تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نشانه توبه كننده چهار است: عمل خالصانه براى خدا، رها كردن باطل، پايبندى به حق ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812896292




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قصه های حقیقی اما عجیب (از ارواح)


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: حضور روح در يک خانه قديمي

کشف اسکلت مردي که پاهاي او با طناب بسته شده بود، تحقيقات گسترده بازپرس ويژه قتل تهران براي کشف راز يک جنايت مرموز در خانه قديمي آغاز شد.

2 روز پيش صاحب يک خانه قديمي در غرب تهران ، وقتي قصد داشت به بازسازي خانه قديمي خود اقدام کند، چند کارگر به خانه آورد و هنگامي که آنها مشغول کندن زمين در زيرزمين اين خانه بودند، با مشاهده اسکلتي در اين محل، هراسان از گودالي که کنده بودند، خارج شدند و موضوع را به صاحبخانه اطلاع دادند. با گزارش موضوع به مرکز فوريت هاي پليسي 110 و عزيمت ماموران و انتظامي به محل ، تحقيق در اين زمينه آغاز شد.
جنايت مرموز
بازپرس محمد شهرياري با اشاره به اين خبر گفت: به دنبال تماس ماموران در ارتباط با کشف اسکلت و عزيمت به محل ، تحقيق و بررسي در اين زمينه آغاز شد.

شهرياري افزود: بررسي هاي اوليه حاکي از آن بود که اسکلت کشف شده متعلق به فردي است که هنگام قتل ، دست و پاي او بسته شده بود و طناب همچنان در پاهاي اسکلت خودنمايي مي کرد.


يک ادعا
بازپرس شعبه هفتم دادسراي جنايي افزود: با دعوت از پزشکي قانوني و تيم تشخيص هويت، برآوردهاي اوليه حاکي است تاريخ قتل به اوايل سال 1360 مي رسد و اين فرد پس از کشته شدن با لباس دفن شده و تعداد کمي پول خرد از جمله سکه هاي 5 ريالي در جيب شلوار وي کشف شده است.
بازپرس ويژه قتل تهران افزود: با تحقيق از مرد صاحبخانه، وي عنوان کرد، 20 سال پيش اين خانه را خريداري کرده است.

بازپرس شهرياري افزود: در مرحله بعدي از تحقيقات معلوم شد پسر اين خانواده نيز ادعا مي کرده در اين محل روح مي بيند و پس از مدتي اين جوان مبادرت به خودکشي کرده است.

وي افزود: اين موضوع نيز در حال بررسي است که اين اظهارات بر چه اساسي گفته مي شده است.


تحقيقات ويژه
شهرياري تاکيد کرد: در حال حاضر، اسکلت کشف شده به پزشکي قانوني منتقل و پرونده به شعبه 10 پليس آگاهي تهران ارسال شده است تا نسبت به بررسي موضوع و شناسايي مالک قبلي ساختمان و همچنين هويت صاحب اسکلت و اظهارات مربوط به مشاهده روح از سوي فرزند خانواده که چنين ادعايي داشت ، تحقيقات لازم صورت گيرد.

قصه ی دو برادر

دو برادر كه اهل تزكيه‏ى نفس بودند در يك وقت و يك ساعت در داخل حمّام به ناگاه به خاطر انفجار گاز خفه شدند. پدر آنها كه در آن وقت در منزل خود به خواب رفته بود، مى‏بيند كه پسرانش از ميان حمّام يكديگر را در آغوش گرفتند و به آسمانها پرواز كردند. پدر آنها مى‏گويد: من هم به قدرت و موضع خود توجّه نمودم، ديدم مى‏توانم پابپاى آنها به آسمانها بروم، لذا با فريادى كه همان فرياد سبب شد كه از خواب بيدار شوم صدا زدم: صبر كنيد من هم مى‏آيم. آنها در جواب من گفتند: نه، تو به جسدت تعلّق دارى، تو به دنيا برگرد. من ناگهان با وحشت از خواب بيدار شدم و پس از ساعتى به من خبر دادند كه هر دو پسرت در حمّام خفه شده‏اند.

شب بعد كه با ناراحتى فوق‏العاده‏اى از فراق فرزندانم به خواب رفته بودم، دوباره همين منظره را در عالم رؤيا ديدم، ولى اين بار آنها به من گفتند: تو را با خود مى‏بريم به شرط آنكه هر وقت به شما گفتيم برگرديد بايد بدون هيچ معطّلى برگرديد، من هم قبول كردم و با آنها پرواز نمودم، تا آنكه به جائى رسيدم كه در آنجا مؤمنين زندگى مى‏كردند، هر يك از آنها با آنكه بسيار بودند يك قصر و يك باغ بزرگ داشتند كه جويهاى شير و عسل در ميان آن باغها جارى بود.

در يك لحظه انسان مى‏توانست همه‏ى آنها را ببيند و با همه تماس بگيرد، همه‏ى آنها به استقبال تازه واردها مى‏آمدند، ملائكه هم مانند خدمتگزار در خدمت آنها بودند. ارتباط آنها با خدا بنحوى لذّت‏بخش بود كه به من مى‏گفتند: تا رسما به عالم بعد از عالم دنيا وارد نشوى كاملاً متوجّه آن لذّتها نمى‏گردى، ولى در عين حال من از همان مختصر ارتباط آنها به قدرى لذّت بردم كه هيچ وقت آن را فراموش نمى‏كنم. اينجا بود كه به پسرانم گفتم: خوشا به حال شما كه هميشه با اين لذّتها هستيد.

من در آنجا غريب بودم و اگر كسى مى‏خواست با من حرف بزند خيلى با احتياط حرف مى‏زد. اسرارشان را از من مخفى مى‏كردند، مرا خودى نمى‏دانستند و به خاطر پسرانم مرا به آنجا راه داده بودند. بالأخره همان طور كه با پسرانم از آسمانى به آسمانى و از باغ بهشتى به باغ بهشتى مى‏رفتم و غرق در حيرت و تماشا بودم، ناگهان ملكى جلو مرا گرفت و به من گفت: شما حقّ نداريد از اين جلوتر برويد و مرا برگرداند و پسرانم رفتند و من در اينجا از خواب بيدار شدم.

هر دو شیطان بودند

به نقل از فرزند عالم بزرگ شیخ رجبعلی خیاط :

او میگوید که روزی در یکی از کوچه پس کوچه های قدیمی بازار تهران هنگامی که با پدرم در حال قدم زدن بودیم ، ناگهان دو خانوم جوان و زیبا با قدی بلند و کشیده که هر دو در دستشان فرفره داشتند و در حال چر خاندن ان فرفره ها بودند به شیخ گفتند که ا شیخ به فرفره های ما نگاه کن و بگو که کدوم یک از این فرفره ها زیبا میچرخد ، انگاه شیخ هیچ توجه ای به انها نکردند انگاه انها ناگهان از نظرها غیب شدند از پدرم پرسیدم که انها که بودند ؟

پدرم در پاسخ فرمودند : که هر دو شیطان بودند

دانشمند روح شناس معروف آقاى «گابريل دلان» ماجراى زير را خودش ازكتابى كه آقاى «بوزانو» عالم روح شناس ديگر نوشته است، نقل مى‏كند.

يكى از خوانندگان مجلّه‏ى علمى و روحى «اسپكتاتور» در همان مجلّه مى‏نويسد:
همسر من چندى قبل ساختمانى را كه هيچ وقت به چشم نديده بود و حتّى ازآن هم خبر نداشت كه در كجا واقع شده است مكرّر در عالم خواب مى‏ديد و شرحكلّيه‏ى خصوصيّات داخلى و خارجى آن را براى من مى‏گفت. پس از مدّتى من دريكى از روزهاى پائيز در صدد برآمدم ساختمانى را كه متعلّق به خانمثروتمندى بود و در ناحيه‏ى كوهستانى «اكوس» جلب توجّه مى‏كرد اجاره كنم،زيرا پيرامون اين ساختمان شكارگاه مناسبى قرار داشت و حتّى براى ماهيگيرىهم، بركه‏اى پر از ماهى داشت، براى آنكه كار اجاره هر چه زودتر عملى شود،من بوسيله‏ى تلگراف به پسرم كه در «اكوس» بود سفارش كردم نزد خانم صاحبساختمان برود و از طرف من پس از توافق، ساختمان را اجاره كند و هفته‏ى بعدشخصا و بدون آنكه همسرم را با خود ببرم به «اكوس» رفتم و سپس به اتّفاقخانم صاحبخانه براى تحويل گرفتن ساختمان به محلّ آن ساختمان رفتيم.

آنجا از هر لحاظ مورد توجّه من قرار گرفت و پس از آنكه اجاره‏ى چند ماهآن را قبلاً دادم از خانم صاحبخانه خداحافظى كردم امّا همين كه مى‏خواستماز ساختمان خارج شوم، خانم صاحبخانه مرا صدا كرد و گفت: من از لحاظ اخلاقىموظّف هستم همه چيز را درباره‏ى مورد اجاره به شما گوشزد كنم. من در نهايتتعجّب ايستادم و گفتم: خواهش مى‏كنم مگر اشكالى در كار هست؟
گفت: چيز مهمّى نيست، امّا آگاهى شما از آن لازم است. سپس توضيح داد كه ازمدّتها قبل شبها شبح خانم ظريف و كوچك اندامى در اتاق خواب من ظاهر مى‏شودو بعد از آنجا بيرون مى‏آيد و تمام اتاقها و سالنها را يكى پس از ديگرى سركشى مى‏كند و بعد غفلتا ناپديد مى‏شود. از آنجا كه من اعتقاد به اينگونه چيزها نداشتم و اهميّتى به آن نمى‏دادم با خنده به خانم صاحبخانهگفتم: اهميّتى ندارد و بعد خداحافظى كردم و رفتم و چند روز بعد با همسرم واسباب و اثاثيه به آن ساختمان براى سكونت رفتيم. همين كه همسرم داخل ساختمان را مشاهده كرد، با نهايت حيرت به من گفت: واقعا عجيب است، ايندرست همان خانه‏اى است كه من مرتّبا در خواب مى‏بينم و جزئيّات آن را همبراى تو تعريف كرده‏ام، امّا آن خانه اين طرف يك رديف اتاق داشت كه اينجانمى‏بينم، به نظر تو آن اتاقها چه شده؟
من كه تازه به خاطرم آمده بود كه همسرم مكرّر خانه‏اى را در خواب مى‏ديد و شرح آن را براى من مى‏گفت، در جواب او گفتم: خبر ندارم، اين تو هستى كه خانه را خواب مى‏ديدى. امّا ناگهان به خاطرم رسيد كه خانم صاحب خانه گفته بود از يك درِكوچك كه در سالن قرار گرفته به راه روئى مى‏روند كه در آن راهرو يك رديف اتاق موجود است و همين كه راهرو را پيدا كرديم، همسرم فورا گفت: درست است،عينا همان چيزى كه در خواب بارها ديده‏ام.
چند روز بعد اتّفاق افتاد كه همراه با همسرم به ملاقات خانم صاحبخانه به منزل او رفتيم تا بايكديگر آشنا شوند، امّا همين كه چشم خانم صاحبخانه به همسرم افتاد فرياد كوتاهى از حيرت كشيد و با قيافه‏اى سراپا تعجّب گفت: واقعا عجيب است، اين همان خانمى است كه به شكل شبح هر شب در اتاق خواب من ظاهر مى‏شد و معلوم شد خانم صاحبخانه شبها شبح همسر مرا در اتاقهاى آن ساختمان مى‏ديده است.

اين قضيّه كاملاً استقلال روح را از بدن به ما تعليم مى‏دهد زيرا بدون ترديد وقتى روح اين خانم به منزل مذكور مى‏رفته از بدن تخليه شده بوده وجسدش در منزل كنار همسرش بوده است.

معروف است كه شخصى در راه، چشمش به زن جوان زيبائى افتاد كه از او مى‏پرسيد: حمّام منجاب كجا است؟
اين شخص كه عاشق آن زن شده بود بلافاصله منزل مخلاّى خود را به جاى حمّام به آن زن نشان مى‏دهد و او را به داخل منزل مى‏برد، امّا وقتى زن متوجّه مى‏شود كه به دام افتاده با حيله‏اى از دست او فرار مى‏كند.

اين شخص مريض مى‏شود و به حال احتضار مى‏افتد و دائما زير لب وصف آن زن را به زبان جارى مى‏كند و با خودش مى‏گويد: او از من پرسيد: راه حمّام منجاب كجا است؟ و مرتّب اين جمله را مى‏گويد تا از دنيا مى‏رود.

شايد بعضى گمان كنند كه سخت جان كندن يك امر ظاهرى است، ولى اين چنين نيست.
چه بسا افرادى كه از نظر ظاهر سخت جان مى‏كَنند و ساعتها نفس در حلقومشان گره خورده و جانشان بيرون نمى‏آيد ولى چون اين حالت دردى ندارد و يا در حال اغماء هستند و راضى به رضاىحقّ‏اند زياد ناراحت نمى‏شوند و از آن طرف چه بسا افرادى كه در يك لحظه با يك سكته‏ى قلبى و يا ساير مرگهاى دفعى از دنيا مى‏روند ولى چون روح آنها علاقه‏ى زيادى به دنيا و مادّيات دارد به اين زوديها از بدن جدا نمى‏شود و يا سخت از بدن قطع علاقه مى‏كند و حتّى ديده شده كه روزها و بلكه ماهها اين گونه ارواح در كنار بدن با حال تأثّر و ناراحتى مى‏مانند و به اين آسانيها خود را از بدن جدا نمى‏كنند.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 210]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن