تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):پرهيزكارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816309445




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ققنوس


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: ققنوس



ققنوس يك اسطوره ايراني نيست. افسانه اين پرنده كه نماد عمر دگربار و حيات جاودان است از مصر باستان برخاسته، به يونان و روم رفته، و هم سو با باورهاي مسيحيت شاخ و برگ بيشتر يافته است. ققنوس در گستره شعر كهن فارسي هيچگاه جايي نداشته تا آن جا كه طي هزار سال، به جز يك مورد، مضمون قرار نگرفته است. فقط عارف نامي عطار، در برابر اين باور ديرينه که ققنوس حيات جاودان دارد، با صراحت آن را فاني دانسته و بر همه گير بودن مرگ تاكيد ورزيده استدر فرهنگ زبان انگليسي، ققنوس Phoenix پرنده اي است افسانه اي و بسيار زيبا و منحصر به فرد در نوع خود كه بنا بر افسانه ها 500 يا 600 سال در صحاري عرب عمر مي كند، خود را بر تلي از خاشاك مي سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جواني سر بر مي آورد و دور ديگري از زندگي را مي گذراند و غالبا تمثيلي است از فنا ناپذيري و حيات جاودان1. طي هشت قرن قبل از ميلاد مسيح، رويهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده كه هشت مورد آن از طريق نقل قول مولفان بعدي به ما رسيده و فقط يك مورد اثر هردوت مورخ يوناني 484 تا 424 قبل از ميلاد با شرح كامل محفوظ مانده كه برگردان آن از متن انگليسي به فارسي در اين جا آورده مي شود 2
مصريان پرنده مقدس ديگري دارند به نام ققنوس كه من آن را جز در تصاوير نديده ام. اين پرنده به راستي نادر است و به روايت مردم شهر Heliopolis ، هر 500 سال يك بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلي در مصر مي آيد. آن طور كه از شكل واندازه اش در تصاوير بر مي آيد، بال و پرش بخشي قرمز و بخشي زرد طلايي است و اندازه و شكل عمومي آن مانند عقاب است. داستاني هم از كار اين پرنده مي گويند كه به نظر من باور كردني نيست و آن اين كه اين پرنده جسد والد خود را، كه با نوعي صمغ گياهي خوشبو 3 اندود شده، همه ي راه از سرزمين عرب تا معبد آفتاب با خود مي آورد و آن را در آن جا دفن مي نمايد. مي گويند براي آوردن جسد ابتدا گلوله اي آن قدر بزرگ كه بتواند آن را حمل نمايد از آن صمغ گياهي مي سازد، بعد توي آن را خالي مي كند و جسد را در آن مي گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مي گيرد و گلوله را كه درست همان وزن اوليه خود را پيدا كرده به مصر مي آورد و در حالي كه تمامي رويه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور كه گفتم درون معبد آفتاب مي گذارد، و اين داستاني است كه درباره اين مرغ و كارهايش مي گويند


طي نخستين قرن ميلادي، روي هم 21 بار توسط ده مولف از ققنوس ياد شده است2. از مجموع اين منابع چنين بر مي آيد كه خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قديم مصر بوده و بعدها به ترتيب در تمدن هاي يوناني، رومي و مسيحي درباره آن سخن گفته اند. در ميان مصريان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشيد بوده كه بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع مي كند و نام شهر هليوپوليس در نوشته هردوت نيز بايد در همين ارتباط باشد 4. واژه فنيكس در زبان عبري شامل سه بخش fo-en-ix به معني يك آتش بزرگ است
:يوناني ديگري به نام Claudius Aelianus مشهور به Aelian 200 سال بعد از ميلاد مسيح نوشت
"ققنوس بدون كمك از علم حساب يا شمردن با انگشت، حساب 500 سال را درست نگه مي دارد زيرا او از طبيعتي كه عقل كل است همه چيز را مي آموزد. با آن كه اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر مي رسد معهذا گمان نمي رود در ميان مصريان - شايد جز انگشت شماري از كشيشان - كسي بداند كه 500 سال چه وقت به سر مي رسد، ولي دست كم ما بايد بدانيم كه مصر كجاست و هليوپوليس مقصد ققنوس در كجا قرار دارد و اين پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت مي گذارد و در كجا دفن مي كند."
اين مورخ، بر اساس متن انگليسي، والد ققنوس را پدر مي خواند ولي از ققنوس به صيغه خنثي ( it ) نام مي برد. مولفان بعدي براي ققنوس غالبا از صيغه تأنيث استفاده كرده اند، اما از آن جا كه اين پرنده افسانه اي تك و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگيري ناشي نمي شده، لذا بحث در مورد جنسيت آن چندان مهم به نظر نمي رسد
از ميان روميان، Publius Ovidius Naso مشهور به Ovid 43 قبل از ميلاد تا 18 بعد از ميلاد :نخستين كسي بود كه به زبان لاتيني درباره ققنوس نوشت
چه بسيار مخلوقاتي كه امروزه بر روي زمين راه مي روند ولي در ابتدا به شكل ديگري بوده اند. فقط يك موجود هست كه تا ابد همان طور باقي مي ماند يعني طي سال ها بي آن كه عمري بر او بگذرد به همان شكل اوليه دگر بار متولد مي شود و آن پرنده اي است كه آشوري ها يا به تعبير برخي منابع احتمالا سوري ها يا فنيقي ها آن را ققنوس مي نامند. دانه و علف معمولي نمي خورد، ولي از عصاره ميوه ها و از ادويه خوشبوي كمياب مي خورد. وقتي 500 ساله شد بر بالاي نخل بلندي آشيان مي سازد و با چنگالش از مرغوب ترين مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچين و ديگر ادويه و صمغ براي خود بستر مي سازد و بعد مي ميرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست مي رود، و داستان چنين ادامه مي يابد كه سپس از سينه بدن بي جان او ققنوس كوچكي سر بر مي كشد تا آن طور كه مي گويند 500 سال ديگر زندگي كند و در آن زمان كه پس از سن و سالي شهامت لازم را پيدا كرد تخت و آشيانش را كه مدفن پدرش هست بر فراز نخلي رفيع به حركت در مي آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع مي كند، همان جايي كه در معبد آفتاب آشيان ققنوس خوش مي درخشد
روميان ديگر از جمله Pliny تا 79 ميلادي، Tactius تا 117 ميلادي، Solinus قرن سوم ميلادي، و Claudiun اواخر قرن چهارم تا اوايل قرن پنجم ميلادي هر يك شرح مفصلي در مورد ققنوس نوشته اند. روحانيون مسيحي نيز افسانه ققنوس را به اشكال مختلف و با تعابيري در جهت باورهايشان نوشته اند و به آن شاخ و برگ داده اند. از جمله St. Clement در روم حدود سال هاي 90 تا 99 ميلادي نوشت:
"از جسد ققنوس كرمي به وجود مي آيد كه پس از رشد كردن بال در مي آورد و آشياني را كه استخوان هاي سلفش در آن است از سرزمين مصر به شهر آفتاب مي آورد و كشيشان حساب سال ها را مي كنند تا آن پانصدمين سال باشد. شگفتا كه خالق اين جهان به آنان كه با ايمان راسخ در خدمتش بوده اند، ولو يك پرنده، عمر دوباره مي بخشد."
روحاني ديگر Tertullian متولد 150 تا 160 ميلادي با تاكيد بر اين كه در هر زمان فقط يك ققنوس وجود دارد و هم اوست كه مي رود و باز مي گردد، اين پرنده را شاهد زنده براي رستاخيز جسماني نوع بشر مي دانست. بعدا Lactantius متولد 250 و متوفي بعد از 317 ميلادي، كه معلم Cripsus پسر كنستانتين بود، ققنوس را اثباتي براي زندگي پس از مرگ تلقي مي كرد. لاكتانتيوس مطالب بسيار به افسانه ققنوس افزود كه در واقع پايه بسياري از داستان هاي بعدي در مورد ققنوس گرديد. وي در پايان مقاله خود
مينويسد
تنها دلخوشي ققنوس مرگ است، براي آن كه بتواند زاده شود ابتدا مي خواهد كه بميرد. او فرزند خويشتن است. هم والد خويش است و هم وارث خود، هم دايه است و هم طفل. در واقع او خودش است ولي نه همان خود، زيرا او ابديت حيات را از بركت مرگ به دست آورده است
در زمان لاكتانتيوس، بر روي سكه هاي كنستانتين و پسران او ققنوس نقش گرديد. Rufinus متولد 344 :ميلادي که يک روحاني مسيحي بود در سال 408 ميلادي نوشت
در حالي كه ققنوس بدون جفت گيري مي زايد و زاده مي شود، چرا بايد آبستني مريم باكره و بكرزايي او براي ما شگفت انگيز باشد؟
و بالاخره روحاني ديگري به نام سن گريگوري 538 تا 593 ميلادي در كتابي تحت عنوان "عجايب :هفتگانه" كه در آن ققنوس در مرتبه سوم قرار داشت نوشت
معجزه ققنوس را بايد برهان روشني بر معاد جسماني انسان دانست، انساني كه از خاك به وجود آمده و به ذرات خاك تبديل مي شود و با صور اسرافيل دوباره از همين ذرات بر خواهد خاست
طول عمر ققنوس را در نخستين منابع 500 سال گفته بودند در حالي كه لاكتانتيوس و كلادين آن را هزار سال، سولينوس حداكثر 12954 سال، پليني 540 سال و تاكيتوس 1461 سال دانسته اند. ادبيات قرون وسطي، به ويژه متون كليسا، نيز سرشار از اشارات و مضامين مربوط به ققنوس است و طول وتفصيلي كه طي قرون به آن داده اند اصل اسطوره را دو چندان شگفت آور جلوه مي دهد. آثار نويسندگان و شاعران قرون جديد و معاصر در مغرب زمين كه در آن ها به ققنوس اشاره رفته نيز بسيار زياد است 5. از مجموع :اين مطالب مي توان دو روايت كلي براي ققنوس ارائه داد
الف - يكي آن كه از بدن بي جان والدش به وجود مي آيد و جسد والدش را به شهر هليوپوليس مي برد و در قربانگاه معبد آفتاب مي سوزاند،
ب - ديگر آن كه ققنوس در تلي از چوب و خاشاك خوشبو آتش مي افكند، بال مي زند و شعله مي افروزد، خود در آتش مي سوزد و از خاكسترش ققنوسي ديگر زاده مي شود. بطور خلاصه، "ققنوس در آتش مي سوزد و ديگر بار از خاكستر خود زاده مي شود". در زبان انگليسي مثلي است كه "هر آتشي ممكن است ققنوسي در بر داشته باشد. Any fire might contain a phoenix . ، مشابه اين بيت از سعدي که: هر بيشه گمان مبر که خاليست / شايد که پلنگ خفته باش
در خلال بحث پيرامون اسطوره ققنوس غالبا پاي دو سه واژه و مفهوم ديگر نيز به ميان مي آيد كه به جهت تشابه در لفظ و ارتباط با موضوع به توضيح آن ها پرداخته مي شود
●نخل را در زبان يوناني Phoenix و به عبري Phenice مي نامند. اسم جنس اين درخت در گياهشناسي Phoenix نخل خرما = Phoenix dactylifera مي باشد. علاوه بر تشابه اسمي، برگ نخل كه مستقيما از تنه درخت مي رويد، كاملا شبيه به بادبزن است و با بال و بال زدن ققنوس در برافروختن آتش بي شباهت نيست. همچنين برگ نخل به خورشيد و اشعه آن شباهت دارد. ضمنا نخل هاي جوان به طور طبيعي در پاي نخلِ مادر ققنوس وار سر بر مي آورند و عمري طولاني مي كنند. متون مذهبي قرون وسطي غالبا ققنوس را به صورت نشسته بر روي نخل نشان مي دهند. به درستي معلوم نيست كه درخت و پرنده كدام يك از ديگري نام گرفته است
●هردوت به پرنده اسطوره اي ديگري در مصر باستان اشاره مي كند به نام بنو كه امروزه آن را با الفباي لاتين به اشكال bennu ، benu ، ben.w و bn.w مي نويسند. افسانه بنو كاملا شبيه به ققنوس بوده است: در آتش مي سوخته، دگر بار تولد مي يافته، به شهر هليوپوليس پرواز مي كرده ومبدا سال و تاريخ جديد بوده است. در يكي از نقوش مصر باستان چنين آمده كه "من بنو هستم كه خودش را به وجود مي آورد و عطر و بخور به الهه رستاخيز مي دهد." بنو در مصر يك اسطوره خورشيدي بوده با اين تفاوت با ققنوس كه بنو در نقاشي هاي مصري به صورت يك پرنده آبي و به شكل مرغ ماهيخوار نشان داده شده است و نكته جالب آن كه كلمه بنو نيز مانند ققنوس به هر دو معني نام پرنده و نخل خرما بوده است.
● Phoenicia يا فنيقيه نام كشوري باستاني بوده كه به صورت نواري باريك در ساحل مديترانه، در غرب لبنان كنوني، قرار داشته است. فنيقيه معرب اسمي است كه يوناني ها به اين سرزمين داده بودند و به معني الهه آفتاب سرخ است. ققنوس در زبان يوناني به معني رنگ سرخ يا ارغواني است و فنيقي ها را مبتكر و سازنده اين رنگ مي دانند. کلمه Phoenicean هم به معني فنيقي (اهل فنيقيه) و هم صفت مربوط به رنگ سرخ يا ارغواني است. بنابراين، نام اين سرزمين و معني آن، وجود شهر آفتاب (بعلبك) در آن جا، و بال و پر سرخرنگ يا ارغواني ققنوس با هم بي ارتباط به نظر نمي رسند. برخي ققنوس را پرنده ارغواني و پرنده فنيقيايي هم ناميده اند 6
در تاريخ اساطير و ادبيات باستان، اين پرنده افسانه اي با قو مشابهات و مشتركات بسيار دارد 7
برخي معتقدند كه اسطوره ققنوس از قو پديد آمده و نواي ققنوس را در زمان مرگ همانند سرودي مي دانند كه بنا بر اساطير يوناني قو براي آپولون خوانده بود. از سقراط نقل است كه "من از قو كمتر نيستم كه چون از مرگش آگاه شود، آوازهاي نشاط انگيز مي خواند و با شادي و طرب مي ميرد". در زبان فرانسه، آخرين تاليف زيباي يك نويسنده را "آواز قو" مي نامند. شايد از همه چشمگيرتر تشابه لفظ ققنوس با نام علمي جنس قو در پرنده شناسي Cygnus ، با نام قو در زبان يوناني koknus و با نام قو در فارسي باشد.
در ادبيات معاصر ايران چند باري به ققنوس اشاره شده است
از آن جمله نيمايوشيج با استعاره ققنوس حال و وضع خود را بيان کرده است
ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان
آواره مانده از وزش بادهاي سرد
بر شاخ خيزران
بنشسته است فرد
بر گِرد او، به هر سر شاخي، پرندگان
.
بانگي بر آرد از ته دل سوزناك و تلخ
كه معنيش نداند هر مرغ رهگذر
وانگه ز رنج هاي درونيش مست
خود را به روي هيبت آتش مي افكند
باد شديد مي دمد و سوخته ست مرغ
خاكستر تنش را اندوخته ست مرغ
پس جوجه هاش از دل خاكسترش به در
در شعر نيما، خيزران يا ني کنايه از قلم است و فرد نشستن بر سر آن توصيف يكه و تنها بودن او در شعر نوست. نيما به اشاره مي گويد که شعر نو براي بسياري ناآشناست. او سرانجام با رنج درون مي سوزد، با اين اميد كه پويندگان راهش ققنوس وار در آينده سر بر آورند و به كار او حيات جاويد بخشند
از دکتر شفيعي كدكني است که
در آنجاي كه آن ققنوس آتش مي زند خود را
پس از آنجا كجا ققنوس بال افشان كند در آتشي ديگر
خوشا مرگي دگر
با آرزوي زايشي ديگر
احمد شاملو دفتر شعري دارد با عنوان ققنوس در باران 45-1344، ولي شعري با اين عنوان در آن دفتر نيست و در چاپ هاي موجود نيز مقدمه اي بر دفتر که تسميه آن را توجيه کند وجود ندارد، و بالاخره نمايشنامه ققنوس است از محمود دولت آبادي. به رغم اين اشارات، طي هزار سال شعر فارسي، از رودكي تا فروغي بسطامي، ققنوس يا ديگر صُور نگارش آن ققنس، قوقنس، قوقنوس و قوقينوس فقط در يك شعر از عطار در منطق الطير مضمون قرار گرفته است8
احتمالا به اين دليل که ققنوس يك اسطوره ايراني نيست. عبارات کوتاهي که در مورد اين مرغ افسانه اي در منابع مختلف آنندراج، برهان قاطع، لغت نامه دهخدا، فرهنگ معين و ... آمده در لفظ و معني به نقل از يكديگرند و از چند و چون اين اسطوره و سابقه آن در تمدن هاي مصر و يونان و روم کمترين رد پايي بدست نمي دهند و شگفتا كه هيچ يك از آنان به اثر منحصر به فرد فارسي از عطار اشاره اي ندارند.
عارف بزرگ و نامي فريدالدين عطار نيشابوري شعر عارفانه اي در منطق الطير زير عنوان حکايت مرگ ققنوس دارد كه حتي مولفان خارجي از آن نام مي برند 9
ابتدا چکيده اي از اين حکايت بصورت نثر آورده مي شود: ققنوس يا به شيوه نگارش در ديوان عطار ققنس مرغي است عجيب از هندوستان 10، داراي منقاري سخت و دراز، با تقريبا صد سوراخ، ثقبه كه هر سوراخ آن، مانند ني، آوايي دگر دارد. ققنوس تنها و بي جفت است و نغمه حزين او حيوانات ديگر را بيخود و بي قرار مي كند. دانشمندي علم موسيقي را از آواي او فرا گرفت.
نزديك به هزار سال عمر مي كند و زمان مرگ خود را به خوبي مي داند. در وقت مرگ هيزم فراوان گرد مي آورد، آوازهاي بسيار حزين از دل پر خون مي خواند، ديگر حيوانات به دورش جمع مي شوند و برخي در برابرش جان مي دهند، در دم آخر چنان سخت بال بر هم مي زند كه از آن آتش مي جهد و او را با انبوه هيزم به آتش مي كشد، بعد مي سوزد و به كلي خاكستر مي شود، و از ميان خاكستر بچه ققنوسي پديد مي آيد، و چه كس تا كنون زاييدن پس از مردن را ديده است؟
ققنوس در پس عمري طولاني با رنج و درد، بي يار و فرزند، تنها و بي پيوند، بالاخره عمرش به سر مي رسد و اجل او را مي گيرد. در سراسر عالم هيچ كس را از مرگ رهايي نيست و عجيب آن كه هيچ كس را هم قصد و رغبتي به آن نيست. مرگ سخت و قسي است ولي بايد با نرمي با آن رو به رو شد، و شايد در ميان همه كارها از همه سخت تر همين باشد
اين نكته نيز درخور توجه است كه عطار بر مبناي اين اعتقاد كه همگان طعم مرگ را مي چشند
كل نفس ذائقة الموت، در مقابل اين باور ديرينه اقوام و ملل مختلف كه طي قرون و اعصار ققنوس را نماد و نماينده حيات جاودان مي دانستند، تنها كسي است كه در آن زمان با صراحت و روشني ققنوس را فاني و بچه ققنوس سر از خاكستر برآورده را زاده او، نه خود او، مي داند و در ابيات آخر شعر بر همه گير بودن مرگ و ضرورت آمادگي براي مقابله با مرگ تاكيد مي كند.

حكايت مرگ ققنس
هست ققنس طرفه مرغي دلستان موضع اين مرغ در هندوستان
سخت منقاري عجب دارد دراز همچو ني در وي بسي سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست نيست جفتش طاق بودن كار اوست
هست در هر ثقبه آوازي دگر زير هر آواز او رازي دگر
چون به هر ثقبه بنالد زار زار مرغ و ماهي گردد از وي بي قرار
جمله پرّندگان خامش شوند در خوشي بانگ او بيهش شوند
فيلسوفي بود دمسازش گرفت علم موسيقي ز آوازش گرفت
سال عمر او بُوَد قرب هزار وقت مرگ خود بداند آشكار
چون ببُرّد وقت مردن دل ز خويش هيزم آرد گرد خود ده خرمه بيش
در ميان هيزم آيد بي قرار در دهد صد نوحه خود زار زار
پس بدان هر ثقبه اي از جان پاك نوحه اي ديگر بر آرد دردناك
چون كه از هر ثقبه هم چون نوحه گر نوحه ديگر كند نوعي دگر
در ميان نوحه از اندوه مرگ هر زمان بر خود بلرزد هم چو برگ
از نفير او همه پرّندگان وز خروش او همه درندگان
سوي او آيند چون نظارگي دل ببرند از جهان يك بارگي
از غمش آن روز در خون جگر پيش او بسيار ميرد جانور
جمله از زاري او حيران شوند بعضي از بي قوتي بي جان شوند
بس عجب روزي بود آن روز او خون چكد از ناله جان سوز او
باز چون عمرش رسد با يك نفس بال و پر بر هم زند از پيش و پس
آتشي بيرون جهد از بال او بعد آن آتش بگردد حال او
زود در هيزم فتد آتش همي پس بسوزد هيزمش خوش خوش همي
مرغ و هيزم هر دو چون اخگر شوند بعد از اخگر نيز خاكستر شوند
چون نماند ذره اي اخگر پديد ققنسي آيد ز خاكستر پديد
آتش آن هيزم چو خاكستر كند از ميان ققنس بچه سر بر كند
هيچ كس را در جهان اين اوفتاد كو پس از مردن بزايد يا بزاد؟
گر چو ققنس عمر بسيارت دهند هم بميري هم بسي كارت دهند
سال ها در ناله و در درد بود بي ولد بي جفت فردي فرد بود
در همه آفاق پيوندي نداشت محنت جفتي و فرزندي نداشت
آخرالامرش اجل چون ياد داد آمد و خاكسترش بر باد داد
تا بداني تو كه از چنگ اجل كس نخواهد برد جان چند از حيل
در همه آفاق كس بي مرگ نيست وين عجايب بين كه كس را برگ نيست
مرگ اگر چه بس درشت و ظالم ست گردن آن را نرم كردن لازم ست
گر چه ما را كار بسيار اوفتاد سخت تر از جمله اين كار اوفتاد






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 270]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن