریدار اونقدر استاد باشه که مثلا بتونه واحد های ساختمان شمار به اسم طبقه ی اول و دوم به خریدار بفروشه و بعد خریدار متوجه میشه که آپارتمانش طبقه ی ششم یا هفتمه منشی با چرب زبانی اونو متقاعد کنه که شیوه ساختمان سازی ما اینه که طبقه ی اول و دوم را ما بین طبقات هفت الی ده می سازیم پس شما باز هم طبقه ی اول هستید فقط باید از هفت طبقه بالا برید.
وقتی حرفم تمام شد تازه متوجه مرد شدم در حالی که سرش پایین و صورتش را با دستانش پوشانده بود بی صدا می خندید و این به خوبی از تکان شانه اش فهمیده میشد.... شاید تا به حال با کسی مثل من مصاحبه نکرده بود.
بعد از چند لحظه گفت: تلفن تماستون رو بدید تا در صورت نیاز....
نگذاشتم جمله اش را تمام کند گفتم: در صورت نیاز تا کی تماس میگیرید؟
در حالیکه نگاهم میکرد گفت در صورت نیاز فردا صبح.
با تمسخر گفتم: پس در صورت نیاز با شماره...... تماس بگیرید. هر چند می دونم با این جوابایی که من دادم منو رد میکنید.
دندانهایش را روی لبانش فشار میداد تا لبخندش از دید من مخفی بماند.
- بهتون توصیه میکنم جای دیگه این طوری جواب سوالات رو ندید البته در صورت نیاز به استخدام شدن. و این چند کلمه ی آخر را کشیده و طنز امیز ادا کرد.
مثل اینکه نمیخواست در مقابل من کوتاه بیاید، مطمئن بودم که من را رد میکند. بنابراین ترجیح دادم حرف آخرم را به او بزنم و بروم.
- شما بهتره یه مرکز مشاوره و راهنمایی دایر کنید تا همه از توصیه های شما در صورت نیاز بهره مند بشند.
خیلی خونسرد گفت: پیشنهاد بدی نبود.شاید این پیشنهاد بتونه بهتون کمک کنه البته شاید.
برخاستم و گفتم: روز بخیر آقا و در حالیکه زیر لب می غریدم از شرکت خارج شدم..





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 485]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن