محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846148569
فلسفه اسپینوزا ، جهان از چشم انداز ابدیت
واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: باروخ ( بندیکت) اسپینوزا ، فیلسوف هلندی ( با اصلیت یهودی پرتغالی ) که در سال ۱۶۳۲ به دنیا آمد و به دلیل عدم نگرش سنتی به دین یهود ، در سال ۱۶۵۶ تکفیر و از جامعه یهود اخراج شد ، تا پایان عمرش در ۱۶۷۷ ، شجاعانه پای اصول خود ایستاد و بر طبق فلسفه ای که خود بنا کرده بود زندگی کرد .
او ابتدا به مطالعه متون دینی و الهیات پرداخت ؛ اما باب طبعش قرار نگرفت و پس از مطالعه آثار فیلسوفان از دوره قدیم تا قرون وسطا و رنسانس و برگرفتن ایده هایی که در ساختمان فکری و نظام فلسفی او تأثیرگذاشتند ، در نهایت تحت تأثیر دکارت (۱۶۵۰ – ۱۵۹۶) قرار گرفت . اسپینوزا بارزترین نماینده مکتب اصالت عقل می باشد که با دکارت به عرصه ظهور رسید .
دکارت فلسفه پیشینیان را یکسره رها کرد و همه بدیهیات و معتقدات خود را نیز مورد شک قرار داد تا از نو اساسی برای علم بدست بیاورد و فلسفه ای جدید را طرح بریزد . او فلسفه خویش را از نفس خود آغاز کرد و در این راه محسوسات را بی اعتبار دانسته و معقولات را اساس کار قرار داده و آنچه را که با عقل خود ، روشن و متمایز دریافت و نتیجه ای که از فلسفه خود بدست آورد ، این بود که در جهان غیر از ذات خداوند که تنها جوهر حقیقی و مطلق نامحدود است ، دو نوع جوهر نسبی و متباین و مستقل از هم قائل شد که هردو مخلوق خدا و در عین حال جدا از اویند ؛ یکی روح که صفت اصلی یا حقیقت آن فکر است که همان ارواح و نفوس مجرد انسانی است و دیگری جسم (ماده) که حقیقت آن بُعد (امتداد) است و همه صورتهای جهان مادی تحت آن قرار دارد . بنابراین جهان بینی دکارتی متضمن دو گرایی است . جهان مادی به علت حرکتی که خداوند به آن داده ، به صورت مکانیکی و جبری در جنبش است و همه آثار طبیعی نتیجه بعد و حرکت می باشند و به قاعده ریاضی در می آیند و برای شناخت آنها تنها به اصول و قواعد ریاضی نیاز می باشد . همه جهان مادی و گیاهان و حیوانات و حتی بدن انسان مکانیکی هستند ؛ ولی خارج از جهان ماده ، خدا که دارای اراده آزاد مطلق است وجود دارد و در درون هر بدن انسانی روحی مجرد و بدون بعد وجود دارد که به اقتضای اصول اخلاقی عمل می کند و از آزادی نسبی ، یعنی آزادی که متضمن قبول یا رد امور است ، برخوردار است .
دکارت می خواست تمام جهان مادی را بجز خدا و ارواح انسانی با قوانین مکانیکی و ریاضی تفسیر کند . این موضوع نظر اسپینوزا را جلب کرد . اما اسپینوزا از این فراتر رفت ؛ زیرا می خواست روش مکانیکی را نه تنها در مورد جهان مادی ، بلکه در مورد خدا و روح و رفتار و اعمال انسان هم تعمیم دهد و آن را در متافیزیک و اخلاق هم به کار برد . به همین دلیل ش-ا-هکارش کتاب « اخلاق » را به روش هندسه اقلیدسی تألیف کرده است و تمامی آن شامل تعاریف ، اصول متعارفه ، قضایا و براهین است . هدف دکارت از پرداختن به فلسفه ، به دست آوردن علم و رسیدن به یقین بود ؛ اما گرایش اسپینوزا به فلسفه برای یافتن راه سعادت بود . به همین دلیل مهمترین اثرش را با اینکه شامل مباحث متافیزیک می باشد ، اخلاق نام نهاد و نیز به همین دلیل برخلاف دکارت، تا پایان عمرش را بیشتر صرف متافیزیک و فلسفه عملی کرد و به ریاضیات و طبیعیات کمتر پرداخت.
در جستجوی حقیقت
اسپینوزا می گوید که به تجربه دریافتم که غالب چیزهایی که در زندگانی عادی به آن بر می خوریم ، پوچ وبی فایده است و چیزهایی که من بدانان دلبسته ام یا گریزانم ، به خودی خود نه خوب و نه بد هستند و نیک و بد ها همه نسبی هستند . اگر دلبستگی انسان به چیزهای ناپایدار و زودگذر باشد ، چون از دست بروند ، سبب یأس و اندوه می شوند . بالأخره تصمیم گرفتم که به جستجوی چیزی بپردازم که به خودی خود خوب است و می تواند خوبی خود را به آنان منتقل کند و به وسیله آن از سعادت ابدی برخوردار باشم . آنکه دلبسته به امور پایدار باشد ، خوشی او همیشگی خواهد بود .
دیدم مردم دنیا همه به دنبال اموری چون لذتهای حسی ، ثروت و شهرت می روند و به خاطر آن خود را متحمل سختیها و رنج و خطر می کنند ؛ اما این قبیل امور هرچه افزونتر شوند ، بیشتر مطلوب می گردند و سبب رضایت و سکون خاطر نمی شوند و موجب رنجها و دشمنیها و فسادها می گردند . این امور نباید مقصد قرار گیرند ؛ بلکه باید وسیله ای برای رسیدن به خیر بالاتر باشند .
« تنها عشق به یک حقیقت جاودانی و لایتناهی می تواند چنان غذایی برای روح تهیه کند که او را از هر رنج و تعبی آسوده دارد . بنابراین باید با شوق و نیروی هرچه تمامتر به دنبال آن رفت » .
حال در جستجوی این حقیقت چگونه می توان مطمئن بودکه علم ما صحیح است و به درستیش اعتماد داشت ؟
انسان به چند صورت علم حاصل می کند . یکی علمی که از افواه مردم به دست می آورد و همچنین نوع دیگر آنکه از طریق تجربه اجمالی و غیر دقیق حاصل می کند . اما از این دو نوع معتبرتر علمی است که از طریق استدلال و رابطه علت و معلول یا به دست آوردن قوانین کلی از جزییات و محسوسات به دست آید . ولی این نوع علم هم مصون از خطا نیست و ممکن است با یک تجربه دقیق نقض شود ؛ مانند نظریه های علمی . اما بالاترین نوع علم ، علمیست که به شهود عقلی حاصل شود ؛ یعنی علم حضوری و بی واسطه و مستقیم . این نوع علم بر امور بسیط و روشن و متمایز تعلق می گیرد و خطا در آن راه ندارد و با یقین همراه است . نشانه درستیش با خودش است و برای درک آن نیاز به علم به چیز دیگری نیست . درحالیکه در انواع قبلی علم ، برای دانستن صحت موضوع احتیاج به دانستن چیزهای دیگری بود که علت آن هستند .
معلوماتی که به این صورت به دست می آید ، معلومات حاصل از حس و امور جزیی و زمانی و ناپایدار نیستند ؛ چون این امور متغیرند و حقیقت دائمی نیستند . کلیات و امور انتزاعی هم نیستند ؛ چون وقتی انسان نمی تواند همه اشکال چیزها را به ذهن بیاورد ، با تخیل صورتی اجمالی از آنها درست می کند و کلی می نامد ؛ اما این امور تخیلی هستند و حقیقتی ندارند و اغلب الفاظی هستند که در معنی صحیح به کار برده نشده و باعث اشتباهات می شوند و بسیاری از اختلافات ، نزاع لفظی است . اما حقایق و معلوماتی که از علم شهودی به دست می آید ، مبانی عقلی هستند و بسیط و روشن و متمایزند و نزد همه انسانها یکسان و مشترک و درست هستند و در عین حال مواد این نوع علم بسیار کم است .
علم شهودی ، علم به ذات ، قوانین و چیزهای ثابت و ابدی و پایدار است که در ماورای ظواهر ، عوارض و چیزهای جزیی و متغیر وجود دارند .
پس در ابتدا باید حقیقت روشن و متمایزی را معلوم کرده و آن را تعریف کنیم . این حقیقت هرچه بسیط تر و جامعتر و کاملتر باشد ، مبنای علم محکمتر و احاطه آن بر امور گسترده تر خواهد بود . بنابراین باید کاملترین حقیقت را مبنا قرار دهیم تا همه حقایق را در آن ببینیم و همه معلومات ما از آن به دست آید . باید این حقیقت را تعریف کرده و نتایجی که از آن تعریف به دست می آید را دنبال کنیم . به این طریق است که بیان فلسفه اسپینوزا به صورت روش هندسه اقلیدسی در می آید.
متافیزیک
هر چیزی علتی دارد و اگر سلسله علتها و معلولها را دنبال کنیم ، ناچار به آن چیزی می رسیم که خود علت خود است ؛ یعنی قائم به ذات و وجودش واجب و ضروری است .
پس اسپینوزا تعریف می کند : مقصود من از « علت خود » ، چیزی است که ذاتش مستلزم وجودش است و نمی توان طبیعتش را بدون وجود داشتن تصور کرد .
همچنین تعریف می کند : مقصود من از « جوهر » ، چیزی است که در خودش است و تنها به واسطه خودش به تصور آید ؛ یعنی تصورش به تصور چیز دیگری که از آن ساخته شده باشد ، وابسته نیست . پس از دو تعریف فوق نتیجه می شود که جوهر همان قائم به ذات (علت خود) است و قائم به ذات همان جوهر است .
تعریف دیگر اینست که : مقصود من از « صفت » آن است که عقل آن را به عنوان ماهیت ذاتی جوهر دریابد .
پس از تعاریف فوق نتیجه می شود که دو جوهر ممکن نیست که یک صفت داشته باشند و هیچ اشتراکی با یکدیگر ندارند . همچنین دو جوهر ممکن نیست علت و معلول یکدیگر باشند یا ممکن نیست جوهری جوهر دیگر را ایجاد کند ؛ چون با جوهر بودنشان در تناقض است ؛ زیرا طبق تعریف ، جوهر نباید به امری جز خود وابسته و نیازمند باشد .
تعریف : چیزی « متناهی در نوع خود » (محدود) است ، اگر ممکن شود که با چیزی دیگر از نوع خود محدود شود . مثلا ممکن است جسمی با جسمی دیگر و فکری با فکری دیگر محدود شود ؛ اما چیزی با غیر همنوع خود محدود نمی شود ؛ مثلا ممکن نیست جسمی با فکری یا فکری با جسمی محدود شود .
پس تا اینجا از تعاریف فوق نتیجه می شود که جوهر باید نامحدود باشد ؛ چون اگر محدود باشد ، در نتیجه باید جوهر دیگری ، همنوع (هم صفت) خودش آن را محدود کرده باشد و از این نتیجه می شود که دو جوهر دارای یک صفت هستند و این همانطور که قبلا گفته شد ، تناقض است .
هر چیزی هرچه دارای وجود قویتر و کاملتری باشد ، دارای صفتهای متعددتری خواهد بود ؛ پس هرچند دو جوهر ممکن نیست که در یک صفت اشتراک داشته باشند ؛ اما یک جوهر می تواند دارای چندین صفت باشد .
پس تعریف دیگر اینست که : مقصود من از « خدا » ، موجودی است که مطلقا نامحدود (کامل) باشد ؛ یعنی جوهری که صفاتش بی شمار است و هر صفتش نیز حقیقتی است ابدی و نامحدود . پس خدا ، جوهری است قائم به ذات و ابدی با صفات بی شمار (چون اگر صفاتش بی شمار نباشد ، محدود می شود) و نامحدود که وجودش واجب و ضروری و بدیهی است .
اکنون بنابر همه احکام گفته شده نتیجه می گیریم که چون خدا ، جوهری است کامل و جامع همه صفات ، پس اگر جوهر دیگری غیر از آن فرض کنیم ، هر صفتی برای آن جوهر دیگر در نظر بگیریم ، ممکن نیست که آن صفت در خدا نباشد و از این نتیجه می شود که دو جوهر دارای یک صفت هستند یا در یک صفت با هم اشتراک دارند و این همانطور که قبلا گفته شد تناقض است .
پس جوهر یا خدا یکی است و « ممکن نیست جز خدا جوهری وجود داشته باشد یا به تصور آید » .
تعریف : مقصود من از « حالت » ، تغییرات عارض (عوارض) بر جوهر است ؛ آن چیزی که در چیز دیگر است و از طریق آن چیز دیگر دریافته می شود . در حقیقت حالت ، هر چیز جزیی و هر شکل خاصی است که موقتا به شکل واقعیت جلوه می کند و حالتها ، ظواهر ناپایدار و متغیر یک حقیقت ابدی و ثابتی هستند که در پشت همه آنها پنهان است .
پس هر موجودی باید یا جوهر باشد یا حالت ؛ اما از آنجایی که معلوم شد که جوهر یعنی خدا یکی است ، پس نتیجه می شود که هرچه موجود می شود ، حالتی است از خدا .
پس همه چیز در خداست و خدا در همه چیز است و بدون آن هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد یا تصور شود . « خدا علت همه چیزها است ، که جملگی در او هستند » ؛ اما بیرون از چیزها نیست و چیزی خارج از وجود خود ایجاد نمی کند ؛ یعنی امری درونی است .
تعریف : « مختار » آن است که فقط به ضرورت ذات و طبیعت خود وجود دارد و تنها خود موجب افعال خویش است . « مجبور » آن است که به موجب چیزی دیگر وجود دارد و افعالش را به ضرورتی معین و از پیش تعیین می کند . در نتیجه فقط خدا مختار است و جز آن هیچ موجود مختاری نمی تواند وجود داشته باشد .
اما مختار بودن خدا به این معنی نیست که هوسناکانه عمل می کند ؛ بلکه فقط به ضرورت طبیعت خود عمل می کند و همه موجودات بی شمار را به ضرورت و مطابق قوانین ابدی که از آن منحرف نمی شود ، از ذات خود که نامحدود است و در نتیجه افعالش نیز نامحدود است ، به ظهور می رساند .
در جهان هیچ چیز ممکنی وجود ندارد ؛ همه چیز واجب است ؛ چون همه چیز از وجوب و اقتضای ذات خدا ناشی می شود و وجودش واجب بوده که موجود شده و جز به شکل و ترتیبی که موجود شده ، ممکن نبوده است موجود شود . علت چون موجود شود ، وجود معلولها ضروری است ؛ پس رشته علت و معلولها فرآیندی ضروری می باشد ؛ بنابراین جهان بر پایه جبر علی قرار دارد . در نتیجه فلسفه اسپینوزا ، یک فلسفه مطلقا جبری است .
تعریف : مقصود من از « ابدیت » ، نفس وجود است ، و از این حیث که تصور شده است ، بالضروره از تعریف شیء ابدی ناشی می شود .
نتیجه اینکه خدا جوهر جهان و جنبه ابدی آن است ؛ در مقابل موجودات دیگر که امور زمانی هستند .
اسپینوزا برای خدا که حیات و فعالیت است ، اصطلاح « طبیعت خلاق » را به کار می برد و موجودات دیگر را که آثار منفعل آن هستند ، « طبیعت مخلوق » می خواند . بنابراین خدا و طبیعت یکی است و اینجا مقصود از طبیعت ، طبیعت خلاق است .
موجودات در لحظه ای معین به وسیله خدا خلق نشده اند ؛ بلکه همواره از ازل تا ابد به ضرورت از ذات او صادر می شوند . پس وجود خدا متضمن وجود موجودات است ؛ همانطور که تا ابد وجود مثلث متضمن وجود سه زاویه است مساوی با دو قائمه .
معلوم شد که جوهر یا خدا یکی و دارای بی شمار صفت است . اما ما تنها قادر به درک دو صفت آن هستیم :
بُعد ( امتداد) مطلق نامحدود و فکر مطلق نامحدود .
نخستین حالت از بعد مطلق نامحدود ، حرکت است که نامحدود و نامتعین و ابدی می باشد ؛ اما وقتی که محدود و مشخص شد ، اجسام محسوس را پدید می آورد .
نخستین حالت از فکر مطلق نامحدود ، ادراک و اراده است که نامحدود و نامتعین و ابدی می باشد ؛ اما وقتی که محدود و مشخص شد ، ارواح و نفوس را پدید می آورد .
پس موجودات جسمانی که دارای بعد محدود و موجودات روحانی که دارای فکر محدود هستند ، همه تعینات و جزییات و حالتهایی بی شمار و محدود و گذرنده اند از بعد و فکر مطلق نامحدود که هردو صفتی از خدا هستند.
اما چون جوهر یکی است و بعد و فکر مطلق هردو صفتی جدایی ناپذیر از آنند و حالاتشان همواره با یکدیگر لازم و ملزومند ، پس در موجودات جهان هم جسم و روح باهم لازم و ملزوم و از هم جدایی ناپذیرند و در هر مورد یک وجود تشکیل می دهند که دارای دو جنبه جسمانی و روحانی است .
پس اسپینوزا مشکلی را که از فلسفه دکارت برآمده بود حل کرد . چون در فلسفه دکارت جسم و روح دو جوهر جدا از هم در نظر گرفته شده بود . در نتیجه این سئوال پیش آمد که چگونه روح که فاقد بعد است ، بر روی جسم که دارای ابعاد است و طبق اصول مکانیک کار می کند ، تأثیر می گذارد ؟
اما طبق فلسفه اسپینوزا ، جوهر یکی است و جدایی و مباینتی بین جسم و روح در میان نیست . پس روح و جسم دو جنبه مختلف چیزی واحدند ؛ باطن آن روح است و ظاهر آن جسم . همه جهان و موجودات آن برخلاف نظر دکارت ، به همین شکل یک زوج ترکیبی از این دو جنبه ، یعنی روح و جسم (ماده) است به درجات و مراتب مختلف . مراتب روح آنها متفاوت و کم و زیاد است و در انسان از موجودات دیگر بیشتر است و در افراد انسان هم شدت و ضعف دارد .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 474]
-
گوناگون
پربازدیدترینها