واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: با سلام خدمت همه دوستان عزیز.تو این تایپیک داستانهای زیبا و پندآموز مثنوی رو می زاریم.فقط دوستان خواهشا تند تند داستان نگذارن.فعلا اولین داستان رو می زاریم.خیلی خوب میشه بیایم بحث و تبادل نظر کنیم راجع به ابیاتش!
اینکه هر کودوم از ما چه برداشت شخصی از بیت ها می کنیم.دوت دارم بیاین و با هم صحبت کنیم!
اولین داستان مثنوی: داستان پادشاه و کنیزک
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
بشنويد اي دوستان ! اين داستان خود ، حقيقت نقد حال ماست آن
نقد حال ماست : درست مثل این است که سرگذشت خودمان را بخوانیم و به عبارت دیگر مناسب حال و موقع ماست .
داستاني كه با اين بيت آغاز مي شود پس از قصه ني ، در واقع اولين داستاني است كه در مثنوي با آن روبرو مي شويم .
بود شاهی در زمانی پیش از این
مُلک دنیا بودش و هم ملک دین
ملک دین : سلطنت دینی ، و منظور مولانا این است که هم پادشاهی می کرد و هم پیشوای مذهبی بود .
اتّفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام آن کنیزک جان شاه
مرغ جانش در قفس چون می طپید
در روزگارهای پیش ، پادشاهی برای شکار به بیابان و صحرا رفت در شکارگاه ، چشمش به کنیزکی زیبا افتاد و دلش سرشار از عشق او شد . شاه ، برای شکار و صید رفته بود ، ولی کنیز دل و جان او را شکار کرد .
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
در ابیات صوفیانه ی ما ، شواهد بسیاری است که در آنها جان به پرنده و تن یا زندگی مادی به قفس تشبیه شده است . البته در این بیت مرغ جان به درجه ای از کمال نرسیده که بخواهد به سوی حق پرواز کند و هنوز در بند تن و نیازهای جسمانی است . در دیوان شمس مولانا از این رهایی و گریز از قفس تن بیشتر سخن گفته است .
آن یکی خر داشت، پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب می نآمد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
این دوبیت در شمار ابیاتی است که پس از مولانا به صورت ضرب المثل به کار رفته است و مفهوم کلی آن این است که در زندگی همه ی مرادها و خواسته های انسان در کنار هم فراهم نمی آید .
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهل است جانِ جانم اوست
دردمند و خسته ام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جانِ مرا
بُرد گنج و دُرّ و مرجانِ مرا
پادشاه که تحمل رنجوری محبوبش را نداشت ، تمامی پزشکان دربار را احضار کرده و فرمان می دهد که به هر قیمتی شده باید او را درمان کنید ،
جمله گفتندش که جان بازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما، مسیح عالمی است
هر الم را در کف ما مرهمی است
چون از معجزات حضرت عیسی زنده کردن مردگان بوده است از این رو در ادب فارسی شواهد بسیاری داریم که در آنها طبیب حاذق به مسیح تشبیه شده است . مرهم معمولا داروی روغنی است که روی زخم میگذارند اما در این بیت به طور کلی به معنی دارو به کار رفته است .
‹گر خدا خواهد› نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مُرادم قَسوَتیست
نی همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسی ناورده اِستثنا به گفت
جان او با جان استثناست جُفت
استثناء یعنی گفتن عبارت " ان شاء الله " که نشانه ی توکل به خداست و پذیرفتن عجز بنده در برابر حق . معنای سخن مولانا این است که طبیبان در نتیجه ی خودبینی "انشاء الله " نگفتند و خدا درمان آنها را بی نتیجه ساخت تا ناتوانی انسان را ببینند . مولانا می گوید : این که می گویم ترک استثناء مرادم آن حالت قساوت و سخت دلی است که بنده باید از خود دور کند وگرنه به ظاهر انشاءالله گفتن که یک حالت عارضی و ساختگی است و از این حالت عارض ، میان خدا و بنده ی خدا پیوندی پدید نمی آید .
چه بسیارند کسانی که ظاهرا لفظ ان شاءالله را بر زبان نمی آورند اما جان آنها متوجه خداوند است و با مفهوم انشاءالله همراه است و حقیقتا متکی به قدرت حق اند .
هر چه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
اما برخلاف انتظار، یعنی نه تنها بهبودی ای حاصل نشد بلکه لحظه به لحظه و روز به روز اوضاع بیمار وخیم تر و وخیم تر شد !
آن کنیزک از مرض چون موُی شد
چشم شه از اشک خون چون جوُی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می نمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
هر دارویی به کنیزک دادند جواب عکس داد . در طب قدیم سکنجبین ( یا سرکه – انگبین ) را درمان عوارض صفراوی و کبدی می دانستند . روغن بادام باید ملین و مقدار بیشترش باید مسهل باشد . هلیله نیز یک محصول گیاهی است که به عکس روغن بادام موجب قبض ( یبوست ) می شود . معنی سخن مولانا است که روغن بادام موجب یبوست شد و به عکس هلیله باعث اطلاق ( اسهال ) گردید . در اینجا رفتن به معنای وقوع است .
حکیم را به معنی عالم دل آگاه و آشنا به حقایق و نیز به معنی فیلسوف ، و از قدیم به معنی پزشک به کار برده اند .
شاه چون ثروت و قدرت بسیار داشت ، پول و طلای زیاد در این راه داد ، آن کنیز را خرید و به کاخ خویش آورد .
طولی نکشید که آن کنیزک ، در کاخ او بیمار و رنجور شد و زردروی شد . به طوری که شاه از غم او بسیار افسرده کردید . او چندین پزشک ماهر را که می شناخت ، برای درمان او طلبید . ولی هر چه آن ها مداوا کردند نتیجه نداشت .
شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
رفت در مسجد سوی محراب شد
سجده گاه از اشک شه پُر آب شد
یکی شرایط استجابت دعا در نظر عارفان این است که بنده با اظهار ناتوانی و نیاز و دلسوختگی دعا کند .
شاه ، از درمان پزشکان مایوس شد . سراسیمه به محراب عبادت شتافت ، و شروع به راز و نیاز با خداوند کرد . او اشک بسیار ریخت و شفای کنیزگ را از خدای بزرگ طلبید .
چون بخویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا
فنا در زبان صوفیان به معنی محو صفات بشری و حالتی است که بنده به خود توجه ندارد و از خود بیخود است . در این حالت است که بنده با تمام وجود به خدا متوجه است و مانند کسی که در غرقاب فرو رفته باشد اسیر مشیت الهی است و دیگر آنچه از او سر می زنده به اراده ی حق است .
عشقهایی کز پی رنگی بُود
عشق نبود عاقبت ننگی بُود
مرد زرگر سمبل همین دنیاست ، با تمامی زرق و برق هایش و نکته این داستان در این جاست که ما اگر هم چنان به توسط رویاهای دور و دراز ، چنگ در حلقه ظواهر این دنیا بمانیم هرگز نمی توانیم به بهشت برسیم .
مسلما منظور از پادشاه، كنيزو طبيب انسانهاي خاص بيروني نيستند و مولانا از اينها به عنوان مثال و سمبل استفاده كرده است.هر چند انسانهايي با خصوصياتي كم و بيش شبيه به آنچه در داستان آمده است در عالم واقع نيز وجود دارد اما هر يك از اين افراد مي تواند اشاره به مرحله و لايه اي از وجود انسان نيز باشد.
خلاصه داستان اینه که پادشاه در راه عاشق کنیزی میشه و اونو می خره.بعدش کنیز مریض میشه و پادشاه برای درمان اون هر کاری میکنه!
انسان چيزي جز آنچه ميبخشد ، ندارد و هر چه را كه نتواني ببخشي ، مالك تو ميگردد و تو مملوك او
آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت:
بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟
شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟
شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف و پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است.
بچه شتر: چرا مژه های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد.
شتر مادر: پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم ها ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند.
بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن های بیابان است... ...
بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم... ..
شتر مادر: بپرس عزیزم.
بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم؟
ما انسانها هم همین طوریم.چرا توی قفس موندیم وقتی این قدر توانیی ها داریم.
زندگی جز لذت پرواز نیست
آشیان با فطرت او ساز نیست
ما قصه نميگیم كه خوابتون ببره ها ! قصه ميگیم بيدارتر شيد . پس كلاه تون رو بالاتر بزاريد تو رفتاراتون دقيق شيد ببينيد كدوم يكي از اين نكات رو رعايت نميكنيد و اون رفتار اصلاح كنيد تا زندگياتون بهتر شه
عشق حقیقی را انتخاب كن, كه همیشه باقی است
جان ترا تازه میكند. عشق كسی را انتخاب كن كه همة پیامبران و بزرگان ازعشقِ او به والایی و بزرگی یافتند. و مگو كه ما را به درگاه حقیقت راه نیست در نزد كریمان و بخشندگان بزرگ كارها دشوار نیست.
مولانا ميگه ميدونيد چرا اون دكتر ا نتونستند اون مريض رو درمان كنند به خاطر اينكه
گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر
طبیبان همان مرحم های مادی هستند که بر روی زخم نفس خود می گذاریم.در پی صحت کنیزک درون خود هستیم ، ولیکن آیا با مسکن های زودگذر مادی کنیزک ما به سلامت خود خواهد رسید؟
شازده کوچولو گفت :کم کم دارد دستگیرم می شود . یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد .
روباه گفت بعید نیست.رو این کره زمین هزار جور چیز می توان دید .
شازده کوچولو گفت : اوه نه ! آن روی کره زمین نیست.
روباه که انگار حسابی حیرت کرده بود گفت:رو یک سیاره دیگر است؟
_آره
_در آن سیاره شکارچی هم هست؟
_نه.
_محشر است!
مرغ وماکیان چه طور؟
_نه.
روباه آه کشان گفت:همیشه خدا یک پای بساط لنگ است.
این بیان ساده که ترجمه داستان شازده کوچولوی دوسنت اگزوپری بود که به حق ترجمه مثنوی معنوی برای کودکان نیز هست و شما با آن آشنایی دارید به خوبی بیانگر همین سه بیت مولانا است.
مولانا طنازی را در سخن خود با بیت
آن یکی خر داشت پالانش نبود یافت پالان،گرگ خر را در ربود
به غایت خود رسانده و این بیت به عنوان یک مثل و کاربردی از طنز در ادبیات فارسی دارای شهرت بسیاری گشته است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3538]