واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ادب جهان - هرچه يك صفحه سفيد به آن نياز دارد
ادب جهان - هرچه يك صفحه سفيد به آن نياز دارد
پيتر اچ. رينولدز/ ترجمه اكرم حسن:من تنها متولد نشدم، يك همراه داشتم. پاول برادر دوقلوي من است؛ در حقيقت برادر بزرگترم با 14دقيقه اختلاف سن. پاول هميشه يك شريك خلاق و حامي بينظيري براي من بوده، حتي زماني كه بچه بوديم. وقتي مادر ما را صدا ميزد تا در آمادهكردن شام به او كمك كنيم اگر ميديد كه سخت در حال نقاشي كشيدنم و به اصطلاح كارم روي غلتك افتاده، ميگفت: پيت صبر كن، من انجام ميدهم. ما سالهاي اوليه زندگيمان را در سفر مداوم به كشورهاي مختلف دنيا همراه پدر و مادرمان گذرانديم. اسكاتلند، انگلستان، نيوزيلند، آرژانتين، كانادا و در نهايت آمريكا از جمله آن كشورها بودند. اچ. مياني اسم من به همين شهر نيوزيلند بازميگردد. بچهها اغلب در مورد اين اچ. از من سوال ميكنند. اچ. مخفف هميلتون، شهري در نيوزيلند است. پدر پدربزرگم آن شهر را كشف كرد. او به اتفاق خانواده با كشتي از انگلستان به آنجا سفر كرد و يك شهر توليد كره به نام كره «آنكور» تاسيس كرد. مجسمهاي از پدربزرگم ـ هنري هميلتون ـ در آن شهر وجود دارد. دوران آغازين زندگي من، عجيب، شگفتانگيز و همراه با شيطنت و بازيگوشي سپري شد. من و پاول اشتياق وصفناپذيري نسبت به انتشار آثار خود داشتيم. در سن هفت سالگي و در كلاس اول دبستان شروع به نوشتن و انتشار كتاب داستان، كتابهاي مصور و روزنامه با كمك دستگاه زيراكس پدرمان كرديم. در حقيقت، هسته تاسيس شركت فيبلويژن در همان موقع شكل گرفت. بعدها من در دانشگاه «ماساچوست» ادامه تحصيل دادم و در سال 1983 جايزه سال بهترين دانشجوي ارتباطات را بهدست آوردم. من با حيرت و هيجان، به سراغ ساخت يك كتاب مصور رفتم. كتاب قطور رياضي را باز كردم و براي اولينبار ديدم كه اعداد، وسيلهاي براي اندازهگيري كردن چيزها و كارهاست. همانهايي كه ميتوانستم ببينم و روي كاغذ بياورم. وقتي كه طرح تكميلشده را به كلاس بردم، ماتسون نهفقط يك كتاب مصور، بلكه طرح كلي داستان يك فيلم را ديد و به من گفت: «اگر علاقهمند باشي، تو در آغاز راه ساخت فيلم متحرك قرار گرفتهاي.» چند ماه بعد، من اولين فيلم متحرك آموزشي خود را ساختم و اكنون نيز همان كار را به شكل حرفهاي از طريق داستانهايم، فيلمها و شركتي كه تاسيس كردهام، انجام ميدهم. زندگي و سفر من وقف كمك به كودكان بهويژه كودكاني كه خارج از مسير قرار گرفتهاند، شد. من خودم يكي از آنها بودم. همه دانشآموزان آنقدر خوششانس نيستند كه معلم يا خانوادهاي داشته باشند تا تواناييهاي بالقوه آنان را كشف كنند. در بازديد از مدارس، دانشآموزان اغلب از من در مورد سرگرميهايم سوال ميكنند. پاسخ من اين است: «تفكر و تخيل». اگر داستانها و هنر من بتوانند ديگران را هم به اين كار تشويق كنند، احساس ميكنم كه زندگيام معنا يافته است. ارتقاي سطح عملكرد دانشآموزان با بهكارگيري آزمونهاي استاندارد، هدف هر آموزگاري است. اما در هر صورت اين هنر و خلاقيت است كه بايد به دانشآموزان كمك كند تا كشف كنند چه كسي هستند و مهمتر از آن، اين كه دوست دارند چه كسي باشند. معتقدم استعداد آفرينش هنري و ارج نهادن به آن، تنها براي بهوجدآوردن و ترغيب يك نقاش يا پيكرتراش نيست بلكه براي كشف آن جوهرهاي است كه درون هر يك از ما وجود دارد. پيشرفت فناوري و نرمافزارهاي متنوع طراحي، فضايي را براي آموزگاران فراهم كرده تا با بهرهگيري از هنر و نوآوري، دروس مدرسه را سادهتر ارائه نمايند. نرمافزار مورد علاقه من همان صفحه سفيد خالي است. چون يك صفحه خالي به چيزي احتياج دارد، و آن چيز قرار است از كجا بيايد؟ از درون شما. فناوري وسيلهاي است كه به كودكان كمك ميكند تا خود را ابراز كنند و به ما بگويند واقعا چه كساني هستند. فرقي نميكند كه موضوع درسي چه باشد، رياضي، ادبيات، هنر يا علوم. رمز انديشيدن خلاقانه و توانايي دانشآموزان و آموزگاران، در نگريستن به زندگي از چشمانداز ديگري است. معتقدم هر كودكي داستاني براي گفتن دارد. كودكانمان را ترغيب كنيم تا اثري از خود بهجاي بگذارند. من اغلب از مدارس ديدن ميكنم و در كلاسهاي درس از شاگردان ميپرسم: «كسي دوست دارد نقاشي بكشد؟» در مهدكودك و كلاس اول دبستان، تمام دستها بالا ميرود. در كلاس دوم بيشتر دستها بالاست. در كلاس سوم هم خيلي از دانشآموزان دستهايشان را بالا ميكنند. اما در كلاس چهارم و پنجم، بيشتر دستها پايين است. خيلي غمانگيز است كه ببيني «نيروي هنري خلاقانه» اين چنين فروكش كند و خاموش شود. «من معتقدم علتش اين است كه بچهها خيلي زود ياد ميگيرند «قوانيني» براي پيروي كردن وجود دارد. اما وقتي تو ميخواهي خودت را ابراز كني بايد قوانين خودت را ابداع كني. شما ميتوانيد قوانين موجود را تغيير دهيد يا اين كه از آنها چشمپوشي كنيد و با سر به درون ناشناختهها شيرجه بزنيد!» آنچه در زير ميخوانيد يكي از نوشتههاي رينولدز است. 1- هر كلمه رنگي است در انتظار پاشيدهشدن بر روي بوم سفيد دفترچه خاطراتتان/ 2- يا: داستانها، نقاشياند؛ نقاشيها، داستاناند داشتن دفترچه خاطرات در كلاسهاي خلاقيت مرسوم است. آن برگهاي سفيدي كه آمادهاند تا تمام كلمات جوهري دانشآموزان را ببلعند، ميتوانند خاطرات را زنده كنند. حيف كه كلمات هميشه به آساني جاري نميشوند. شگفتي دفترچههاي خاطرات اين است كه براي چيزهايي كه تويشان مينويسيد، قوانين سخت و دستوپاگيري نميگذارند. چرا يك نقاشي را امتحان نميكنيد؟ يك خطخطي ساده. يك خط كج و معوج. اگر حالش را داشته باشيد، ميتوانيد تصوير يك چهره، يك مكان، يا يك فنجان چاي يا چمدان را بكشيد. مجلهاي را ورق بزنيد و عكسهايي كه شما را سر شوق ميآورد، قيچي كنيد. از آلبوم خانوادگيتان يك عكس دستهجمعي كپي بگيريد و آن را در دفترچه خاطراتتان بچسبانيد. بگذاريد هنر، واژهها را به كار بيندازند. من خودم اغلب توي دفترچه خاطراتام همين كار را ميكنم. خودم را ديدهام بعضي وقتها خطي كشيدهام و آن خط بعدها به چيزي تبديل شده. بيشتر وقتها از صحنههاي كوچك عجيب و غريبي كه پيش ميآيد، شگفتزده ميشوم. يك قايق غولپيكر در خانهاي استراحت ميكند. دختري گلبرگهاي يك گل را نقاشي ميكند. سگي در زير باران پيانو ميزند. اينها تصاويري هستند در جستوجوي بقيه داستان. خيال نكنيد مجبوريد براي هر تصوير، داستاني پيدا كنيد. بعضي از آن صحنههاي كوچك عجيب و غريب، كاملا راضي و خوشحالاند كه فقط همان صحنه كوچكِ عجيبي باشند كه تا ابد در دفترچه خاطراتتان جاخوش كردهاند. ماهها بعد به سراغ دفترچه داستانهايم ميروم (يك عالمه از آنها دارم!) و يكي از اين صحنهها را ميبينم. لازم نيست داستاني جرقه بزند، ممكن است فقط سوالي در ذهنم پيش بيايد. «چرا سگ پيانو ميزند؟ چرا زير باران پيانو ميزند؟» ذهنام شروع ميكند به توضيح در مورد مشاهده اين سگ كاملا خيس. دوست دارم فكر كنم آن عبارت قديمي «داستان خودش را مينويسد» بشود «داستان خودش را نقاشي ميكند.» تصاوير، داستاناند. داستانها، نقاشياند. هر كلمه رنگي است در انتظار پاشيدهشدن روي بوم سفيد دفترچه خاطراتتان. صفتها، رنگهاي تند و درخشاناند. و فعلها، رشتههاي رنگياي كه داستانها را به حركت درميآورند. جملههاي زير را تصور كنيد: «آسمان كبود. ستارهاي آويخته در آسمان به آهستگي آهي كشيد. در آسمان كبود.» چشمهايتان را ببنديد و آن را تصور كنيد. با استفاده از كلمات، تصويري بكشيد. از نويسندگان كم سنوسال خواستم اين كار را بكنند. و چشمهايشان براي چندلحظهاي بسته شد. بعد پرسيدم اين كلمات چه تصاويري در ذهنشان ايجاد كرد. پرسيدم آيا ميتوانند رنگ كبود را در آسمانهايشان توصيف كنند. به نظر ميرسيد هر كدام از آنها، رنگ متفاوتي را در آسمان خيالياش به كار برده بود. پرسيدم توي آسمان چند نفر از آنها، ابر هم هست. نيمي از دستها بالا رفت. آنها چهطور ابرها را كشيدند، در حالي كه من از كلمه «ابرها» استفاده نكرده بودم؟ وقتي كلمات خوانده ميشوند و در سينماي ذهن به نمايش درميآيند، خوانندگان بهراحتي «پياز داغ» آن را زياد ميكنند. چهطور چنين چيزي اتفاق ميافتد؟ آفريدن تصاوير از كلماتي كه حتي در آنجا وجود ندارد؟ اين همان جادوي نويسندگي است. كلمات شما نهتنها تصاوير آشكار را به نمايش ميگذارد بلكه رنگها و شكلهاي غيرقابل پيشبيني و بينظيري را فراميخواند كه در ذهن خوانندگانتان انباشته شده بودند. حتي خودت هم از كارت شگفتزده ميشوي. بگذار هنر، الهامبخش كلماتات باشد. بگذار كلماتات، الهامبخش هنر شوند. ادامه بده. داستاني براي خودت بكش.
دوشنبه 11 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 601]