واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: آنچه مسلم است، هنرمند، به دليل حساسيت بيشتر، زمانهی خود را، زودتر از ديگران زير ذرهبين واقعيت میگيرد و اين کار را بیبرنامه هم انجام میدهد، چون نفس هنر، باعث اين حساسيت انسانی در هنرمند میشود. شاخکهای زنبور عسل، خواه و ناخواه، گرسنه يا سير، او را به سمت و سوی بوی ناب گلها، رهبری میکند، همچنان که قدرت شامهی موشهای کور، به گندابههاش راه مینمايد. نويسندهی هنرمند اما نه موش کور است نه پروانه و زنبورعسل، به هرچيز خوب يا بد، شاخکهای ارتباطیاش، لرزشی درونی برايش ايجاد میکنند. برای همين بدون آيندهنگری و احساس خطر، درد مشترک را در شعر و نوشتهی خود فرياد میکنند. حالا دلتان میخواهد اين حس را تعهد و مسئوليت نويسنده بدانيد، مختاريد، من اما اين حس را «لرزش رگ مرکزی آدميت» میخوانم چون هرجا جانداری، زير پايی له میشود، زنگ معروف «پاولف» برای نويسنده به صدا درمیآيد و اين زنگ به همان رگ مرکزی و حساس انسانی هنرمند وصل است. اين نکته خاص نويسندهی ايرانی و مسلمان هم نيست، به تمام نويسندگان دنيا مربوط میشود، حتا نويسندهای که به سود ستمکاران، به سود حکومتگرانی فاسد و ضد مردم، قلم میزند، خود میداند که برخلاف رگ انسانی هنر، حق را ناحق کرده، میداند اما وجدان مغفوله، اجازهی عکسالعمل را از او میگيرد.
گمان میکنيد در خود امريکا، نويسندگانی نبوده و نيست که رفتار دولتمردان قلدر شديداً آزردهاش کرده باشد؟ با طغيان نوشتاری به مقابلهی پليدیها از هر نوعش برنخاسته باشد؟ فراوان داشتهايم از اين نويسندگان که در متن جامعهی امريکا پليدیها و دردهای مشترک را فرياد کردهاند و هميشه هم خواهيم داشت. اين مسايل انسانی است و تا انسان وجود دارد، اين مسائل هم وجود خواهند داشت.
يکی از اين نويسندگان «کورت وانیگات جونيور» است که میخواهيم چند کلمهای دربارهی ترجمهی «گهوارهی گربه»اش بنويسيم.
اول بايد تشکر کنم از شاعر خوب «احمدرضا غفاری»، که لطف کرد و کتاب گهوارهی گربه را برای من فرستاد تا بخوانم و لذت ببرم از طنز تلخ و سياهی که با زبانی نزديک به سبک خود نويسنده ترجمه شده و همينجا بايد اعلام کنم دست مترجمان، خانمها «مهتاب کلانتری» و «منصوره وفايی» درد نکند که باری به هرجهتی و تنها به صرف دانستن يک زبان ديگر، دست به ترجمه نزدهاند.
اما کورت وانیگات جونيور، نويسندهای است که با قلمی آگاه و تراشخورده و طنزی عميق و کاربردی به جنگ دولتمردان حکومتی امريکا رفته است. بينش و آگاهی و سيطرهاش بر ادبيات، او را به خلق «موبی ديکی» تازه، رسانده. برای همين، تا تقابل را دريابيم شروع کارش را با شروع «موبی ديک»، همسان میآورد، تا بدانيم چه میخوانيم و چگونه بايد بخوانيم. در موبی ديک، «هرمان ملويل» چنين شروع میکند: «مرا اسماعيل صدا کنيد» و اينجا کورت وانیگات در شروع گهوارهی گربه آورده: «جونا (يونس) صدايم کنيد.» (کاش مترجمان محترم به جای «جونا» میآوردند «يونس» و در پای صفحه توضيح میدادند که يونس همان جوناست و درضمن جونا به معنای آدم بدقدم هم هست. هرچند اين اشکالی که میگيرم ذوقی است و مترجمان الحق خوب کار کردهاند و اين دقت در تمام متن آشکار است.)
به هرحال، تا کتاب را نخوانيم از طنز تلخ و گاه سياه و نگاه جذاب و انتقادی نويسنده، بهرهای نمیبريم، اما برای شناخت بهتر به کورت وانیگات نگاه مختصری بيندازيم با استفاده از مقدمهای که مترجمان نوشتهاند.
نويسنده در پاسخ خبرنگاری که پرسيده: چرا مینويسی؟ جواب میدهد: «انگيزههای من سياسی هستند. من با هيتلر و استالين موافقم که نويسنده بايد به جامعهاش خدمت کند. تفاوت طرز فکر من با ديکتاتورها در چگونه خدمتکردن نويسندگان است. من معتقدم که آنها بايد عامل تغيير باشند... درمورد آثار هنری، من به تئوری قناری در معدن زغالسنگ اعتقاد دارم. قديمها معدنچیها پرندگان را با خود به درون میبردند تا آنها وجود گاز را، قبل از اين که به آدمها صدمهای برسد، نشان دهند. در مسئلهی ويتنام هنرمندان دقيقاً همين کار را کردند. آنها جيکجيک کردند و کلهپا شدند، اما اوضاع هيچ فرقی نکرد. اصلاً برای هيچکس مهم نبود. اما من همچنان فکر میکنم که هنرمندها را، همهی هنرمندها را، بايد به عنوان نوعی سيستم هشداردهنده عزيز داشت.»
و درمورد طنز سياه میگويد: «خنده میتواند واکنشی باشد نسبت به ناکامیها، درست مثل گريه. خنده هيچ مشکلی را حل نمیکند. همانطور که گريه. خنده يا گريه کاری است که انسان انجام میدهد وقتی هيچ کار ديگری از دستش برنمیآيد. مثالی که فرويد برای خنده میآورد، سگی است که چون نمیتواند از دروازهای رد شود تا کسی را گاز بگيرد يا با سگ ديگری دعوا کند، شروع به کندن زمين میکند. کندن زمين هيچچيز را عوض نمیکند، اما سگ بايد کاری بکند.»
و درمورد ويتنام میگويد: «اين جنگ ادامهی همان کاری بود که در هيروشيما با خودمان کرديم، ادامهی همان کار بود و بس: فهميدن اين که چقدر ظالم هستيم. اين جنگ باعث شد تا اين توهم که ما بر دولتمان نظارت داريم، از بين برود. من فکر میکنم که ما نظارت بر دولت را از دست دادهايم.»
و حملهی امريکا را به افغانستان و عراق، با حرفهای نويسنده بسنجيد که درواقع به پيشگويی آگاهانهای میماند.
مترجمها، با نثری روان و ساده به زبان و سبک نويسنده بسيار نزديک شدهاند. کتاب را بخوانيد ضرر نمیکنيد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]