تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است. واجب ترين آنها اين است كه آدمى تنها حق را بگويد، هر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828082619




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چند زلال از مجموعه شعرهای ماندگار ابوالفضل دادا


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: بنام خدا

به نام خدا
خداوند شاه و گدا
عزيزي كه جان مرا خلق كرد.
توكّل درين ابتدا
بدان مقتدا


بنگر !

بهار را بنگر!
وَ چشم ناز يار را بنگر!
فداي آن لب شيرين پر ز آب عسل
تو گرمي كنار را بنگر!
خمار را بنگر!


محكم برو !

به تو گفتم برو!
تأخير مكن صبحدم برو!
اين شب دوباره جان ِ مرا مي دَرَد وَ تو
خوشدل مباش بر دوسه لب بوسه هاي پر ز غم ، برو!
ديـدم كسي زپشت صـدا ميكند تورا و تو هي پرسه مي زني!
انگار عـاشقي به مـن ، اگـر آماده اي سپرَم بر تو تمام ِ دلم برو!
باري بـرو براي جهاني اميــر باش ! بــرو اي شكستـــه دل
خود را اسير ِ درد مكن پـاي هـزاران عـدم بـــرو!
دريا براي شعله نمي نازد عار كن!
اينبار نجوش هيچدم برو!
برو! محكم برو!



عشق را

عشــق را
مي پرستـم عشق را
قطره اي وحشت نـدارم از بُتان
بر دل ديوانه با يك بوسه بستم عشق را
بـاز آتش مي زنم بـر خويشتن در عالم ديـوانـگي
باز از بند منيّت هاي بي معناي سر در گم گسستم عشق را
عقل مغـرور آسمانم را غبـار آميـز نتوانست كرد
ناگهان تسليم شد چون ديد مستم عشق را
نام عشقم عشق خواهد مانـد
بـاز هستم عشق را
عشــق را



اي واي

چشمت هنوز
مـانـنـد ِ آفتــاب ِ روز
رود ِ عطش روانده به لبهاي آب
اي واي و داد ازين حرارت مابين اين دو سوز
اشكم فغان نمود وَ گشتم كباب
باشدبه داغ ِ جان فروز
عـشقم بـروز



اُف

يك نفر آنجا
داخل پارك پر از ماتم
در كنار شمعداني ها براي خود
نور مي گردد وَ باران محبّت زندگاني را
آُف برين مهري كه من دارم تو داري !
لا به لاي آرزوهايي
اُف برين باور


آه

يـك نفـر آنـجا
زيـر گلهاي اقاقي ها
نوحه مي خواند براي سالگرد خود
عاشقي از خنده هايش بوي شبنم را نمي گيرد
آه- از اين حال تنهائي و بد بختي
درد پشت درد مي رويد
عشق مي ميرد


رجعت وارونه

ای خدای من !
دیدم هر آنچه را که بود
ایـنک بــه شهر زخمهای دلم
بی منّت دکتـری بـکن
و بـر گردانـم


رازت بگو عيان

فرياد ازين زمان
فرياد ازين زمان پر فغان
ديدي كسي درون من آهي كشيد و رفت؟!
غرق است باز كشتي مردم به زيـر موج ناگهـان
بر زير پلك من بنويس : اي غريب! ايست !
اين غم نمي شود دگر نهان
رازت بگو عيان

آخر بگو كه باز
بر دل نيامدست چاره ساز
تنهائي ام مبارك اهل زمين مباد
آخر بگو كه خسته ام از زاهدان پر ز جهل و آز
آيا نمي شود به من از پشت ننگرند؟!
باري بگو به مدّعـي راز
بشكست سرو ناز



فرياد از آتشت

عاشق شدم تو را
آخــر چــرا مــرا اي آشنـا
در اين سراي دلهره باور نمي كني؟!
داني كشيده ام زجـدايي من ِ بي خـواب و خور چه ها ؟!
ديوانه گشته ام ز غم هجر بي حساب
باري نباشد اين چنين روا
غمگين كني مرا
***
بي تو نمي شود
اوقات را دلم بسر كند
يــا در ميــان پنـجه ي آتـش بيــاري ات
چــون اژدهـا تحمّـل سـوزش بــه جــانـفشاني ام دهــد
اي نيزه هاي دور دو چشمت نشان مرا
بي رحمي ات فزون شد از عدد
زخمم برين سند
***
بس بي ثمر شدم
گويا هدف به بد نظر شدم
با اينكه زير پاست زمين با تمامي اش
انـگــار مـن بــه نـاز تـو در حــــاشيـه زيــر و زبـر شـدم
اي ماه من بتاب كه جاني نمانده است
در كوي عشق در به در شدم
پُر دردسر شدم
***
فـريـاد از آتــشت
كُشتي مرا تو داد از آتشت
اي واي ازان اداي پر از عشوه هاي شور
كس را نــديــده ام كــه بـــه يـــادت شــود آزاد از آتــشت
شيرين نگشت بر سر هجران در عالمي
آن تلخي ِفرهاد از آتشت
اي داد از آتـشت


زلال بگو !

زلال بگو!
ازان مي ِ حــلال بگو!
بـگو ز وصـل منوّر بــه زيـر پـرتـو عشق
شبيه چشمه روان شو وَ حرف را در اوج حال بگو!
بگو ز عاشقي از شـور و مهربـاني و گـرمي ، بگو ز خلوت ماه
وَ از قـرابت جــاري وَ حـكمت و ره كمـــال بـگـو!
نه اينكه بركه ي خاموش و بي رمق بشوي!
نه اينكه مثل لال بگو ،
زلال بـگــو!

زلال بخوان!
خوش آبتر در عاطفه مان
برايم حال بده از فنون عشوه گــري
بيا دو بوسه جلوتر وَ چند چشم معطّر چو آب روان
بـخوان بـه وزن زلال و بـزن بـه ريـتم زلال و بـنـوش بــاز مــــرا
كسي نشسته شبيه تو در اريكه ي قلبم بدون زبان
تكان بده دل بشكسته را كمر به كمر
و راز اين حكايت جان
بگير عيان

صداي مرا
بنوش هاي هاي مرا
ببين چقدر به ياد تو زنده تر شده ام
من از تبار جنونم شنو بـه گـوش دو چشمت نـداي مــرا
بيــا كه رقص مـن از دامن ِ نـگاه ِ تـو اينك چــو آب مي ريــزد
نموده اي به خودت پر عجيب اي گل خوشبوي!جاي مرا
و من بجز تو كسي را رها نمي بيـنم
بگيـر دردهاي مـــرا
وَ هاي مرا


تجزيه

در اين زمانه
خدا را ديدن مشكل است
مي خواهم پـري گيـرم از جنس مـاوراء
و خـــودم را جـــدا بـكنــم
از هر بهانـه


نمي داند كسي

فـردا
در اين مكان
به روي پوست من
نـا مسلمان نـويـسنـد
با خون عشقي كه از تو دارم ،
و مـرا به جـاي كفـر
بــه دار كشنـد
نمـي دانـد
كسي


برتاب!

اي عشق!
پر كن تـو مــرا اينك
در اوج تمنّـائـي و شـوري
بنشان به لب چشم عطش بر دوسه بوسه
چـنـــدي مگــــــــر آسايـــم ازيـن غـربت رنــج آور و تــاريـك
اي عشق ! تو اي در همه جـا چشمه ي جاري
در قلّه ي چشمان مثلّث
مافوق پلنگم من
بـر تــاب !

پایدار و سربلند باد بنیانگذار و پدر شعر زلال ( جناب دادا بیلوردی )

مرا بنوش!


مرا بخوان که داستان شده ام

به سطرهای فکرناب ِ تو روان شده ام

مرا بنوش ، رسیدم ، وَ از چهل ، دو سال هم بگذشت!

ای آنکه با خیال نرم ِ تو جوان شده ام

لبی گشا که بی اَمان شـده ام

***

قیامتم ، سکوت را بشکن

بنام صبر بر دهان ِ عشق قفل مـزن!

بجوش زمزمه هایم بسوی «داد» بال و پربکشنـد

بتاب ! ای جلای گلسِتـان ِ عالم ِ من!

پُرم ز برگ برگهای سخن


زلالی از: دادا بیلوردی






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 146]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن