واضح آرشیو وب فارسی:سياست روز: نگاهي به نمايش"فصل خون" نوشته و كارگرداني ايوب آقاخاني فصل خزان يك نمايش
گروه فرهنگي- داستان حتي در رئاليستيترين شكل آن عيناً همانند حدوث حوادث دنياي واقعي شكل نميگيرد و شاخصه عمده رئاليستي آن فقط در نزديك بودن به واقعيت و در كل باورپذير بودن آن است. لذا كوشش براي آن كه داستان عيناً قرينه و نمايه همان اموري باشد كه در واقعيت رخ ميدهند حتي در عينيترين و واقعيترين شكل آن اقدامي بيهوده است، چون داستان همواره منسجمتر و تبيينپذيرتر و تا حدي موجزتر و گزينهاي است. با توجه به اين اصول اگر داستاني نوشته شود كه به اين موضوع بيتوجه باشد و ضمناً خود داستان هم ناقص و گنگ تعريف شود، در آن صورت بايد آن را بيهودهگويي و بيهودهنويسي دانست، خصوصاً اين كه چنين داستاني اساساً مابهازاهاي دراماتيكهم براي دنياي نمايش نداشته باشد. در چنين شرايطي ديگر بايد آن را واقعاً نوعي اتلاف انرژي نويسنده و مخاطب به حساب آورد.
نمايش"فصل خون" نوشته و كارگرداني ايوب آقاخاني كه هم اكنون در تالار قشقايي مجموعه تئاترشهر اجرا ميشود، نمونه مشخصي براي وارد شدن به اين مبحث است.
در نمايش"فصل خون" موضوع مشخصي در كار نيست. نويسنده ميكوشد به يك داستان شكل دهد، اما هرگز چنين داستاني شكل نميگيرد. چند پرسوناژ كه پس زمينه اجتماعي، سياسي و حتي فرهنگي روشني ندارند، به صورت موجودات قراردادي ذهن نويسنده وارد متن شدهاند و ايوب آقاخاني آنها را به زور در متن نگه داشته تا بلكه پردازش و در نهايت شخصيتپردازي شوند، اما اين آدمها هرگز هويت معيني نمييابند و در نتيجه، به صورت آدمهايي غير واقعي به متن و مخاطب تحميل ميشوند. علت آن هم روشن است: متن اساساً نمايشي نيست و ضمناً طرح يا پيرنگ() plot آن بسيار ضعيف است، زيرا هيچ علتي براي بودن اين پرسوناژها در نمايش، وجود ندارد و ارتباط آنها هم در پرده ابهام مانده است.
براي مخاطب روشن نيست كه اينها دوست هستند يا فاميل. دلايلي كه آقاخاني ارائه ميدهد، دليل نيستند، بهانه تراشي براي ربط دادن پرسوناژها به هم محسوب ميشوند، مثلاً آمدن"نبات" به خانه"علاءالدين" به بهانه نگهداري از"سيروان" يكي از اين موارد است. ضمناً خود نويسنده هم به زور ميخواهد اين دختر جوان و پيرمردي مثل"علاءالدين" را به هم برساند.
پرسوناژهاي نمايش"فصل خون" به زور به همديگر ارتباط داده شدهاند و علاءالدين دائم خطاطي ميكند و مشخص هم نيست كه براي چه كسي و چرا مينويسد. او هنگامي كه روبهروي دختر زيبايي مثل نبات مينشيند بدون دليل با بدخويي و بينزاكتي رفتار ميكند. اين در حالتي است كه ظاهراً ادعا ميشود او شيفته شيريني اسم نبات و نيز فريفته زيبايي اوست.
سيروان خل و چل و بيمار است و علت آن هم به اندازه حضور خودش در متن مبهم است. خوب يا بد بودن صادق هم مشخص نيست.
اين تناقضهاي آشكار نشانه ضعف طرح و ساختگي و غيرواقعي بودن همه عناصر و اجزاي داستان نمايش است. ضمناً خود داستان هم به مناسبت باورپذير نبودن آدمها در پايان به هيچ سامانه يا غايتمندي معيني نميرسد. اشاره كردن به مسئله جنگ هم با توجه به آن چه روي صحنه ميگذرد، ترفندي بيمورد، بيربط و اضافي است.
معمولاً در متون نمايشي و داستاني، هر ديالوگي به ترتيب براي ديالوگ ديگر حالت يك پيشنياز را دارد، يعني يك ديالوگ، مگر به صورت مونولوگ وگرنه همواره نيازمند به ديالوگ ديگر است. در نمايش"فصل خون" اغلب ديالوگها براي هم حالت پيش نياز ندارند، يعني صرفاً براي پر كردن ظرف متن به كار رفتهاند. علاءالدين بيآن كه با اعتراضي به سيگار كشيدنش از طرف نبات روبهرو شود با تحكم و عصبانيت به او ميگويد: اين ديالوگ بايد بعد از يك ديالوگ پيش نياز گفته شود،در حالي كه قبلاً اصلاً به دود يا سيگار كشيدن اشارهاي نشده است. از طرفي، واكنشهاي روحي و رواني پرسوناژها با ديالوگي كه بر زبان ميآورند، تناسب و همخواني ندارد. علاءالدين وقتي جمله حسآميزي مثل"من با دلم مينويسم" را بر زبان ميآورد با عصبانيت فرياد ميزند. نبات هم كه دختر جوان و زيبايي است گفتار و رفتارش عين بچههاست و هنگام روبهرو شدن با آدمهاي خيلي بزرگتر از خودش هم باز رفتار و گفتارش به بچههاي هفت يا هشت ساله ميماند. علت بروز اين ناهنجاريها، ضعف طرح و نيز يك سويه بودن آدمها و بيتوجهي به نيازهاي عاطفي تكتك آنهاست: پرسوناژها به اقتضاي شرايط متن پردازش نشدهاند، بلكه براي هر كدام از آنها از قبل، بايدها و نبايدهاي معيني از طرف نويسنده وجود داشته و به صورت باسمهاي و كليشهاي در موردشان اعمال شده است. گزارش داستاني علاءالدين به نبات در آغاز نمايش، علت درون متني ندارد و صرفاً براي گزارش دادن به مخاطب و تماشاگر است. اين صحنه اول كسل كنندهتر از بقيه صحنههاست.
ديالوگ"هر كدوم به دليلي جاي خودمون نيستيم" هيچ ارتباطي با وضعيت آدمهاي معمولي داستان نمايش"فصل خون" ندارد، يا در صحنهاي نبات ميگويد: "اگر رخصت ميدي من برم پياش" اين ديالوگ با لحن و شيوه معمول سخنگويي او در نمايش، منافات دارد. در جايي هم با ديالوگ متناقض و بيمعنايي روبهرو هستيم: "هر كسي گوشه دلش مال خودشه و كليدش هم دست اين و اونه" اگر دلش مال خودشه پس چطور كليدش دست اين و اونه؟! پرسوناژها چون يك سويه و فقط براي پر كردن جا در متن در نظر گرفته شدهاند، حضورشان ارتباطي به حضور ديگري ندارد و بر همين قياس هم ديالوگهايشان به درد همديگر نميخورد، يعني حرف زدنشان براي خود است. اين نشان ميدهد كه پرسوناژها دچار خود اختياري شدهاند و اين خصوصيت را نويسنده براي آنها قائل شده است.
ايوب آقاخاني گاهي موضوعهاي فرعي مثل شيريني اسم نبات را خيلي كش ميدهد و در مورد آن به تاويل و تعبير هم متوسل ميشود. در بعضي صحنهها هم معلوم نيست كه چه كساني با هم حرف ميزنند. ميتوان در اين رابطه به صحنهاي كه در آن صادق حضور دارد، اشاره كرد: صحنه به دو قسمت تقسيم شده و برخي ديالوگهاي نبات كه ظاهراً خطاب به صادق بيان ميشود، به علت يك سويه بودن ديالوگ و نيز قائل شدن به دو فضاي متفاوت و جداگانه، در اصل كاربريشان بيهوده است و عملاً هم بيجواب ميمانند. در نتيجه، حتي نميشود آن را خطاب به شخص معيني تلقي كرد.
در نمايش"فصل خون" نوشته و كارگرداني ايوب آقاخاني هيچ پرسوناژي شخصيتپردازي نشده و همين مقوله بازيگري را هم خود به خود منتفي ميكند. ميزانسنهاي نمايش بسيار معمولي هستند و اين علاوه بر ضعفكارگرداني به غير نمايشي بودن متن هم مربوط ميشود: معمولاً هر چه وجوه دراماتيك يك متن بيشتر باشد، ظرفيت و قابليت آن براي ارائه ميزانسنهاي نمايشي و معنادار ارتقا مييابد و اگر با رويكرد تجربي و خلاقانه كارگردان هم همراه باشد، در آن صورت مابهازاهاي دراماتيك اجرا از لحاظ زيباييشناسي مضاعف خواهد شد. شرط لازم و كافي براي تحقق چنين مقولهاي آن است كه نويسنده تفاوت يك متن نمايشي را با يك اثر غير نمايشي بداند و ضمناً بتواند هنگام نگرش به وقايع و آدمها، حتي براي مفاهيم و مضامين سوبژه قرينههاي بياني ابژه و نمايشي در نظر بگيرد.
طراحي صحنه هم نهايتاً تحت الشعاع مضمون نارساي نمايش است و فقط براي آن كه آدمهاي نمايش در يك مكان نشان داده شوند، كاربري پيدا كرده و مابهازاهاي كاملاً مشخص فرهنگي و اقليمي ندارد.
نور كاربري دراماتيكي مشخصي پيدا نكرده است و موسيقي نمايش هم به رغم حسآميز بودنش، نمايش را از گنگي و ابهام نجات نميدهد. چهرهپردازيها هم سطحي است: علاءالدين يك تار موي سياه در سر و صورت ندارد، اما در موهاي سياه دستانش كه تا آرنج بيرون است حتي يك تار موي سفيد هم ديده نميشود، گويا چهرهپرداز نمايش موضوع پيري را فقط مربوط به سر و صورت ميداند.
نمايش"فصل خون" نوشته و كارگرداني ايوب آقاخاني متني غيرنمايشي دارد. از لحاظ اجرا هم دادههاي نمايشي يا محتوايي قابل توجهي ارائه نميدهد و فقط كاستيهاي خود را به نمايش ميگذارد.
جمعه 8 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سياست روز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 159]