تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833594923
فلسفه سكوت امام على (ع)
واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: آيت الله جعفر سبحانى جاى گفت وگو نيست كه رحلت پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم جامعه اسلامى وخاندان رسالت را با بحران عجيبى روبرو ساخت وهرلحظه بيم آن مىرفت كه آتش جنگ داخلى ميان مسلمانان بر سر موضوع خلافت وفرمانروايى شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامى به انحلال گرايد وقبايل عرب تازه مسلمان به عصر جاهليت وبت پرستى بازگردند. نهضت اسلام، نهضت جوان ونهال نوبنيادى بود كه هنوز ريشههاى آن در دلها رسوخ نكرده واكثريت قابل ملاحظهاى از مردم آن را از صميم دل نپذيرفته بودند. هنوز حضرت على -عليه السلام وبسيارى از ياران با وفاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، از تغسيل وتدفين پيامبر فارغ نشده بودند كه دو گروه از اصحاب مدعى خلافتشدند وجار وجنجال بسيارى به راه انداختند. اين دو گروه عبارت بودند از: 1- انصار، به ويژه تيره خزرج، كه پيش از مهاجران در محلى به نام سقيفه بنى ساعده دور هم گرد آمدند وتصميم گرفتند كه زمام كار را به سعد بن عباده رئيس خزرجيان بسپارند واو را جانشين پيامبر سازند.ولى چون در ميان تيرههاى انصار وحدت كلمه نبود وهنوز كينههاى ديرينه ميان قبايل انصار، مخصوصا تيرههاى اوس وخزرج، به كلى فراموش نشده بود، جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلى روبرو شد واوسيان با پيشوايى سعد كه از خزرج بود مخالفت نمودند ونه تنها او را در اين راه يارى نكردند بلكه ابراز تمايل كردند كه زمام كار را فردى از مهاجران به دستبگيرد. 2- مهاجران ودرراس آنان ابوبكر وهمفكران او.اين گروه، با اينكه در انجمن سقيفه در اقليت كامل بودند، ولى به علتى كه اشاره شد توانستند آرايى براى ابوبكر گرد آورند وسرانجام پيروزمندانه از انجمن سقيفه بيرون آيند ودر نيمه راه تا مسجد نيز آراء وطرفدارانى پيدا كنند وابوبكر، به عنوان خليفه پيامبر، بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قرار گيرد ومردم را براى بيعت واطاعت دعوت كند. 3- مسئله خلافت در برابر آن دو جناح، جناح سومى وجود داشت كه از قدرت روحى ومعنوى بزرگى برخوردار بود. اين جناح تشكيل مىشد از شخص امير مؤمنانعليه السلام ورجال بنى هاشم وتعدادى از پيروان راستين اسلام كه خلافت را مخصوص حضرت على -عليه السلام مىدانستند واو را از هر جهت براى زمامدارى ورهبرى شايسته تر از ديگران مىديدند. آنان با ديدگان خود مشاهده مىكردند كه هنوز مراسم تدفين جسد مطهر پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم به پايان نرسيده بود كه دو جناح مهاجر وانصار بر سرخلافت پيامبر به جنگ وستيز برخاستند. اين جناح براى اينكه مخالفتخود را به سمع مهاجرين وانصار بلكه همه مسلمانان برسانند واعلام كنند كه انتخاب ابوبكر غير قانونى ومخالف تنصيص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ومباين اصول مشاوره بوده است در خانه حضرت زهرا - عليها السلام - متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمىشدند. ولى اين تحصن سرانجام در هم شكست ومخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامى پيامبر را ترك گويند وبه مسجد بروند. در آن وضعيت وظيفه جناح سوم بسيار سنگين بود.به ويژه امام عليه السلام كه با ديدگان خود مشاهده مىكرد خلافت ورهبرى اسلامى از محور خود خارج مىشود وبه دنبال آن امور بسيارى از محور خود خارج خواهد شد. از اين رو، امام عليه السلام تشخيص داد كه ساكت ماندن وهيچ نگفتن يك نوع صحه بر اين كار نارواست كه داشتشكل قانونى به خود مىگرفت وسكوت شخصيتى مانند امام عليه السلام ممكن بود براى مردم آن روز ومردمان آينده نشانه حقانيت مدعى خلافت تلقى شود. پس مهر خاموشى را شكست وبه نخستين وظيفه خود كه ياد آورى حقيقت از طريق ايراد خطبه بود عمل كرد ودر مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، كه به اجبار از او بيعتخواستند، رو به گروه مهاجر كرد وگفت: اى گروه مهاجر،حكومتى را كه حضرت محمدصلى الله عليه و آله و سلم اساس آن را پى ريزى كرد از دودمان او خارج نسازيد ووارد خانههاى خود نكنيد.به خدا سوگند، خاندان پيامبر به اين كار سزاوارترند، زيرا در ميان آنان كسى است كه به مفاهيم قرآن وفروع واصول دين احاطه كامل دارد وبه سنتهاى پيامبر آشناست وجامعه اسلامى را به خوبى مىتواند اداره كند وجلو مفاسد را بگيرد وغنايم را عادلانه قسمت كند. با وجود چنين فردى نوبتبه ديگران نمىرسد. مبادا از هوى وهوس پيروى كنيد كه از راه خدا گمراه واز حقيقت دور مىشويد.(1) امام عليه السلام براى اثبات شايستگى خويش به خلافت، در اين بيان، بر علم وسيع خود به كتاب آسمانى وسنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقدرت روحى خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تكيه كرده است،واگر به پيوند خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز اشاره داشته يك نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است كه به انتساب خود به پيامبر تكيه مىكردند. طبق روايات شيعه امير مؤمنان عليه السلام با گروهى از بنى هاشم نزد ابوبكر حاضر شده، شايستگى خود را براى خلافت، همچون بيان پيشين از طريق علم به كتاب وسنت وسبقت در اسلام بر ديگران وپايدارى در راه جهاد وفصاحت در بيان وشهامت وشجاعت روحى احتجاج كرد;چنانكه فرمود: من در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم. من وصى ووزير وگنجينه اسرار ومخزن علوم او هستم.منم صديق اكبر وفاروق اعظم. من نخستين فردى هستم كه به او ايمان آورده او را در اين راه تصديق كردهام.من استوارترين شمادر جهاد با مشركان، اعلم شما به كتاب وسنت پيامبر، آگاهترين شما بر فروع واصول دين، وفصيحترين شما در سخن گفتن وقويترين واستوارترين شمادر برابر ناملايمات هستم.چرا در اين ميراث با من به نزاع برخاستيد؟(2) امير مؤمنان عليه السلام در يكى ديگر از خطبههاى خود، خلافت را از آن كسى مىداند كه تواناترين افراد بر اداره امور مملكت وداناترين آنها به دستورات الهى باشد; چنانكه مىفرمايد: اى مردم، شايسته ترين افراد براى حكومت، تواناترين آنها بر اداره امور وداناترين آنها به دستورات الهى است. اگر فردى كه در او اين شرايط جمع نيستبه فكر خلافت افتاد از او مىخواهند كه به حق گردن نهد، واگر به افساد خود ادامه داد كشته مىشود.(3) اين نه تنها منطق حضرت على -عليه السلام استبلكه برخى از مخالفان او نيز كه گاه با وجدان بيدار سخن مىگفتند به شايستگى حضرت على -عليه السلام براى خلافت اعتراف مىكردند واذعان داشتند كه با مقدم داشتن ديگرى بر او حق بزرگى را پايمال كردهاند. هنگامى كه ابوعبيده جراح از امتناع حضرت على -عليه السلام از بيعتبا ابوبكر آگاه شد رو به امام كرد وگفت: زمامدارى را به ابوبكر واگذار كه اگر زنده ماندى واز عمر طولانى برخوردار شدى تو نسبتبه زمامدارى از همه شايسته تر هستى، زيرا ملكات فاضله وايمان نيرومند وعلم وسيع ودرك وواقع بينى وپيشگامى در اسلام وپيوند خويشاوندى ودامادى تو نسبتبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر همه محرز است.(4) امير مؤمنان عليه السلام در بازستاندن حق خويش تنها به اندرز وتذكر اكتفا نكرد، بلكه بنا به نوشته بسيارى از تاريخنويسان در برخى از شبها همراه دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ونور ديدگان خود حسنين - عليهما السلام - با سران انصار ملاقات كرد تا خلافت را به مسير واقعى خود باز گرداند.ولى متاسفانه از آنان پاسخ مساعدى دريافت نكرد، چه عذر مىآوردند كه اگر حضرت على پيش از ديگران به فكر خلافت افتاده، از ما تقاضاى بيعت مىكرد ما هرگز او را رها نكرده، با ديگرى بيعت نمىكرديم. امير مؤمنان در پاسخ آنان مىگفت:آيا صحيح بود كه من جسد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در گوشه خانه ترك كنم وبه فكر خلافت واخذ بيعتباشم؟ دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در تاييد سخنان حضرت على -عليه السلام مىفرمود:على به وظيفه خود از ديگران آشناتر است. حساب اين گروه كه على را از حق خويش بازداشتهاند با خداست.(5) اين نخستين كار امام عليه السلام در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طريق تذكر واستمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولى، به شهادت تاريخ، امام عليه السلام از اين راه نتيجه اى نگرفت وحق او پايمال شد. اكنون بايد پرسيد كه در چنان موقعيتخطير ووضع حساس، وظيفه امام چه بود.آيا وظيفه او تنها نظاره كردن وساكت ماندن بود يا قيام ونهضت؟ براى امام عليه السلام بيش از يك راه وجود نداشت اندرز وياد آوريهاى امير مؤمنان عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ودر حضور گروهى از مهاجرين وانصار، حقيقت را روشن ساخت وحجت را بر همهمسلمانان تمام كرد. اما خليفه وهمفكران او بر قبضه كردن دستگاه خلافت اصرار ورزيدند ودر صدد گسترش قدرت خويش بر آمدند.گذشت زمان نه تنها به سود امام عليه السلام نبود، بلكه بيش از پيش پايههاى خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر مىساخت ومردم به تدريج وجود چنين حكومتى را به رسميتشناخته، كم كم به آن خو مىگرفتند. در اين وضعيتحساس، كه گذشت هر لحظه اى به زيان خاندان رسالت وبه نفع حكومت وقتبود، تكليف شخصيتى مانند حضرت على -عليه السلام چه بود؟در برابر امام عليه السلام دو راه بيش وجود نداشت: يا بايد به كمك رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپيروان راستين خويش بپا خيزد وحق از دست رفته را باز ستاند، يا اينكه سكوت كند واز كليه امور اجتماعى كنار برود ودر حد امكان به وظايف فردى واخلاقى خود بپردازد. علائم وقرائن گواهى - چنانكه ذيلا خواهد آمد - مىدهند كه نهضت امام عليه السلام در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعه نوبنياد اسلامى نبود. لذا پيمودن راه دوم براى حضرت على -عليه السلام متعين ولازم بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ارتداد امت نگران بود 1- آيات قرآنى حاكى ازآن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدر دوران حيات خود از آينده جامعه اسلامى سخت نگران بود وبا مشاهده يك سلسله حوادث ناگوار اين احتمال در ذهن او قوت مىگرفت كه ممكن است گروه يا گروههايى پس از درگذشت او به دوران جاهلى بازگردند وسنن الهى را به دست فراموشى بسپارند. اين احتمال هنگامى در ذهن او قوت گرفت كه در جنگ احد، وقتى شايعه كشته شدن پيامبر از طرف دشمن در ميدان نبرد منتشر شد، با چشمان خود مشاهده كرد كه اكثر قريب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پيش گرفته، به كوهها ونقاط دور دست پناه بردند وبرخى تصميم گرفتند كه از طريق تماس با سركرده منافقان (عبد الله بن ابى) از ابوسفيان امان بگيرند. وعقايد مذهبى آنان چنان سست وبى پايه شد كه در باره خدا گمان بد بردند وافكار غلط به خود راه دادند. قرآن مجيد از اين راز چنين پرده بر مىدارد: وطائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية يقولون هل لنا من الامر من شيء . آل عمران:153 گروهى از ياران پيامبر چنان در فكر جان خود بودند كه در باره خدا گمانهاى باطل، به سان گمانهاى دوران جاهليت، مىبردند ومىگفتند: آيا چاره اى براى ماهست؟ قرآن كريم در آيه اى ديگر تلويحا از اختلاف ودو دستگى ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از رحلت او خبر داده، مىفرمايد: وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزى الله الشاكرين .آل عمران:144 محمد فقط پيامبرى است كه پيش از او نيز پيامبران آمدهاند. آيا اگر بميرد يا كشته شود شما به افكار وعقايد جاهليتباز مىگرديد؟هركس عقبگرد كند ضررى به خدا نمىرساند وخداوند سپاسگزاران را پاداش نيك مىدهد. اين آيه از طريق تقسيم اصحاب پيامبر به دو گروه «مرتجع به عصر جاهلى» و«ثابت قدم وسپاسگزار» تلويحا مىرساند كه پس از درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ممكن است مسلمانان دچار اختلاف ودودستگى شوند. 2- بررسى سرگذشت گروهى كه در سقيفه بنى ساعده گرد آمده بودند به خوبى نشان مىدهد كه در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد وتعصبهاى قومى وعشيره اى وافكار جاهلى بار ديگر خود را از خلال گفت وگوهاى ياران پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نشان داد وروشن شد كه هنوز تربيت اسلامى در جمعى از آنان نفوذ نكرده، اسلام وايمان جز سرپوشى بر چهره جاهليت ايشان نبوده است. بررسى اين واقعه تاريخى به خوبى مىرساند كه هدف از آن اجتماع وآن سخنرانيها وپرخاشها، جز منفعت طلبى نبوده است وهركس مىكوشيد كه لباس خلافت را، كه بايد بر اندام شايسته ترين فرد امت پوشيده شود، بر اندام خود بپوشد.آنچه كه در آن انجمن مطرح نبودمصالح اسلام ومسلمانان بود وتفويض امر به شايسته ترين فرد امت كه با تدبير خردمندانه ودانش وسيع وروح بزرگ واخلاق پسنديده خود بتواند كشتى شكسته اسلام را به ساحل نجات رهبرى كند. در آن اوضاع كه عقيده اسلامى در قلوب رسوخ نكرده، عادات وتقاليد جاهلى هنوز از دماغها بيرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلى ودسته بندى گروهى مايه انحلال جامعه وموجب ازگشتبسيارى از مردم به بت پرستى وشرك مىشد. 3- از همه روشنتر سخنان حضرت على -عليه السلام در آغاز حوادث سقيفه است. امام در سخنان خود به اهميت اتحاد اسلامى وسرانجام شوم اختلاف وتفرقه اشاره كرده است. از باب نمونه هنگامى كه ابوسفيان مىخواست دستحضرت على -عليه السلام را به عنوان بيعتبفشارد وازاين راه به مقاصد پليد خود برسد، امام رو به جمعيت كرد وچنين فرمود: موجهاى فتنه را با كشتيهاى نجات بشكافيد. از ايجاد اختلاف ودودستگى دورى گزينيد ونشانههاى فخر فروشى را از سر برداريد... اگر سخن بگويم مىگويند بر فرمانروايى حريص است واگر خاموش بنشينم مىگويند از مرگ مىترسد.به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بيش از علاقه كودك به پستان مادر است.اگر سكوت مىكنم به سبب علم وآگاهى خاصى است كه در آن فرو رفتهام واگر شما هم مثل من آگاه بوديد به سان ريسمان چاه مضطرب ولرزان مىشديد.(6) علمى كه امام عليه السلام از آن سخن مىگويد همان آگاهى ازنتايج وحشت آور اختلاف ودودستگى است.او مىدانست كه قيام وجنگ داخلى به قيمت محو اسلام وبازكشت مردم به عقايد جاهلى تمام مىشود. 4- هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ميان قبايل تازه مسلمان منتشر شد گروهى از آنها پرچم ارتداد وبازگشتبه آيين نياكان را بر افراشتند وعملا با حكومت مركزى به مخالفتبرخاستند وحاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند.نخستين كارى كه حكومت مركزى انجام داد اين بود كه گروهى از مسلمانان راسخ وعلاقه مند را براى نبرد با مرتدان بسيج كرد تا بار ديگر به اطاعت از حكومت مركزى وپيروى از قوانين اسلام گردن نهند ودر نتيجه انديشهارتداد كه كم وبيش در دماغ قبايل ديگر نيز در حال تكوين بود ريشه كن شود. علاوه بر ارتداد بعضى قبايل، فتنه ديگرى نيز در يمامه برپا شد وآن ظهور مدعيان نبوت مانند مسيلمه وسجاح وطليحه بود. در آن اوضاع واحوال كه مهاجرين وانصار وحدت كلمه را از دست داده، قبايل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعيان دروغگو در استانهاى نجد ويمامه به ادعاى نبوت برخاسته بودند،هرگز صحيح نبود كه امام عليه السلام پرچم ديگرى برافرازد وبراى احقاق حق خود قيام كند. امام در يكى از نامههاى خود كه به مردم مصر نوشته استبه اين نكته اشاره مىكند ومىفرمايد: به خدا سوگند، من هرگز فكر نمىكردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بگيرد يا مرا از آن باز دارد.مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به ديگرى كه دست او را به عنوان بيعت مىفشردند. از اين رو، من دست نگاه داشتم.ديدم كه گروهى از مردم از اسلام بازگشتهاند ومىخواهند آيين محمدصلى الله عليه و آله و سلم را محو كنند.ترسيدم كه اگر به يارى اسلام ومسلمانان نشتابم رخنه و ويرانيى در پيكر آن مشاهده كنم كه مصيبت واندوه آن بر من بالاتر وبزرگتر از حكومت چند روزه اى است كه به زودى مانند سراب يا ابر از ميان مىرود. پس به مقابله با اين حوادث برخاستم ومسلمانان را يارى كردم تا آن كه باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام بازگشت.(7) در آغاز خلافت عثمان كه شوراى تعيين خلافتبه نفع عثمان راى داد، امام عليه السلام رو به اعضاى شورا كرد وگفت: همگى مىدانيد كه من براى خلافت از ديگران شايسته ترم.ولى مادام كه امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت را رها مىكنم; هرچند بر من ستم شود. واگر من نسبتبه حكومت از خود بى ميلى نشان مىدهم به جهت درك ثواب وپاداشى است كه در اين راه وجود دارد.(8) ابن ابى الحديد مىگويد: در يكى از روزهايى كه على عزلت گزيده، دست روى دست گذاشته بود، بانوى گرامى وى فاطمه زهرا، او را به قيام ونهضت وبازستانى حق خويش تحريك كرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى «اشهد ان محمدا رسول الله» بلند شد. امام رو به همسر گرامى خويش كرد وگفت:آيا دوست دارى كه اين صدا در روى زمين خاموش شود؟ فاطمه گفت:هرگز. امام فرمود: پس راه همين است كه من در پيش گرفته ام.(9) به سبب اهميت موضوع، قدرى پيرامون آن بحث كرده، نتايج قيام مسلحانه امام عليه السلام را با ارائه اسناد صحيح بررسى مىكنيم. ارزش والاى هدف در ميان مسائل اجتماعى كمتر مسئله اى،از حيث اهميت ونياز به دقت،به پايه مديريت ورهبرى مىرسد.شرايط رهبرى آنچنان دقيق وحايز اهميت است كه در يك اجتماع بزرگ، تنها چند نفر انگشتشمار واجد آن مىشوند. در ميان همه نوع رهبرى، شرايط رهبران آسمانى به مراتب سنگينتر ووظايف آنان بسيار خطيرتر از شرايط ووظايف رهبران اجتماعى است كه با گزينش جامعه چنين مقام وموقعيتى را به دست مىآورند. در رهبرى هاى الهى ومعنوى هدف بالاتر وارجمندتر از حفظ مقام وموقعيت است ورهبر براى اين برانگيخته مىشود كه به هدف تحقق بخشد وچنانچه بر سر دو راهى قرار گيرد وناچار شود كه يكى را رها كرده ديگرى را برگزيند، براى حفظ اصول واساس هدف، بايد از رهبرى دستبردارد وهدف را مقدستر از حفظ مقام وموقعيت رهبرى خويش بشمارد. امير مؤمنان عليه السلام نيز پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اين مسئله مهم روبرو شد. زيرا هدف از رهبرى وفرمانروايى او پرورش نهالى بود كه به وسيله پيامبر گراميصلى الله عليه و آله و سلم در سرزمين حجاز غرس شده بود;نهالى كه بايد به مرور زمان به درختى برومند وبارور مبدل شود وشاخههاى آن بر فراز تمام جهان سايه بگستراند ومردم در زير سايه آن بيارامند واز ثمرات مباركش بهره مند شوند. امام عليه السلام پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تشخيص داد كه در موقعيتى قرار گرفته است كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت وحفظ مقام خود كند اوضاعى پيش مىآيد كه زحمات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وخونهاى پاكى كه در راه هدف مقدس آن حضرت ريخته شده استبه هدر مىرود. عقدهها وكينههاى ديرينه جامعه اسلامى در آن ايام چنان دچار اختلاف نظر ودودستگى شده بود كه يك جنگ داخلى ويك خونريزى كوچك موجب انفجارهايى در داخل وخارج مدينه ميشد.بسيارى از قبايلى كه در مدينه يا بيرون از آن زندگى مىكردند نسبتبه حضرت على -عليه السلام بى مهر بوده، كينه او را سختبه دل داشتند.زيرا حضرت على -عليه السلام بودكه پرچم كفر اين قبايل را سرنگون كرده، قهرمانانشان ر ا به خاك ذلت افكنده بود.اينان، هرچند بعدها پيوند خود را با اسلام محكمتر كرده، به خداپرستى وپيروى از اسلام تظاهر مىكردند، ولى در باطن بغض وعداوت خود را نسبتبه مجاهدان اسلام محفوظ داشتند. در چنان موقعيتى اگر امام عليه السلام از طريق توسل به قدرت وقيام مسلحانه در صدد اخذ حق خويش بر مىآمد به نتايج زير منجر مىشد: 1- در اين نبرد امام عليه السلام بسيارى از ياران وعزيزان خود را كه از جان ودل به امامت ورهبرى او معتقد بودند از دست مىداد. البته هرگاه با شهادت اين افراد حق به جاى خود بازمى گشت جانبازى آنان در راه هدف چندان تاسفبار نبود، ولى چنانكه خواهيم گفت، با كشته شدن اين افراد حق به صاحب آن باز نمىگشت. 2- نه تنها حضرت على -عليه السلام عزيزان خود را از دست مىداد بلكه قيام بنى هاشم وديگر عزيزان وياران راستين حضرت على سبب مىشد كه گروه زيادى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه به خلافت امام عليه السلام راضى نبودند وبه آن تن نمىدادند نيز كشته شوند ودر نتيجه قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مىگراييد.اين گروه، هرچند در مساله رهبرى در نقطه مقابل امام عليه السلام موضع گرفته بودند، ولى در امور ديگر اختلافى با آن حضرت نداشتند و قدرتى در برابر شرك و بت پرستى و مسيحيت و يهوديت به شمار مىرفتند. 3- براثر ضعف مسلمانان، قبايل دور دست كه نهال اسلام در سرزمين آنها كاملا ريشه ندوانيده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پيوسته، صف واحدى تشكيل مىداد وچه بسا بر اثر قدرت مخالفان ونبودن رهبرى صحيح در مركز، چراغ توحيد براى ابد به خاموشى مىگراييد. امير مؤمنان عليه السلام اين حقايق تلخ ودردناك را از نزديك لمس مىكرد ولذا سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح مىداد.خوب است اين مطالب را از زبان خود امام عليه السلام بشنويم. عبد الله بن جناده مىگويد: من در نخستين روزهاى زمامدارى على از مكه وارد مدينه شدم وديدم همه مردم در مسجد پيامبر دور هم گرد آمدهاند ومنتظر ورود امام هستند.پس ازمدتى على، در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود، از خانه بيرون آمد.همه ديدهها به سوى او دوخته شده بود تا اينكه در مسند خطابه قرار گرفت وسخنان خود را پس از حمد وثناى خداوند چنين آغاز كرد: هان اى مردم، آگاه باشيد هنگامى كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم از ميان ما ختبربست لازم بود كه كسى با ما در باره حكومتى كه او پى ريزى كرد نزاع نكندوبه آن چشم طمع ندوزد، زيرا ما وارث وولى وعترت او بوديم.اما برخلاف انتظار، گروهى از قريش به حق ما دست دراز كرده، خلافت رااز ما سلب كردند واز آن خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شكاف واختلاف در ميان مسلمانان نبود وبيم آن نمىرفت كه بار ديگر كفر وبت پرستى به ممالك اسلامى باز گردد واسلام محو ونابود شود، وضع ما غير اين بود كه مشاهده مىكنيد.(10) كلبى مىگويد: هنگامى كه على -عليه السلام براى سركوبى پيمان شكنانى مانند طلحه وزبير عازم بصره شد خطبه اى به شرح زير ايراد كرد: هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد قريش، با خودكامگى، خود را بر ما مقدم شمرد وما را از حقمان بازداشت.ولى من ديدم كه صبر وبردبارى بر اين كار بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان وريختن خون آنان است.زيرامردم به تازگى اسلام را پذيرفته بودند ودين مانند مشك سرشار از شير بود كه كف كرده باشد،وكمترين سستى آن را فاسد مىكرد وكوچكترين فرد آن را واژگون مىساخت.(11) ابن ابى الحديد، كه هم به حضرت على -عليه السلام مهر مىورزد وهم نسبتبه خلفا تعصب دارد، در باره كينههاى ريشه دار گروهى از صحابه نسبتبه امير المؤمنين -عليه السلام چنين مىنويسد: تجربه ثابت كرده است كه مرور زمان سبب فراموشى كينهها وخاموشى آتش حسد وسردى دلهاى پركينه مىشود.گذشت زمان سبب مىشود كه نسلى بميرد ونسل ديگر جانشين آن گردد و در نتيجه كينههاى ديرينه به صورت كمرنگ از نسل قبل به نسل بعد منتقل شود. روزى كه حضرت على بر مسند خلافت نشستبيست وپنجسال از رحلت پيامبر مىگذشت وانتظار مىرفت كه در اين مدت طولانى عداوتها وكينهها به دست فراموشى سپرده شده باشد. ولى برخلاف انتظار، روحيه مخالفان حضرت على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود وعداوت وكينه اى كه در دوران پيامبر وپس از درگذشت وى نسبتبه حضرت على داشتند كاهش نيافته بود.حتى فرزندان قريش ونوباوگان وجوانانشان، كه شاهد حوادث خونين معركههاى اسلام نبودند وقهرمانيهاى امام را در جنگهاى بدر واحد و... بر ضد قريش نديده بودند، به سان نياكان خود سرسختانه با حضرت على عداوت مىورزيدند وكينه او را به دل داشتند. ...چنانچه امام، با اين وضع، پس از درگذشت پيامبر بر مسند خلافت تكيه مىزد وزمام امور را به دست مىگرفت آتشى در درون مخالفان او روشن مىشد وانفجارهايى رخ مىداد كه نتيجه آن جز محو اسلام ونابودى مسلمانان وبازگشت جاهليتبه ممالك اسلامى نبود.(12) امام عليه السلام در يكى از سخنرانيهاى خود به گوشه اى از نتايج قيام مسلحانه خود اشاره كرده، مىفرمايد: پس از درگذشت پيامبر در كار خويش انديشيدم.در برابر صف آرايى قريش جز اهل بيتخود يار وياورى نديدم.پس به مرگ آنان راضى نشدم وچشمى را كه در آن خاشاك رفته بود فرو بستم وبا گلويى كه استخوان در آن گير كرده بود نوشيدم وبر گرفتگى راه نفس وبر حوادث تلختر از زهر صبر كردم.(13) اتحاد مسلمانان اتحاد مسلمانان از بزرگترين آمال وآرزوهاى امام عليه السلام بود.او به خوبى مىدانست كه اين اتحاد در زمان پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم سبب شده بود كه رعب عجيبى در دل امپراتوران جهان وقدرتهاى بزرگ رخنه كند واسلام به سرعت رشد ونمو كرده، گسترش يابد. ولى اگر اين وحدت به جهت مسئله رهبرى از بين مىرفت مسلمانان دچار انواع گرفتاريها واختلافات مىشدند وبالاخص گروهى از قريش كه به كسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تا ضربت اساسى خود را بر پيكر اسلام وارد سازند. در ميان مهاجران، ماجراجويانى به نام سهيل بن عمرو، حارث بن هشام، عكرمة بن ابى جهل و... بودند كه مدتها از دشمنان سرسخت مسلمانان وبه ويژه انصار به شمار مىرفتند، ولى سپس، به عللى ودر ظاهر، كفر وبت پرستى را ترك كردند واسلام آوردند.وقتى انصار، پس از شكست در سقيفه، به هوادارى امام عليه السلام برخاستند ومردم را به پيروى از او دعوت كردند، اين افراد ماجراجو بى اندازه ناراحتشدند واز دستگاه خلافتخواستند كه تيره خزرج از انصار را بايد براى بيعت دعوت كند واگر از بيعتسرباز زدند با آنها به نبرد برخيزد. هريك از سه نفر مذكور در اجتماع بزرگى سخنرانى كرد.ابوسفيان نيز به آنان پيوست! در برابر آنان، خطيب انصار به نام ثابتبن قيس به انتقاد از مهاجران برخاست وبه سخنان آنان پاسخ داد. جنگ ميان مهاجرين وانصار، به صورت ايراد خطابه وشعر، تا مدتى ادامه داشت. متن سخنان واشعار طرفين را ابن ابى الحديد در شرح خود آورده است.(14) با در نظر گرفتن اين اوضاع روشن مىشود كه چرا امام عليه السلام سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح داد وچگونه با حزم وتدبير، كشتى طوفان زده اسلام را به ساحل نجات رهبرى كرد. واگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت وعواقب وخيم اختلاف و دودستگى را پيش بينى نمىكرد، هرگز اجازه نمىداد مقام رهبرى از آن ديگران باشد. در همان روزهاى سقيفه، يك نفر از بستگان حضرت على -عليه السلام اشعارى در مدح او سرود كه ترجمهآنها چنين است: من هرگز فكر نمىكردم كه رهبرى امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب كنند. آيا حضرت على نخستين كسى نيست كه بر قبله شما نماز گزارد؟ آيا داناترين شما به قرآن وسنت پيامبر او نيست؟ آيا وى نزديكترين فرد به پيامبر نبود؟ آيا او كسى نيست كه جبرئيل او را در تجهيز پيامبر يارى كرد؟(15) هنگامى كه امام عليه السلام از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد كه او را از خواندن اشعار خويش باز دارد وفرمود: «سلامة الدين احب الينا من غيره». سلامت اسلام از گزند اختلاف، براى ما از هر چيز خوشتر است. در جنگ صفين مردى از قبيلهبنى اسد از امام عليه السلام سؤال كرد:چگونه قريش شما را از مقام خلافت كنار زدند؟حضرت على -عليه السلام از سؤال بى موقع او ناراحتشد، زيرا گروهى از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند وطرح اين مسائل در آن هنگام موجب دو دستگى در ميان صفوف آنان مىشد.لذا امام عليه السلام پس از ابراز ناراحتى چنين فرمود: به احترام پيوندى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دارى وبه سبب اينكه هر مسلمانى حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مىگويم.رهبرى امت از آن ما بود وپيوند ما با پيامبر از ديگران استوارتر بود، اما گروهى بر آن بخل ورزيدند وگروهى از آن چشم پوشيدند. داور ميان ما وآنها خداست وبازگشت همه به سوى اوست.(16) اينها بعضى از علل سكوت اميرمؤمنان حضرت على -عليه السلام بود كه به سبب حفظ اساس اسلام، دست از حق خود كشيد وبيست وپنجسال جرعههاى تلختر از زهر نوشيد. پىنوشتها: 1- الامامة والسياسة، ج1، ص 11. 2- احتجاج طبرسى، ج1، ص 95. 3- نهج البلاغه عبده، خطبه 168:«ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه...». 4- الامامة والسياسة، ج1، ص 12. 5- الامامة والسياسة، ج1، ص 12 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2، ص47، نقل از نامه معاويه. 6- نهج البلاغه، خطبه 5. 7- نهج البلاغه عبده، نامه 62. 8- نهج البلاغه عبده، خطبه 71. 9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج11، ص113. 10- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1، ص307. 11- همان، ج8، ص 30. 12- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج11، ص 114(خطبه 311). 13- فنظرت فاذا ليس لى معين الا اهل بيتى فضننتبهم عن الموت واغضيت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم. نهج البلاغه عبده، خطبه26. قريب اين مضمون در خطبه 212 نيز آمده است. 14- ر.ك.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج6، ص45-23. 15- همان، ج6، ص 21. 16- نهج البلاغه عبده، خطبه157. منبع: فروغ ولايت ص155
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]
-
گوناگون
پربازدیدترینها