واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: به یاد پرویز فنی زاده
مردی برای تمام فصول
گودرز مهربان
http://adambarfiha.com/wordpress/wp-content/uploads/2009/02/ragbar.jpg
از زمانی که اولین دوربین سینماتوگراف وارد ایران شد بیش از صد سال میگذرد. مبدأ سینمای ما را از همین زمان قرار دادهاند. فکر نمیکنم هیچ ایرانییی پیدا شود که دل خوشی از قاجاریه داشته باشد؛ ولی سینما دوستان ایرانی باید به نوعی ممنون مظفرالدینشاه قاجار باشند. پس از سفر مظفرالدینشاه به فرنگستان او با پدیدهی سحرانگیزی مواجه میشود و در سفرنامهاش اینچنین نقل میکند: دستگاهی است که به روی دیوار میاندازند و مردم در آن حرکت می کنند. بعد از این واقعه مبارک است که دستور خرید یک دستگاه سینما توگراف را به میرزا ابراهیمخان عکاسباشی میدهد. سینما توگراف در سال ۱۲۷۹ هجری شمسی پا به ایران گذاشت و پس از چند سال از داخل کاخها، اندرونیها و حرمسراها بیرون آمد و وارد اجتماع شد و به میان مردم رفت.
با این حساب باید اولین فیلمبردار سینمای ایران را میرزا ابراهیمخان عکاسباشی بدانیم، همانی که مهدی هاشمی نقشش را در ناصرالدینشاه اکتور سینما به زبیایی بازی کرد و باز به همین منوال اولین ستاره سینمای ایران هم کسی نیست جز خود جناب مستطاب مظفرالدینشاه قاجار. پس از او هنرپیشگان بسیاری نقشآفرینی کردهاند و نام تمام آنها جاودانه نشده است.
سینمای ایران شاهد فراز و فرودهای بسیاری بوده است؛ روزی از آن به عنوان فیلمفارسی یاد می کردند، لقبی که نام خود را از نخستین منتقد حرفهای سینما دکتر کاووسی گرفت. دورانی که بیشتر موضوعات فیلمها تقلیدی بود ازسینمای هند و مصر و امثالهم. پرده سینماها را آواز و رقص ستاره خانمهای رقصان و نیمهبرهنه که با آقایان یکه بزن جاهل مسلک کلاه مخملی همراه میشدند، پر میکرد. در همین زمان هم سینماگرانی بودند که خلاف جریان رایج حرکت میکردند.
کسانی مانند فرخ غفاری که با دو فیلم جنوب شهر و شب قوزی جلوه دیگری از صنعت سینما را به نمایش گذاشت و هنوز که هنوز است شب قوزیاش یک سر وگردن از فیلمهای شبهه اساتید امروز سینما بالاتر است. شخص دیگری که باید از او نام ببریم بیتردید ابراهیم گلستان است که با ساخت خشت و آیینه روایتی نو دارد از زندگی شهری و تازه مدرن شده جامعه ایرانی.
به قول شادمهر راستین، گلستان تمام جلوههای ماندگار امروز تهران را نشانمان میدهد که مبادا آنها را فراموش کنیم.
فیلم به نوعی جامعه روشنفکری زمانه خودش را به نقد کشیده است.
در فیلم، سکانسی وجود دارد که در کافهای میگذرد که محل بحثهای پوچ و پرت افراد حاضر در آنجاست. بازیگران این سکانس را جلال مقدم و ذکریا هاشمی و پرویز فنیزاده تشکیل می دهند. این اولین حضور پرویز فنیزاده در سینما است. فنیزاده بهمراه عدهای دیگر از بازیگران تئاتر همچون اکبر مشکین، علی نصیریان، انتظامی، منوچهر فرید و محمد علی کشاورز و… پا به سینما گذاشتند. چیزی که در بازی فنیزاده هویداست فرار او از کلیشه های رایج وحاکم بر بازیگری آن دوره است. بازی روان و زیر پوستی، و با فرمها و المانهایی که تماماً از تجربه تئاتری او میآمدند.
فنیزاده فعالیت هنری خود را پس از پایان بردن کلاسهای هنرهای دراماتیک آغاز کرد و پس از آن با گروهی از دوستان خود گروه تئاتر گل سرخ را تشکیل داد و در سال ۱۳۴۰ به عضویت گروه تئاتر پاسارگارد در آمد. او که تا این زمان به عنوان حروفچین در روزنامه اطلاعات مشغول به کار بود از کار خود دست میکشد و به عنوان بازیگر حرفهای تئاترمشغول بکار میشود. فنیزاده در سال ۱۳۴۵ به استخدام اداره هنرهای دراماتیک ( اداره برنامه های تئاتر ) درآمد و مرد اول نقشهای طنز شد.
او در تئاترهای بیشماری بازی کرد.
خوشا به حال بردباران، فرانسوا، مستاجر، باغ وحش شیشه ای، خسیس، ای بی کلاه آی با کلاه، چوب بهدستهای ورزیل، اینها گوشهای است از نمایشهایی که فنیزاده در آنها بازی کرده. بعد از انکه در خشت و ایینه گلستان نقش روشنفکری پرت و پلا گو را بازی کرد برای بار دوم در فیلم گاو حضور پیدا کرد. فیلمی که تمام تیم بازیگران ان از بازیگران تئاتر بودند. فنیزاده در این فیلم هم نقشی فرعی داشت و بازی و نوع کاراکتری که برایش انتخاب شده بود مجالی برای عرضاندام به او نداد. اگر فیلم گاو سکوی پرشی برای دیگر هنرپیشگانش شد اما برای فنی زاده کاری نتوانست بکند. بهرام بیضایی که او هم از صحنه تئاتر به سینما امده بود با توجه به شناختی که از بازی روان و زیبای فنی زاده داشت اورا برای نقش اول، اولین فیلم خود رگبار انتخاب میکند و شخصیت اقای حکمتی را با بازی فنیزاده جان میبخشد. نوعی بازی که او در رگبار ارائه داده است تا ان زمان در سینمای ما امتحان نشده بود. او باید نقش معلمی گوشه نشین و خجول را بازی میکرد که دل در گرو زنی بسته است. فنیزاده با بازی خود تمام حس انزواطلبی و ضعف معلم را به خوبی عیان میسازد. صحنه درگیری او را با منوچهر فرید بیاد بیاورید. بازی او در زمانی به چشم امد که پرده سینماها در تسخیر چشمان نافذ محمد علی فردین، لودهگیهای بیک ایمانوردی و انتقامجوییهای قیصر بود. بعد از بازی چشمگیرش در رگبار برای بار سوم نقشی فرعی را بر میگزیند نقش شاگرد مشروب فروشی، اسماعیل. بازی او در سکانسی که زارممد را مقابل خود می بیند بی شک در ذهن تمام سینما دوستان نقش بسته است.
او نقشهای این چنینی در کارنامهاش بسیار دارد. بازی زیبای او در گوزنها، ساخته مسعود کیمیایی که پس از فرار از دست ماموران به اتاق قدرت می اید و با چشمانی که هراس و ترس از انها جاریست حس تعلیق را به خوبی به تماشاگرش القا میکند.
من به شخصه هیچگاه شاید نتوانم چشمان هراسان و از حدقه بیرون زده فنیزاده را در ان سکانس جاویدان فراموش کنم.
شاید به حرف این نوع بازی اسان جلوه کند ولی بازیگری که بخواهد اینچنین بازی از خود ارائه دهد باید دنیایی از تجربه و دانش را با خود داشته باشد.
پرویز فنیزاده به قول معروف خاک صحنه خورده است، او استادان بزرگی داشته ولی هیچ کدام انها استانیسلاوسکی نبوده اند، ولی بازییی که از او میبینیم از جنس بازی تعلیم دیدههای اکتورز استودیو است. بازی و نقش جزء ذات وجودی اوست.
شاید غلو نکرده باشم اگر بازی او را همسنگ بزرگان سینمای جهان قرار دهم.
شاهکلید نقشهایی که او در کارنامه کوتاه بازیگریاش دارد، نقش مشقاسم، داییجان ناپلئون است. سریالی که هر قسمت آن یک فیلم سینمایی کامل است.
سریالی که خود به واقع سینماست. داییجان ناپلئون یکی از بهترین کارگردانان سینما، ناصر تقوایی را پشت دوربین داشته است. مشقاسم نوکر وفادار اقا بزرگ است، اشرافزادهای که در دنیایی که برای خود ساخته زندگی میکند. با تصورات نارسیسمی که خود را همچون ناپلئون بناپارت میداند و دشمن او هم کسی نیست جزء انگلستان کبیر که دشمنی دیرینه با او دارند.
دایی جان ناپلئون را یکی از بهترین اقتباسها از ادبیات میدانند. نویسنده کتاب ایرج پزشکزاد است که به زیبایی هر چه تمامتر زندگی پوچ و هرز اشرافزادگان را به تصویر کشیده که دلمشغولی جز مسایل جنسی و لاپوشانی افتضاحات شخصی و فامیلی ندارند. پزشکزاد تصویری کاریکتورگونه از این اشخاص ارایه داده است.
شخصیت مشقاسم یکی از کلیدیترین کاراکترهای داستان است. او که دایی جان را ولی نعمت خود میداند همیشه و همهجا حامی اوست. هر جا که لازم باشد با گفتن دروغی که با ای بابام جان ان موقع که حضرت اقا …
شروع میشد با زیرکی و رندی زیبایی هم از اقا دفاع کرده بود هم اینکه جای خود را در دل اقا باز می کرد. بعد گذشت بیش از سی سال هنوز تکیه کلامهای مش قاسم ورد زبان مردم کوچه وبازار است کلام معروف دروغ چرا تا قبر آآآ… . تماشاگر با دو جنبه از کاراکتر مشقاسم روبرو میشود.
یک وجه ان کاراکتر رئال و واقعی است که از او میبینیم و وجه دوم ان بازی طنز و شخصیت کاریکاتورگونه اوست.
فنیزاده بدون انکه به ورطه سقوط بیافتد این وجه طنز کاراکترش را به نمایش میگذارد.
تکیه کلام ما خودمان یک همشهری داشتیم یا در غیاث اباد فلان را هزاربار میشنویم ولی او هر بار انرا به نوعی ادا میکند که انگار بار اولی است که کلام از دهان او در میاید. فنیزاده در نقش اول شخصیت بوف کور هم بازی کرده است.
بوف کور ساخته کیومرث درمبخش است.
از بازی زیبای او در نقش سلطان صاحبقران ساخته علی حاتمی هم به نیکی یاد کردهاند، بنده چون آن مجموعه تلویزیونی را ندیده ام نمی توانم چیزی از ان را نقل کنم. روایتی کوتاه از زبان خود فنیزاده که راجعبه نقش ملیجک گفته است را بخوانید؛ او چنین میگوید:
«نقش ملیجک در سلطان صاحبقران این خطر را برای من داشت که به دلیل برخی شایعات در مورد او با نوعی برداشت و نگرش ناخوشایند مواجه شوم.»
فنی زاده بخاطر مشکل برزگی که دامن گیرش بود یعنی اعتیاد تن به بازی در اثار نازلی هم داده است.
تمام این اثار را باید بخاطر غم نان و همینطور اخراج او از اداره تئاتر بدانیم.
این واقعه دومی به گفته خود او بخاطر سخنی بوده که او پس از بازی در فیلم رگبار زده است.
او میگوید: «بعد از رگبار مدتی بیکار شدم، چون حرفی زده بودم که مرکز تئاتر را خوش نیامده بود، گفته بودم در مرکز تئاتر در حال پوسیدنام، که عار نیست و راست گفته بودم. اما به هر حال خوشایندشان نبود و به بیکاری منجر شد من در مقام بازیگر نمی توانم خودم تولید کننده باشم و به کارگردانی نیاز دارم که مرا به کار وا دارد.»
به گفته خانم تأییدی از دوستان و همکاران او، تا زمان مرگ وی به او حقوقی پرداخت نمیشد. در روز مرگ او پاکتی توسط نماینده اداره تئاتر به دست همسر او می رسد که حکایت از استخدام مجدد او داشته است.
فنی زاده در فیلمهای
غریبه(شاپورغریب ۱۳۵۱) قربون هرچی خوشگله (نظام فاطمی ۱۳۵۲) شام اخر(شهیار قنبری ۱۳۵۵) جمعه ( کامران قدکچیان ۱۳۵۶) سرپوست ها ( غلامحسین لطفی ۱۳۵۷) ،باغ بلور ( ناصر محمدی ۱۳۵۷) قدغن( علیرضا دادود نژاد ۱۳۵۷) وآخرین فیلمش اعدامی ساخته محمد باقر خسروی که در سال ۱۳۶۰ بازی کرد.
در میان فیلمهایی که نام برده شد شام اخر و سرخ پوستها را از نظر نوع موضوع و ساختار باید جدای از باقی فیلمها نام برد. سرخ پوستها به موضوع سیاهی لشکرهای سینمای ایران میپردازد. دوربین به میان آنها میرود، در کوچه ارباب جمشید و قهوه خانه معروف ان میچرخد و حکایت این عشق فیلمها را که همه به امید ستاره شدن پا به عرصه گذاشته اند، روایت میکند. فنیزاده نقش کسی را دارد که عاشق بیک ایمان وردی است و از شهرستان به امید دیدن او امده است و تمام دنیا و اخرت او را بیک ایمان وردی تشکیل میدهد .
پرویز فنیزاده ۴۲ سال بیشتر عمر نکرد. او هم همچون بساری دیگر از هنرمندان این سرزمین در دام اعتیاد افتاد و سالها با افیون و هروئین هم اغوش بود. شایعات بسیاری از نوع مرگ او در میان مردم است بیشتر مرگ او را به دلیل تزریق میدانند ولی دوستان و نزدیکان او مرگش را به دلیل زخمی در بدن میدانند که منجر به کزاز شد و او را از پای در اورد. گویا سر صحنه اعدامی مشکلی برایش پیش میاید که منجر به ایجاد زخم میشود. پس از مرگ او نقش فنیزاده را در اعدامی رضا کرم رضایی بازی میکند و کارگردان با تکیه هایی از مراسم خاکسپاری فنی زاده توجیهی برای مرگ او در فیلم می اورد .
شاید بیشتر از اینکه کسی قدر او را نداند او قدر این هنر والایی را که در وجود خود داشت ندانست. اگر بخواهیم به پرونده کاری او بطور کامل بپردازیم احتیاج به کارشناسانی خبره است که این قلم همچین ادعایی ندارم وتنها هدفم یادی بود از ان بزرگمرد هنر ایران.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 705]