داستان شکوفه یک عشق .... ( قسمت آخر )

واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: ... آره دوستم می خواست باهاش دوست بشه ...و منم به خاطر دلایلی که داشتم اجازه دادم که با هم بمونن ...
[تصویر: icon_sad.gif]

روز ها می گذشت و من اون دو تا میدیدم که با هم خوشحالنو خوش میگذرونن .... از اینکه عشقم خوشحال بود منم خوشحال بودم .... ولی از اینم که ماله من نیست ناراحت ...
[تصویر: icon_sad.gif]

حدود 4 ماهی گذشت تا اینکه اینا از هم جدا شدن که دلایل عشقم واسه جدایی منطقی بود ... خیلی داغون بود ... خیلی دوست داشتم کمکش کنم ...خیلی باهام حرف میزد ... تا اینکه یه روز خیلی اتفاقی فهمیدم دوسم داره و منم بهش گفتم که دوسش داشتم و ...
[تصویر: icon_smile.gif]

من و اون به هم رسیده بودیم ..من نمی دونستم از خوشحالی چیکار باید بکنم .... خیلی خوشحال بودم ..حتی الان که بهش فکر میکنم ....
[تصویر: icon_smile.gif]

با خودم عهد بستم تمام سعیمو بکنم که تمامه گذشتشو یادش بره و همیشه شاد نگهش دارم ... روز ها می گذشت و ما با هم بودیم و بیشتر همدیگر و دوست داشتیم ... تولدش تصمیم گرفتم یه تابلو بنویسم واسش ... و تو اون تابلو بتونم تمام عشقمو واسش تو یه جمله نشون بدم .... اونم بزنه رو دیوار اتاقش که همیشه به یادم باشه ....
[تصویر: icon_razz.gif]

تک تک ثانیه های اون روزا واسم خاطرست ... هر لحظش واسم یه شیرینی داره ... می گذشت روزا و من هم همچنان تلاش می کردم که بهترین باشم واسش ... می خواستم همیشه پیشم بمونه ... صبحا زود از خونه می رفتم بیرون که برم دنبالش و با هم بریم دانشگاه ... بعد از دانشگاه می رسوندمش خونه ... گاهی وقت ها هم با هم می رفتیم بیرون ...
[تصویر: icon_razz.gif]

و و و ...

گذشت ...رابطمون خیلی صمیمی شده بود ... دیگه می دونستم که اونم جواب شب بخیرمو میده ... همیشه کنارم هست و حمایتم میکنه ...
[تصویر: icon_razz.gif]

رابطمون ماهگرداش تموم شده بود داشت سالگردش میشد ...که ...
[تصویر: icon_cry.gif]

بعد از امتحانای ترم تابستون که با امتحانای ترم قبلش فاصله ای نداشت ( به خاطر شلوغیا ) دیدم خیلی خستست ...بهش گفتم برو یه چند روز استراحت کن ... غافل از اینکه اون آخرین باری بود که بهم دست میداد و خدا جافظی می کرد ...
[تصویر: icon_cry.gif]

چند روز گذشت دیدم خیلی سر سنگین شده ... جواب اس ام اس نمیده ... زنگامو جواب نمیده ... بعد از یه مدت که منم کلافه شده بودم که چی شده ... بهم زنگ زد و گفت که " من و تو نمی تونیم با هم بمونیم ...به درد هم نمی خوریم " ... وقتی تلفنو قطع کرد پست میزم نشسته بودم ..نمی دونستم چیکار باید بکنم ...بهش زنگ بزنم هر چی از دهنم در میاد بگم ...ولی من دوسش داشتم ...خیلی دوسش داشتم ....
[تصویر: icon_cry.gif]

آره دوستای گلم من و ول کرد و رفت تا بعد از یه سال که قشنگ ترین خاطراتو داشتم ...دوباره تنها و این بار در حسرت از دست دادن او بسوزم .... یاد این آهنگ حمید عسگری میفتم که میگه :

گریه های تو واسه من دیگه هیچ رنگی نداره ..نمی خوام با من بمونی برو از روزگارم ... دیگه جایی نداری تو این قلب شکسته ...زندگی با تو محاله ... تو همونی که می گفتی ..زندگی با من خیلی قشنگه ...نمی دونستم که حرفات همش از روی نیرنگه ... حالا اینو می دونم ..گر چه حالا خیلی دیره ...زندگی با تو محاله ...

این درد دل منه : دویاره خوابشو دیدم من لعتنی دوباره .... من هنوز عاشقم ای وای .... با یه قلب تیکه پاره .... چقده خواب میبینی مرد ..دیگه بسه ...بیا از عاشقی برگرد دیگه بسه ...اون تو رو فراموشت کرد ...دیگه بسه ...
[تصویر: icon_cry.gif]