واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: خدای عزَّ و جلّ، آدم علیه السلام را بیت المعمور (مکه) داده بود و آدم با فرزندان، آن جا طواف کردندی. پس به وقتِ نوح علیه السلام چون طوفان آمد، خدای آن خانه را از زمین برداشت و جای وی خالی بماند هم چون توده ای سرخ. و خدای عزّ و جل خواست که فخرِ بنا کردن آن خانه، ابراهیم را دهد. او را بفرمود که به مکّه شو و با پسرت اسماعیل، آن خانه را بنا کن و حج کن و اسماعیل بزرگ شده بود و زن کرده و او را فرزندان آمده و به مکّه بودند.
ابراهیم هر سال به دیدار اسماعیل رفتی، این بار که پیش وی رفت، اسماعیل را یافت به بُنِ کوهی نشسته و تیر همی تراشیده تا صید کند. ابراهیم او را گفت: خدای عزّ و جلّ مرا فرمود که این جایگه خانه ای بنا کن. اسماعیل گفت: ای پدر! چه فرمایی؟ آن چه خواهی بفرمای و بکُن آن چه فرمودند. گفت: تو مرا یاری کن. گفت: فرمانبردارم. پس ابراهیم و اسماعیل هر دو بیستادند بنا کردند خانه را و ابراهیم دانست که کجا باید ساختن.
* * *
پس ابراهیم و اسماعیل، آن اساس خانه را به بالای [قدِّ] مردی در زمین فرو کندند و آن را به سنگ برآوردند تا برابرِ زمین. پس از آن، از کوه ها سنگ ببریدند تا دیوار خانه را بنا کردند.
اسماعیل سنگ همی داد و ابراهیم به دست خویش بنا همی کرد و چون دیوار بلند شد و ابراهیم بر دیوار نرسید، سنگی به زیر پای اندر نهاد و بر زِبَرِ وی بایستاد و بر سنگ نیرو کرد تا دستش به دیوار رسید و نشانِ پای ابراهیم بر آن سنگ بماند.
و گروهی گویند که این سنگ که مقام ابراهیم خوانند، امروز آن سنگ است. پس چون این خانه تمام بکردند، بگفتند: ای پروردگار ما! این را از ما بپذیر. یا رب! این که کردیم به اخلاص تو کردیم. و از فرزندان ما هم چنین [قرار ده] کس ها که تو را مُخلص باشند و هر کاری کنند و این حج کردن، ما را بنمای که چگونه باید کردن و ما را توبه ای دهی که تو توبه دهنده و بخشاینده ای. ای خداوند و پروردگار! از فرزندان ما، یکی پیغمبر فرست سوی ایشان که بر سرِ ایشان آیت [highlight=#NaNNaNNaN]های[/highlight] تو بر خوانَد و کتاب و حکمت تو بیاموزاند و ایشان را از گناهان پاک کند.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ما هم چنین گفت آن که: پدر من ابراهیم علیه السلام دعا کرد و از خدای عزّ و جلّ پیغمبری خواست که بفرست از فرزندان من، خدای عزّ و جل مرا بفرستاد به دعای ابراهیم علیه السلام .
پس خدای عزّ و جل جبریل را بفرستاد تا ابراهیم را بیاموخت که بدین خانه طواف چگونه کند. گفت: به مِنا و عرفات شو و سنگ انداز و احرام گیر و قربان کن و از حرم (احرام) بیرون آی. پس ابراهیم علیه السلام آن سال حج کرد به وقت و قربان کرد و خانه به اسماعیل سپرد. گفتا: ای پسر! این جای تو است و آنِ فرزندان تو تا رستخیز. باز به سرِ کوه برآمد و گاه روی سوی شام کردی و گاه سوی مکّه نگاه کردی. آن وادی دید بر سرِ سنگ و کوه [highlight=#NaNNaNNaN]های[/highlight] بی آب و گیاه و بی کشت و بی سبزی و آن جا به شام هم زمین سبزی بود و خرَّمی.
* * *
ابراهیم را دل بسوخت بر اسماعیل و فرزندانش و گفت: چگونه باشد ایشان را به میان این کوه ها، بی آب و بی گیاه و دور از آبادانی و مردم و خرّمی؟ خدایْ را دعا کرد و گفت: ای خدای! تو این زمین مکه را ایمن دار از همه بَلیَّتی و اهل او را روزی کن از همه چیزها و میوه ها که بر روی زمین است. هرچند اینجا نیست. آن که از ایشان به خدایْ بگروَد و به روز رستاخیز. [پس خدایْ گفت:] آن که کافر بوده اند [اندر] این زمین مکه از فرزندان تو، او را هم چنین روزی بدهم [بر این زندگی اندکی] و بر من چشم زیان دارد که اندر این جهان است؟ پس بدان جهان به دوزخِ جاودانه و ستمش به عذابی که بیش نیست.
ابراهیم دانست که از فرزندانِ او کافر بُوَند اندر این مکّه پس گفت: مرا و فرزندان مرا از پرستیدن بت دور دار. پس چون دانست که فرزندان او بت پرستند، گفت: خداوندا! بُتان، بسیار کس را از راه ببرد و هر که از فرزندان، مرا متابع شوند، وی خود از فرزندان من است و بدین جهان با من است و هر که مرا عاصی شود، او را هلاک کن تا نگویند که بر فرزندانِ خویش دعای بد کردی و لکن گفت: تو آمرزگاری و بخشنده ای مر عاصیان را. پس گفتا: پروردگارا! اسماعیل را و فرزندان او را بدین وادی بنشاندم بدین جای پی کِشت و بی گیاه، بدین خانه تو. از بهر این تا تو را پرستند و دل [highlight=#NaNNaNNaN]های[/highlight] مردمان سوی ایشان خواهان کن تا از کِشت ها و میوه ها که به شهر[highlight=#NaNNaNNaN]های[/highlight] دیگر بُود. سوی ایشان کِشند بازرگانان، تا ایشان تو را شکر کنند. خدای عزّ و جلّ او را اجابت کرد و اکنون به مکّه کِشت نیست و از شهر[highlight=#NaNNaNNaN]های[/highlight] دیگر کشت کنند در گرد جهان از مصر و یمن و آن دیگر جای ها.
پس چون ابراهیم علیه السلام دعا سپری کرد، خدای گفت: خانه مرا پاک کن برای کسانی که از گرد جهان بیایند و طواف کنند و نماز کنند. پس گفت: آگاه کن خلق را از این خانه که بنا کردی تا بیایند و حج کنند.
* * *
پس جبریل علیه السلام ابراهیم را گفت: آواز کن خلق را و به حجّ این خانه خوان. گفتا: یا جبریل! که را خوانم که اندر این کوه ها کس نیست. گفتا: تو بخوان تا خدای بشنواند آن را که وی خواهد، هم چنان که فخر بنا کردن این خانه تو را بود، فخر خواندن نیز تو را باشد.
ابراهیم علیه السلام بر سرِ کوه رفت و آواز داد و گفت: ای مردمان! خدایْ عزّ و جل، خانه ای بنا کرد و شما را همی بخواند که این خانه را حج کنید.
خدای عزّ و جل، آن آواز، همه خلقِ جهان را بشنوانید به پشت [highlight=#NaNNaNNaN]های[/highlight] پدران اندر هر کسی امروز را خدای عزّ و جل، حجّ روزی کرده است، آن است که آن روز آن آواز را شنیدند.
و ابراهیم بانگ کرد از چهار گوشه جهان، پس حق تعالی آن آواز به گوش چندین خلایق که تا قیامت حجّ می کنند برسانید، ایشان لبیک گفتند. پس هر که آن روز لبیک کرد، امروز حج تواند کردن و هر که آن روز لبیک نکرد، امروز حج نتواند کردن.
پس، ابراهیم، خانه مکّه به اسماعیل سپرد و خود به شام بازگشت، آن جا که بود سوی ساره. و ابراهیم هر سالی به وقت حج به مکّه شدی و اسماعیل را بدیدی و دیگر بار نزدیک ساره باز آمدی، تا سال ها برآمد بر این.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 237]