تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش، نابود كننده نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826772425




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گلهاي اطلسي من


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: گلهاي اطلسي من

برشي از يك قصة بلندتر


عزت السادات گوشه گير



او فقط مي خواست حرفي بمن بزند !! … من بكلي از دنياي

سيرسيرك ها بيرون آمدم و با روياي اطلسي ها هماغوش شدم. چند روز بعد، وقتي كه در جيره بندي آب، به اطلسي ها آب مي دادم .
اطلسي ها گفتند : يادت مي آيد كه زندگي از يك قطره آب شروع شد ؟
به قطرة آب فكر كردم. قطرة آب چه آوازي دارد ؟ بعد به خود گفتم :
من چگونه مي توانم به زلاليت يك قطره باران اعتماد كنم وقتي كه از فاصلة ابر تا خاك، ذرات سمي به ضريب بي نهايت به پوستة
شفاف قطره رخنه مي كنند ؟ و در اين فاصله، ذرات به سرعت ماوراء تصور ما بهم مي آميزند و از حاصل تركيب، سم جديدي بوجود مي آيد كه راز آنرا گل هاي اطلسي خوب مي دانند.

صداي سرفه مي آيد. به بالكن مي روم به تصور اينكه كسي به بالكن خانه ام آمده است. مي بينم هيچكس نيست. اما دود كارخانه ها را مي بينم كه باد مي خواهد تراكمش را بشكند. دوباره صداي سرفه مي آيد … مي بينم اكسيژن دچار تنگي نفس شده است. اين صداي سرفة اكسيژن است كه من مي شنوم ؟! … گلدان گل اطلسي را بغل مي كنم و مي برمش به ديدار درياچه. شايد نرمه بادي شبنم آلود از درياچه بوزد و اطلسي هاي مرا برقصاند.

كنار ساحل دو ماهي بي فلس، دهان تشنه شان را باز و بسته مي كنند. كنار ماهيها، رشته هاي خزة دريايي به روغن سوخته و تكه هاي آلومينيوم آغشته اند … يك پرندة سفيد دريايي كه روزنه هاي

پوستش با مواد نفتي و پلاستيكي مسدود شده، روي شن هاي سياه تلوتلو خوران راه مي رود. از نوكش آبي غليظ چكه مي كند. و پلك هايش مرتب رويهم مي افتند، آيا او مواد راديو اكتيويته بلعيده است ؟
چشمهاي يك پرنده كه از فراز سر ما مي گذرد، قرمزند. نگاه مي كند عميق به پرندة دريايي و ماهيها و آب، و در پهنة آسمان گم مي شود. اندكي دورتر به لولة مقعد كارخانه اي نگاه مي كنم كه روغن

سوخته و تكه هاي موادي نا شناخته را بي توقف در آب درياچه خالي مي كند … اطلسي ها را به دلم مي چسبانم. نمي خواهم دماغ اطلسي ها بوي تعفن را به عمق تن خود بريزند …ابرها آسمان راپوشانده اند.
اكسيژن دلش از دود كارخانه ها تنگ و لبريز شده است ... اكسيژن ديگر نمي تواند نفس بكشد ... اكسيژن سرفه مي كند. من از انسداد نفسم مي گيرد. دهانم را باز مي كنم و به ابري كه تا روي موهايم پائين آمده است مي گويم : ببار ... يك قطرة زلال روي زبانم ...

ابر سرفه مي كند. و من از زنداني شدن هوا پريشانم ... و نمي دانم براي هوا و ابر و باران و گلهاي اطلسي ام چه بايد بكنم !به خانه بر مي گردم و گلدان گل اطلسي ام را در بالكن مي گذارم.

رهگذران زير بالكن خانه ام سيگار مي كشند و در حاليكه پوست تنشان را مي خارانند، بي اعتنا رد مي شوند. مردي كه سيگار نمي كشد، پشت سرهم عطسه مي كند …

از دور، به دودكش هاي بلند كارخانه هاي اسلح سازي و سلاح هاي شيميايي نگاه مي كنم. به كارخانه هاي سيگار سازي و مواد سمي هم … مگر من مي توانم به تنهايي، بدون آنكه پوست دست كسي را بخراشم، با فشار دگمه اي، چرخش اين كارخانه ها را براي هميشه متوقف كنم ؟
گلهاي اطلسي ام مي گويند : چه رويا گونه مي خواهي به شفافيت برسي !
آزرده مي شوم و مي گويم : مگر هر شفافيتي از رويا شروع نمي شود ؟ و گريه ام مي گيرد.

آه … اگر اشك بريزم، قطره هاي اشك من پرندة كوچك تشنه اي را مسموم نخواهند كرد ؟صداي نفس هاي مردي را كه دوست مي دارم از اطاق مي آيد. به اطاق مي روم و با بغض مي گويم : مي بيني … باران نمي بارد … گلهاي اطلسي من تشنه اند !!
دستهايش را دور تنم حلقه مي كند و مي گويد: ما هنوز فراموش نكرده ايم كه زندگي از يك قطره آب آغاز شد... با همخوابگي عطشناك دو ابر پر جرأت.
چند قطره شفاف عرق بالاي لبش شبنم مي زند. من مي دانم اين قطره زلال است و بوي عطر گل اطلسي مي دهد. تنم گرم مي شود و چند قطرة شفاف عرق مي نشيند روي گونه هايم..
مي گويم : اگر اقيانوس ها بدانند كه ما چقدر به فكر ماهيها هستيم، چقدر به فكر جلبك ها و مرجانها و … و …تن مردي را كه دوست مي دارم از تصور زلال اقيانوس، مرتعش مي شود . با لذت ...
وقتي تنم را نوازش مي كند، مي گويد : مي بيني شكل گيري ابرهاي سفيد بدون لكه را از بخار تنمان ؟
ابر را مي بينم كه آرام و سبكبال بالا مي رود … مي گويم : بيا برويم روي بالكن، عريان … و همانجا عشق بورزيم تا پهنة آسمان پر بشود از ابرهاي زاينده … حتي كليساي روبروي خانه ام
هم در مه فرو برود … حتي پاركينگ روبروي خانه ام … و آن كارخانه ها …. آن كارخانه ها ….
مي رويم روي بالكن … عريان … انگشتانش پوست مرطوبم را مي نوازاند. انگشتانم پوست مرطوب اورا …با حسي مرطوب مي گويم : نكند اطلسي ها حسوديشان بشود ؟…

همينطور كه مرا مي بوسد پر جرات، مي گويد :به عمق تن اطلسي ها نگاه كن …
من به عمق تن اطلسي ها نگاه مي كنم. وقتي كه در عمق تنم فرو مي رود پر جرات، من به عمق تن اطلسي ها نگاه مي كنم … به عمق تن اطلسي ها …
رگبار مي زند. صاعقه مي پيچد در آسمان …رگه هاي برق …. چون مار …ناقوس كليسا بي وقفه ضربه مي زند … و از عمق شيپور اطلسي ها، زمزمه هايي مرنعش، آوازهاي تنفس، مي ريزد نرم و بي پروا، روي حس پر نياز نرمة گوش ها …
چند قطره مي چكد در آغاز … زلال … زلال … از ابري كه به آسمان خزيده است آرام آرام از بخار تنمان …
اندك اندك شدت مي گيرد …. بيشتر شدت مي گيرد … بيشتر …

بيشتر …. مي خواهم چيزي بگويم …و مي گويم … زمزمه وار … و بعد پر ارتعاش …
گلهاي اطلسي با ريشه هاي نازكشان آب را عطشناك در خاك مي مكند. آنگونه كه تن من اورا روي زمين عريان بالكن …
آدمها خيس زير باران ايستاده اند. و به بالكن خانه ام خيره شده اند. سيگارهاي روشنشان زير باران خيس شده است.
مردي زبانش را از دهانش بيرون مي آورد و قطره هاي زلال باران را مي نوشد … و من زمزمه مي كنم : آب... باد... خاك... هوا... گلهاي اطلسی من...






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن