واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: تمام شدم
مثل شمعی که اشک ریخت و سوخت و سوخت و سوخت
مثل ظرفی که شکست و هزار تکه شد
حالم را اگر بپرسی ، لبخندی میزنم ، میگویم : خوبم ، خــــــــوب
اما ،
تو حرفم را باور مکن
لبخندم را نیز هم
چشمهایم را اما میتوانی باور کنی
چشمهایم دروغ نمیگویند
مثل چشمهایت ، مثل چشمهایش
اگر لمسم کنی ، شاید بفهمی تب دارم
تبی چند ساله ، تبی همیشگی
تنم داغ است و امشب حتی بیشتر از هر زن یائسه ای گر گرفته ام
و خیره شده ام به آینه
و زندگی ای گنگ و پوچ را در آینه میبینم
پوستم صاف است ، هیچ خط و چروکی ندارد ، اما ... پیر شده ام
هزار سالی شاید ...
" آه ... رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا ، شب تا به روز تنها ، تنـــها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
دردیست ، دردیست غیر مردن ، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن ؟
... "
وقتی کسی میمیرد ،
طی مراسمی خنده دار ، باند پیچی اش میکنند
و طی مراسمی گریه دار ، قبرش میکنند
یا چه میدانم ، میسوزانندش
اما ، کسی نگفته است ،
اگر کسی " تمام شد " ، با او چه می کنند ؟
تکلیف او چیست ؟ به دنیای زنده ها تعلق دارد یا مرده ها ؟
امروز با خودم فکر کردم ، برای یافتن جواب این سوال
و برای خودم البته ، پاسخی یافتم
به خودم گفتم بگذار سنت 21 ساله ات را بر هم نزنی ،
بیا و این بار هم خودت را " اهدا " کن!
مثل همیشه ، که اهدا شدن جزو وظایفت بوده است ،
این بار هم انجام وظیفه کن
و برای همین ،
رضایت نامه ای نوشتم برای آنهایی که همه چیز را کتبی میبینند و چیز شفاهی توی کتشان نمیرود ؛ و خودم را اهدا کردم ، نوشتم :
زنده که بودیم مفید نبودیم ، باشد که وقتی تمام شدیم چیزی شویم !
و ادامه دادم :
من ، حسين، متولد 1369 ، محلات ، در صورتی که شرط های زیر را اجرا کنید ، رضایت میدهم خود را اهدا کنم :
وقتی تمام شدم ، شناسنامه ام را باطل مکنید ، آخر من تمام شدم ، نمردم که ! همیشه از دیدن صفحه آخر شناسنامه ها ته دلم میریزد پایین ، بگذارید همانطور سفید باقی بماند .
دست هایم را به کسی بدهید که شبیه " فروغ " باشد ، آنها را به امید سبز شدن در باغچه بکارد ، کسی که ارزش قلم را بداند ...
پاهایم را به کسی بدهید که نخواهد روی خط کسی و پشت خط کسی و جلوی خط کسی راه برود ، به کسی بدهید که فقط بخاطر خودش قدم بردارد ، کسی که ارزش رفتن را بداند
لب هایم ... لب برای سخن گفتن است و لب من فکر نکنم به کار کسی بیاید ، فقط سکوت بلد است ، حداقل به کسی بدهیدش که بوسه را تقدیس کند ...
بینی ام را ، به کسی نمیدهم ! میخواهم وقتی تمام شدم عطر تن تو در آن محفوظ باقی بماند ...
گوش هایم ... گوشهای صبوری دارم ، زیاد میشنوند ، میشوند ، میشنوند ... اما هنوز خوب کار میکنند ، وقتش رسیده کمی استراحت کنند ، برای همین آنها را به یک ماهی گیر اهدا کنید ، گوش هایم صدای آب را دوست دارند ...
و چشم هایم ... چشمهایم ... این جفت باوفا ، جفت عاشقی که کنار هم اند و هیچ گاه بهم نمی رسند ، همه چیز را می بینند الا یکدیگر را ، با هم بیدار میشوند ، با هم به خواب میروند و خلاصه با هم اند ...
می بینند ، همه ی چیزهای دیدنی که در این دنیا هست و حتی میبینند آنچه را که ماورای این دنیاست ... آه چقدر حرف دارم در مورد چشمهایم . انگار از کسی بخواهید راجع به فرزندش صحبت کند و آخرین حرفهایش را بزند و بعد او را به دست زمانه بسپارد ... سخت است ... خیلی سخت .
نمیدانم چشمهایم را به کسی بدهم که میخواهم به دیدن امیدوارش کنم ، یا محکوم؟
هرچه باشد ، چشمهایم را به یک کور نمیدهم ! نمیخواهم بهانه های ساده ی خوشبختی اش را از او بگیرم.
راجع به چشمهایم باید بیشتر فکر کنم ، اما ... به نظرم بهتر است چشم هایم را بدهم به تو ، تویی که این همه دوستشان داری ، بدهم تا داشته باشی شان و برای همیشه نگاهشان کنی و بفهمی که آنقدر ها هم که تو میگویی زیبا نیستند ، چشم وقتی زیباست که نگاهی تازه و امیدوار در آن باشد و عکس تو هم در آن منعکس شده باشد ...
کبدم را به پدرم بدهید ، اما گمنام ، نمیخواهم فکر کند آنچه یک روز از کمرش در آمده دور تسلسل دارد و حال به خودش بازگشته و رفته نشسته جای کبد قبلی از کار افتاده اش ! ، اینطوری شاید از مرد بودن خود راضی نباشد ، مردها دلشان میخواهد ثمرات عمرشان جلوی چشمشان پشتک وارو بزنند !!
کلیه هایم را بدهید به کسی که شماره اش را ضمیمه نامه کرده ام ، عکس شماره اش را در اینترنت دیده ام ، روی دیوار نوشته بود :
" کلیه ، فوری فروشی ، دو میلیون تومان ! "
حتما تا بحال کلیه اش را فروخته است ...
و ... قلبم ... قلبم را قبلا اهدا کرده ام ، متاسفم !!!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 62]